همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لشکر ۲۷ محمد رسول الله» ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید محسن دین شعاری

 

فرمانده گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص

 

ولادت : 1338/1/1 - تهران

شهادت : 1366/5/15 - سردشت

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


در یکی از روزهای زیبای سال ۱۳۳۸ در جمع گرم و صمیمی خانواده دینشعاری به دنیا آمد، روزهای پرنشاط کودکی را زیر سایه تعالیم پدر و مادر گرامی و در پناه تعالیم دین اسلام گذراند.

 

او از همان اوایل نوجوانی علاقه عجیبی به اهلبیت ع داشت و در ۱۳ یا ۱۴ سالگی بود که هیئتی به نام شهدای کربلا تأسیس نمود و خود به تنهایی مسئولیت آن را بر عهده گرفت.با شروع امواج خروشان انقلاب به صف مجاهدین راه حق پیوست و همواره در تظاهرات های سال ۱۳۵۷ حضوری فعال داشت در همان ایام به همراه برادرش به خدمت در پزشکی قانونی پرداخت و مدت ۶ ماه به صورت شبانهروزی در کار جابجایی و تحویل اجساد مطهر شهدا شرکت داشت.

 


محسن جزء اولین سربازانی بود که به فرمان امام خمینی به پادگانها برگشتند و خودشان را معرفی کردند او همواره فریضه مقدس امر به معروف و نهی از منکر را انجام میداد و برای سربازان پادگان به خصوص آنهایی که در انجام فرائض تعلل میکردند برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود.

 

او حدود ۱/۵ سال در سالهای ۵۷ و ۵۸ خدمت مقدس سربازی را انجام داد و پس از آن در سال ۱۳۶۰ به خیل سبزپوشان سپاهی پیوست. با شروع جنگ تحمیلی عاشقانه به جبهههای نبرد شتافت و به عنوان مسئول گردان تخریب لشکر ۲۷ محمدرسولالله ص مشغول به خدمت شد و در سال ۱۳۶۳ به سفر حج رفت.

 

 

 

محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد، حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید وقتی بچهها از او پرسیدند چرا در این شرایط میخندد؟ پاسخ داد نمیدانم چرا میخندم؟این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! محسن خودش تعریف میکرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم.فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و ۲۴ ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است به هر حال خندهای گاه و بیگاه محسن به همه بچهها روحیه می داد.

 

حاج محسن همواره مجروحیت خود را از ما مخفی میکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل میشد میخواست هرچه سریعتر به جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان امام رضا ع مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار میکرد که باید برگردد دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند، شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت: زخم من عمیق نیست و من باید برگردم سرم مجروح همتخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی گفت: شیفت انسانیت شما که تمام نشده بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای ۱ هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم تا زمانیکه به بیمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه جراحت شدید ایشان شدیم یکبار دیگر هم در والفجر ۸ هنگامی که بچهها مشغول کندن کانال در فاو بودند کلنگ به پای او اصابت کرده و زخمی شد اما علیرغم اصرار زیاد بچهها راضی نشد به عقب بازگردد و با همان پای مجروح  ۴۰روز در خط مقدم ماند او میگفت:درست است پایم مجروح شده صحبت که میتوانم بکنم اگر بچهها مرا با این وضعیت ببیند روحیه میگیرند و این جراحتها برای من مجروحیت نیست تا جان در بدن دارم به جبهه میروم.

 

 


چند هفته قبل از شهادت حاج محسن، با هم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بودیم، محسن حال و هوای دیگری داشت از من خواست که با هم بر سر مزار شهدا نیز برویم، وقتی وارد قطعه شهدا شدیم حاجی انگار دنبال چیزی میگشت علت سرگردانیاش را پرسیدم گفت میخواهم مزار شهید نوری در قطعه ۲۹ را پیدا کنم پس از کمی جستجو مزار شهید علیرضا نوری را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید، با تعجب پرسیدم، اشتباه نمیکنی اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است، بعد از شهادت حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمیدانم برنامهها چطور ردیف شده بود که بچههای تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیشبینی کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود.

 

عملیاتهای طریقالقدس و کربلای ۱ یادآور دلاوریها و رشادتهای خالصانه او در راه دفاع از میهن است زمانیکه قرار بود برای بار دوم به سفر حج مشرف شود و به خاطر مسئولیتهایی که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد اما در همان سال در روز پانزدهم مردادماه سال ۱۳۶۶ درست مصادف با روز عید قربان به مسلخ عشق رفت و اسماعیلوار جان خویش را در حین خنثیسازی مین ضد تانک در قربانگاه سردشت فدای معبود ساخت و نام خویش را برای همیشه در قلب تاریخ زنده نگه داشت.

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید حاج محسن دین شعاری صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۷
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید عباس کریمی

 

فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)

 

ولادت  : 1336/2/1 - قهرود کاشان

شهادت : 1363/12/24 - جزیره مجنون

آرامگاه : تهران - گلزار شهدا یبهشت زهرا (سلام الله علیها)


تولد و تحصیل

 

سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس کریمی، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در ۱۳۳۶ در روستای قهرود در ۶۰  کیلومتری کاشان چشم به جهان گشود. کربلایی احمد، پدر کشاورز آن شهید، برای زنده ماندن فرزندش به آستان با کرامت حضرت عباس نذر کرده بود، تا نام او را به عشق سقای کربلا، عباس بگذارد. عباس دوران دبستان را در روستای قهرود به پایان رسانید. برای دوران دبیرستان راهی تهران شد و تا سال دوم در دبیرستان دارالفنون درس خواند. در آغاز سال سوم دوباره به کاشان بازگشت و وارد هنرستان شد. پس از دریافت دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت.

 


انقلاب اسلامی

عباس از راه ارتباط با برخی دوستان روحانیت مبارز، با پخش اعلامیهها و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) فعالیت خود را علیه حکومت دست نشانده استعمارگران آمریکایی و انگلیس محمدرضا شاه پهلوی آغاز کرد. در همین دوران، ساواک وی را دستگیر و زیر شکنجههای جانکاه قرار داد. شهید کریمی با وجود خفقان حکومت پهلوی که بر همه جنبه‏ های زندگی روزمره مردم سایه تاریک خود را گسترانده بود، همچنان اعلامیهها و رهنمودهای حضرت امام خمینی (ره) را پنهانی به پادگان عباس آباد تهران، منتقل و پخش میکرد. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر ترک پادگانهای ستمشاهی، خدمت سربازی خود را رها کرد و با پیوستن به صف پیکارگران، در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی گام برداشت.

هنگام ورود امام در کمیته استقبال، مسئولیت حفاظت و حراست از ایشان را به عهده گرفته در تصرف و خلع سلاح پادگان عباسآباد در ۲۱ و ۲۲ بهمن نقش مؤثری داشت.

 

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

عباس در بهار ۱۳۵۸ به هنگام پایهگذاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهر کاشان، به سپاه پیوست و در بخش اطلاعات آن مشغول به خدمت شد. کمی پس از ورودش به سپاه، طی ماموریتی، گروهی بیست نفره از سپاه پاسداران کاشان به فرماندهی شهید علی معمار برای حفاظت از بیت حضرت امام (ره) رهسپار قم شدند؛ آن روزها فتنه حزب خلق مسلمان در قم و آذربایجان بیداد میکرد و ضدانقلاب میخواست در قم شورشی برپا کند. آنگاه که آشوبافکنی ضدانقلاب و در گنبد کاووس و ترکمن صحرا بالا کشید، شهید کریمی به همراه پاسداران سپاه کاشان به آن سامان شتافتند. در پی آن، در شمار گروهی دیگر از سپاه کاشان برای خاموش کردن آشوب بلوچستان، به ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان رفتند. در آشوب ایرانشهر نقش وی در گردآوری اطلاعات و طراحی عملیات برای سرکوب خانهای شورشی و تبهکاران مسلح چشمگیر بود؛ او با تغییر چهره و پوشیدن لباس محلی به میان مردم میرفت و اطلاعات دست اول را جمعآوری میکرد. تابستان ۱۳۵۹ داوطلبانه برای پیکار با ضدانقلاب راهی استان کردستان گردید و در سپاه مریوان، به گروه شهید شاهد حاج احمد متوسلیان پیوست. از کوششهای عباس در استان کردستان، شناسایی و آزادسازی منطقه دزلی بود که به کمک نیروهای زیر فرمان او انجام گرفت. به دنبال آن، در سپاه پاسداران شهرستان پیرانشهر در استان آذربایجان غربی نیز با یگان اطلاعاتعملیات آنجا همکاری خود را آغاز کرد. وی با شایستگیهایی که از خود نشان داد، به مسوولیت اطلاعاتعملیات سپاه پیرانشهر برگزیده شد.

 


شهید کریمی و جنگ تحمیلی

پس از پیکار با ضد انقلاب، شهید کریمی همراه با  جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان و شهید رضا چراغی، از کردستان روانه میدانهای نبردجنوب در استان خوزستان گشتند تا به رویارویی با مزدوران عراقی بپردازند. عباس در جایگاه مسئول اطلاعاتعملیات تیپ محمد رسول الله (ص) به تلاش خود ادامه داد. این سردار بیباک اسلام در نبرد فتح المبین در دوم فروردین ۱۳۶۱ از ناحیه پا زخمی شد و دو ماه بستری بود. در ۲۱ مهرماه ۱۳۶۱ مراسم عقدکنان وی با همسرش برگزار شد و اندکی پس از آن، به هنگام آغاز نبرد مسلم بن عقیل(ع) در سیزدهم آبان ۱۳۶۱، عباس عصا به دست به صف رزمندگان ایران در منطقه سومار از شهرهای استان کرمانشاه پیوست. حضور او با این حال، در روحیه بخشیدن به رزمندگان اثر به سزایی داشت.

در نبرد والفجر مقدماتی در هفدهم بهمن ۱۳۶۱، به سمت اطلاعات سپاه ۱۱ قدر که تازه راهاندازی شده بود، برگزیده شد. مدتی هم به فرماندهی تیپ سوم سلمان از لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) گمارده شد و در کنار بسیجیان دریادل، به نبرد بیامان علیه نیروهای صدام حسین، دشمن بعثی و سرسپرده آمریکا و صهیونیسم جهانی، پرداختند؛ شهید کریمی تا نبرد خیبر اسفند ۱۳۶۲، در این جایگاه انجام وظیفه کرد. با شهادت شهید حاج محمدابراهیم همت در نبرد خیبر در خاک خوزستان، فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را به دوش گرفت.

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۵
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

عشاق الزهرا (س) ، طلبه شهید مهدی خاتمی

 

ولادت : 1343/5/30 - تهران

شهادت : 1365/12/10 - عملیات کربلای 5

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


سحرگاه 43/5/30 بود که پرستار یکی از بیمارستانهای شهر تهران خبر تولد پسری نحیف و کوچک را به پدر داد.

او را مهدی نام نهادند تا سرباز در گهواره آقا روح الله آن سالها شود.

 

پدر که فضای آن سالهای پایتخت پهلوی را مناسب تربیت فرزندان ندید تصمیم به مهاجرت به سرزمین آبا و اجدادی خویش نور (مازندران) را کرد. دیار فرزانگان.

مهدی کوچک بود که خانواده رهسپار روستای پیل نور شد.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در این روستا گذرانده شد.

اینبار مهدی جهت ادامه تحصیل هجرت کرد و مقصدش شهرهای شیراز و مرودشت شد.حضور در راهپیمایی های انقلاب کنار برادر و سایر مبارزان این شهرها مشق استعمار ستیزش شد و از او یک جوان فعال مذهبی ساخته بود.

پس از اخذ دیپلم در رشته اقتصاد دوباره عزم روستای پیل نور کرد.

اینبار با عضویت در بسیج قدم در راهی گذاشت که سرنوشت مقلدان امام خمینی را به شهادت منتهی می کرد.

 

طی سالهای حضور او و دیگر بسیجیان پایگاه بسیج روستا یکی از پایگاههای موفق بخش بلده در آن سالها بود.

اواخر سال ۱۳۶۱ ازطریق بسیج همراه لشکر ۲۵ کربلا در والفجر یک شرکت کرد.

پاییز سال ۱۳۶۲ جهت تحصیل علوم دینی وارد حوزه علمیه مرحوم آیت الله مجتهدی شد.

 

سالهای طلبگی در این حوزه و مدرسه مهدیه مصادف میشود با دوران حساس دفاع مقدس،که فتوای مرادش امام راحل او را روانه جبهه ها می کند.

شرکت در عملیات های بدر، والفجر ۸ ، کربلای ۱ به همراه گردان انصار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و دو مجروحیت چکیده حیات دنیوی اوست.

 

 در این سالها تحصیل علم،حضور در جبهه،

عضویت در انجمن اسلامی،

تدریس قرآن در هییت جوادالائمه،یار و یاور پدر در کشاورزی،ساده زیستی و دوری از تجمل،روزه داری در اکثراوقات،شوخ طبعی و ...

هرکدام زوایای قابل تأمل زندگی اوست.

 

در این سالها که از نظر علمی و معنوی رشد خوبی کرده بود یک ماموریت تبلیغی از طرف جهادسازندگی به غرب کشور داشت (آبان ۱۳۶۵)

 

سنگ مزار زیبای او، نمونه ای بی نظیر است که روی آن نوشته شده:

 متولد می شویم تا بمیریم. پس وقتی خبر کوچ مرا شنیدید، عکس العملتان آن چنان باشد که خبر تولدم را سالها پیش برایتان گفتند.

 

کلمة طیبة استرجاع را بر زبان آورده و برایم طلب مغفرت کنید.

 

 

خبر این بود:

مهدی معلم قرآن و طلبه پاکباخته و بسیجی همیشه درسنگر بر توسن عشق نشست و تا معراج خون تاخت.

برای آنان که او را حتی در لحظه کوتاهی دیده بودند دشوار بود که فرجامی جز این برایش بیندیشند.

او خود آماده رفتن بود و کبوتر روحش مهیای پرواز بسوی "سدره المنتهی"

 

مرحله تکمیلی عملیات کربلای پنج بود. بچه ها در ستونی در حال حرکت بودند که یکی از رزمنده ها رو کرد به بچه ها و گفت: بچه ها این عملیات کربلای پنجه، رمز مبارکش یافاطمه زهرا(س) است، همین جوری می خواهید راهی عملیات بشین،  بدون روضه، بدون گریه برای حضرت زهرا(س)؟؟؟

بچه ها دور هم جمع شدند. و این طلبه که چهره اش سرشار از صفا و صمیمت بود؛ با یک سوز عجیبی شروع به روضه خوانی کرد، مجلسی بپا شد، چشمها غرق در اشک بود...

مجلس که تمام شد، بچه ها آرام آرام آماده حرکت شدند، وقتی ستون شکل گرفت، شهید مهدی خاتمی گویا که دنبال گم شده ای باشد، از ستون چند قدمی بیرون نیامده بود که یک خمپاره ۶۰، بچه ها رو زمین گیر کرد.

 وقتی گرد و خاک خوابید دیدیم همون شهید خاتمی به حالت سجده افتاده است، اما نه آهی، نه ناله ای، هیچی هیچی،...

 گفتیم حتما شهید شده...

سریع به طرفش دویدیم؛ ترکش های خمپاره پهلوی شهید مهدی خاتمی رو بدجوری دریده بود... ولی آقا مهدی انگار نمی خواست حتی دم آخری دست از روضه خوندن برداره، تو همون حالت سجده، دست به پهلوش گرفته بود و همش میگفت: " چی می کشیدی مادر"،"چی می کشیدی مادر "....

 و بعد تو این حالت بود که شهید شد...

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص طلبه شهید مهدی خاتمی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۴
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید سید محمدرضا دستواره

 

قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)

 

 

ولادت : 1338/11/1 - تهران

شهادت : 1365/4/13 - عملیات کربلای 1

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


تولد و کودکی

در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی و مستضعف در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و دوران تحصیل دبستان را در مدرسه ای بنام باغ آذری گذراند. سپس تا مقطع دیپلم، تحصیلات خود را با نمرات عالی به پایان رساند. ایشان در تمام طول دوران تحصیل از هوش و حافظه ای قوی برخوردار بود.

 

گرایش دینی و علایق مذهبی از همان کودکی در حرکات و سکنات شهید دستواره به وضوح نمایان بود و هر روز افزایش می یافت. او به تلاوت قرآن و شرکت در مسابقات قرائت قرآن علاقه وافری داشت. زمانی که خود هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اعضای خانواده را به انجام تکالیف الهی و رعایت اخلاق اسلامی توصیه می کرد و همسایگان، او را به عنوان روحانی خانواده اش می شناختند.

 

فعالیتهای سیاسی مذهبی

با اوج گیری انقلاب اسلامی، همراه با سیل خروشان امت مسلمان در تظاهرات و فعالیتهای مردمی شرکت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر شد.

 

سال ۱۳۵۷ زمانی که در سال آخر دبیرستان درس می خواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شرکت می کرد، بلکه دوستان همکلاسی و برادران کوچکترش را نیز به این امر ترغیب و تشویق می نمود.

 


زمانی که یکی از برادرانش گفته بود شاه توپ و تانک دارد و پیروزی بر او مشکل است اظهار داشته بود که: ما خدا را داریم.

 

به واسطه حضور فعال و مستمری که در صحنه های مختلف داشت توسط عوامل رژیم شناسایی و در روز  ۱۴ آبان سال ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان گردید، اما پس از مدتی از زندان آزاد شد.

 

به هنگام ورود حضرت امام خمینی(ره) فعالانه در مراسم استقبال از حضرت امام(ره) شرکت کرد و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت.

 

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی جهت پاسداری از دست آوردهای انقلاب به جمع پاسداران کمیته انقلاب اسلامی پیوست و طی چهار ماه خدمت خود در این نهاد انقلابی، زحمات زیادی را در جهت انجام مأموریتهای مختلف و تثبیت حاکمیت انقلاب اسلامی تحمل نمود.

 

سپس به خیل سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی مأموریتی عازم کردستان شد.

 

حضور در کردستان و مقابله با ضدانقلاب

او همراه فرماندهان عزیزی چون شهید چراغی و حاج احمد متوسلیان، زحمات زیادی را در مقابله با ضدانقلاب به جان خرید.

بعد از آزادسازی شهر مریوان در معیت برادر متوسلیان و سایر برادران رزمنده وارد شهر مریوان شد. از آنجا که این شهر جنگ زده پس از آزادی با مشکلات متعددی مواجه بود و سازمانها و مؤسسات دولتی تعطیل شده بودند، به دستور برادر متوسلیان، برادر ان پاسدار در مراکز و ادارات مختلف از جمله شهرداری،رادیو و تلویزیون مشغول خدمت شدند.

 


شهید دستواره نیز مأموریت یافت تا کالاهای ضروری مردم را تهیه کرده و در اختیار آنان قرار دهد. او به نحو احسن این مأموریت را انجام داد و در روزهای عملیات نیز مانند سایر برادران، سلاح به دست در قله های مریوان با ضدانقلاب و با دشمن بعثی جنگید. ایشان مدتی نیز فرماندهی پاسگاه شهدا، در محور مریوان را به عهده داشت.

 

 

شهید دستواره و دفاع مقدس

هنگامی که سردار متوسلیان مأموریت یافت تیپ محمد رسول الله (ص) را تشکیل دهد، او همراه سایر برادران به سمت جبهه های جنوب عزیمت نمود و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو مأمور تشکیل واحد پرسنلی تیپ گردید.

 

ایشان با میل باطنی که به گردانها رزمی داشت، روحیه اطاعت پذیری اش باعث شد تا بدون هیچگونه ابهامی مسئولیت محوله را قبول کند، اما از فرماندهان تقاضا کرد که مجاز به شرکت در عملیات باشد. بنابراین در روزهای عملیات، سلاح به دست در کنار فرماندهان گردان وارد عمل می شد.

 

شهید دستواره به همراه سرداران لشکر محمد رسول الله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان و ستمدیده لبنان و شرکت در نبردهای پرحماسه رمضان و مسلم بن عقیل به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب گردید و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت صادقانه مشغول بود.

 

در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده دلاور لشکر محمد رسول الله (ص) شهید حاج همت و واگذاری فرماندهی به شهید کریمی - سید به عنوان قائم مقام لشکر  ۲۷حضرت رسول (ص) منصوب گردید.


 

پس از شهادت برادر کریمی در عملیات بدر، به عنوان سرپرست لشکر در خدمت رزمندگان اسلام علیه کفار جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، ایشان همچنان به عنوان قائم مقام لشکر، در خدمت جنگ و دفاع مقدس انجام می کرد.

 

مناطق اشغالی کردستان و صحنه های مختلف جبهه های جنوب کشور بویژه عملیات والفجر ۸ و جاده ام القصر در فاو شاهد دلاوریهای عاشقانه و جانفشانیهای این شهید عزیز است.

 

ویژگیهای اخلاقی

از خصوصیات بارز شهید، خوشرویی، جذابیت، صفای باطن، اخلاص و توکل به خدا بود. به گفته همرزمانش، جایی که او بود غم و اندوه بیرون می رفت. او در روحیه دادن به رزمندگان نقش به سزایی داشت. از شجاعت بالایی برخوردار بود.

 

تجزیه و تحلیل حساب شده مسائل جنگ و قدرت تصمیم گیری سریع، یکی از ویژگیهایی بود که در مشکلات، سید را یاری می کرد. با آنکه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگی ناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود.

 

او در اکثر نبردها بجز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن و در کنار رزمندگان از نزدیک به هدایت عملیات می پرداخت.

 

آن بزرگوار تا هنگام شهادت ۱۱ بار مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست و با شجاعت کم نظیر تا نثار جان عزیزش به دفاع از اسلام و آرمانهای متعالی حضرت امام خمینی( ره) و حفظ کیان جمهوری اسلامی ادامه داد.

 

نحوه شهادت

در عملیات کربلای ۱ که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد  جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت.

ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته می شود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می ماندی و بعد بر می گشتی، در جواب می گوید به آنها گفته ام کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید.

 


بیش از  ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که در عملیات کربلای ۱، روز آزادسازی شهر مهران از چنگال دشمن بعثی، روح بزرگش از کالبدش رها شد و مظلومانه به شهادت رسید و در جرگه شهیدان کربلا راه یافت و بر سریر عند ربهم جلوس نمود.

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید سید محمد رضا دستواره صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۷
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید اکبر زجاجی

 

قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)

 

 

تولد : 1338 - کاشان

شهادت : 62/12/21 جزیره مجنون (عملیات خیبر)

آرامگاه : کاشان - گلزار وادی السلام



تولد و تحصیل

 

اکبر در سال ۱۳۳۸در شهر کاشان در یک خانواده مؤمن و مذهبی به دنیا آمد . در هفت سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در دبستانهای محمد رضا شاه ، جهانی  و سوزنچی این شهر گذراند.

در سال ۱۳۵۰ دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره) فعلی شروع کرد و آنگاه به هنرستان نساجی کاشان رفت . پس از گذرانیدن دوره هنرستان ، وارد انستیتو تکنولوژی شهر اصفهان گردید.

اکبر از همان دوران تحصیل در هنرستان ، با الفبای مبارزه و مسائل سیاسی آشنا می شود و پس از مدتی به فعالیتهای سیاسی اقدام می نماید . ورود وی به انستیتو تکنولوژی اصفهان با جرقه های انقلاب اسلامی همزمان می شود . او پس از مدتی ، دانشگاه را رها کرده به کاشان باز می گردد تا در مبارزات علیه رژیم فعالیت نماید .

 

 

فعالیت های قبل و بعد از انقلاب

 

در طول مبارزات خود علیه رژیم ستم شاهی ، چندین بار با مأموران ساواک در گیر می شود . یکبار نیز از ناحیة گوش و صورت زخمی می گردد.

زجاجی که فردی معتقد و انقلابی بود ، در مسجد صاحب الزمان (عج) فعالیت پیگیری را در پیش می گیرد در ماههای تابستان ، هر چهارشنبه به قم و جمکران مسافرت می کند . یک گروه کوهنوردی به نام صیام تشکیل می دهد که در پوشش فعالیتهای ورزشی ، به اقدامهای سیاسی و مذهبی می پردازد . در ارشاد و راهنمایی جوانان شهر ، از هیچ کوششی دریغ نمی کند .

با اوج گیری انقلاب اسلامی اکبر به تلاشهای خود وسعت می بخشد و در روزهای پیروزی ، خود را بطور شبانه روزی وقف فعالیتهای سیاسی و نظامی می کند.

اکبر پس از پیروزی انقلای اسلامی ، با شور و علاقه فراوان ، برای خدمت به انقلاب کمر می بندد و در جهت تحقق آرمانهای انقلاب ، از هیچ کوششی کوتاهی نمی کند . در مسجد ، این پایگاه اصلی انقلاب ، به ارشاد و هدایت قشر جوان همت می گمارد . بچه های هفت و هشت ساله را در مسجد دور خود جمع کرده و مسائل دینی را با آنان می آموزد . از آنجا که به علوم دینی علاقه مند بود ، از آموختن مباحث مکتب باز نمی ایستد و در تقویت مبانی اعتقادی می کوشد . زجاجی از همان روزهای نخست آغاز جنگ تحمیلی ، به عنوان بسیجی، با گروه شهید دکتر چمران عازم جبهه های جنوب می گردد . وی مدتی در خرمشهر به مقابله با نیروهای دشمن می پردازد . پس از اشغال خرمشهر توسط دشمن ، مدتی در آبادان و از آن پس ، در جبهه های سوسنگرد با پایمردی نبرد علیه دشمن را ادامه می دهد.

 


زجاجی پس از مدتی جنگیدن در جبهه های مختلف جنوب ، راهی کردستان می شود . به خاطر تجربیات ارزنده اش در جبهه های جنوب و نیز با بهره گرفتن از هوش و استعداد نظامی خود ، سرعت توانمندی و شایستگی نظامی اش را بروز می دهد ، بطوریکه در کمتر از یک ماه ، مسئولیت یکی از محورهای عملیاتی در مریوان به او واگذار می شود.

 

 

دفاع مقدس و شهادت

 

زجاجی در مدتی که در کردستان حضور داشت ، از امکانات و ادوات نظامی ، بهترین و بیشترین استفاده را می برد . وی با عزمی جزم و اراده ای قوی ، در محور عملیاتی مریوان و ، به ترمیم نیرو و ادوات و تجهیزات می پردازد . او برای نخستین بار ،برنامه گشت و شناسایی را به اجرا در می آورد و از این طریق ، ضربات مهلکی به ضد انقلاب وارد می کند . زجاجی با اقدامهای سنجیده و معقول نظامی خود ، تحولی جدی و اساسی در محور عملیاتی خود پدید می آورد و از سر سوز و علاقه ، تا پای جان به مقابله به عوامل ضد انقلاب همت می گمارد و در این ارتباط از هیچ تلاشی دریغ نمی کند و چند بار نیز مجروح می شود .



زجاجی دو بار از جبهه های کردستان به جبهه های جنوب می رود و در لشکر ۲۷  محمد رسول الله (ص) در عملیات شرکت می کند . در عملیات فتح المبین به عنوان مسئول اطلاعات عملیات ، مسئولیت شناسایی منطقه عملیاتی را بر عهده می گیرد . در عملیات رمضان، به عنوان فرمانده گردان وارد عملیات می شود .زجاجی در مهر ماه ۱۳۶۱ به عضویت سپاه در می آید و با تجربه ارزشمندی که در طول حضور مؤثرش در جبهه های مختلف کسب کرده بود ، در مسئولیتهای مختلف ، منشأ اثر ارزشمندی می شود . یک ماه پس از عضویت در سپاه ، به عنوان جانشین معاون عملیاتی لشکر ۲۷ منصوب و به فعالیت می پردازد . وی در فروردین ۱۳۶۲ به مدت چهار ماه با مسئوولیت معاون عملیاتی لشکر انجام وظیفه نموده و لیاقتش به عنوان قائم مقام لشکر ۲۷ منصوب شده و تا آخرین لحظه های زندگیش ، در این مسئولیت خطیر انجام وظیفه می کند.

 

شهید زجاجی پس از ماهها تلاش و مجاهدت در جبهه های غرب و جنوب ، در روز ۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات خیبر و در  جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره ، به فوز عظمای شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرین خود رسید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید اکبر زجاجی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۶
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

جانباز شهید احمد پاریاب


فرمانده گردان شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)

 

شهادت : 91/12/22

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها



احمد پاریاب از ۱۶ سالگی در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضور یافت و در عملیاتهایی همچون والفجر مقدماتی، والفجر یک، خیبر، بدر، کربلای پنچ حضوری فعال داشت.

 

مجاهدت، هوشمندی به همراه شجاعت و مقاومت احمد پاریاب موجب شد پس از مدتی به عنوان فرمانده گروهان و پس ازآن در کسوت فرمانده گردانهای حبیب ابن مظاهر و شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جبهههای نبرد حق علیه باطل ایفای نقش کند. وی از همرزمان نزدیک شهید همت بود.


 

احمد پاریاب در عملیات مختلف مجروح و در عملیات غرور آفرین خیبر نیز دچار جراحات شدید شیمیایی شد. وی در زمان جنگ در اکثر عملیاتهای دفاع مقدس حضور داشت و سالها از جراحاتی که بیشتر در عملیات خیبر دامنگیرش شده بود، رنج میبرد.


 

این شهید والامقام پس از تحمل ۲۹ سال درد و رنج ناشی از جراحات جنگی ۲۲ اسفند سال ۱۳۹۱ با سرکشیدن جام شهادت به آرزوی دیرینهاش دست یافت و به یاران و همرزمان شهیدش پیوست.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید احمد پاریاب صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۰
همسفر شهدا