همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «زندگینامه سرداران و شهدای شاخص :: شهید آیت الله مهدی شاه آبادی» ثبت شده است

ده خاطره از شهید مهدی شاه آبادی

وجود مشغله فراوان چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هیچگاه ایشان مسجد را رها نکردند و معتقد بودند ارتباط مستقیم و چهره به چهره با مردم را تحت هر شرایطی باید حفظ کرد. در مسجد پای صحبت و درد دل مردم می‌نشستند و اگر احساس می‌کردند می‌توانند از مشکلی گره گشایی کنند، از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کردند. حتی اگر صحبت طولانی می‌شد و وقت‌شان اقتضا نمی‌کرد، آدرس منزل را به افراد می‌دادند و می‌گفتند برای ادامه صحبت و طرح مسایل و مشکلات به منزل بیایند.نهایت اهمیت را برای رفع مشکلات و دغدغه‌های مردم قائل بودند. یادم نمی‌رود یک روز ایشان آمدند و گفتند:"سقف منزل یک پیرزن دچار مشکل شده اما متاسفانه من الان امکان حل مشکل او را ندارم. شما هدیه‌ای برای او بخرید که او بداند من به فکر او هستم".

***

شاید عجیب باشد، ولی ایشان در شبانه روز دو - سه ساعت بیشتر نمی خوابیدند و در منزل همیشه تلفن می‌بایست وصل باشد تا هر وقت کارشان داشتند، اطلاع پیدا کنند. مثلا می خواستیم با هم غذا بخوریم، اما تلفن اجازه نمی‌داد، یک بند زنگ می‌زد. یک بار شیطنتی کردم که کمی راحت باشند، اما خیلی زود متوجه شدند. یکی از پشتیها را جلوی پریز تلفن گذاشتم که دیده نشود و به بچه ها گفتم بروید کنار آقا جان بنشینید و آرام، طوری که متوجه نشوند دوشاخه تلفن را بکشید تا آقاجان دو لقمه غذا بخورند. اما تا بچه ها این کار را کردند و به محض این که تلفن قطع شد، ایشان متعجب شدند که چرا تلفن دیگر زنگ نمی زند. اول فکر کردند خراب شده، اما بعد خیلی زود متوجه شدند قضیه از چه قرار است!

***

بچه ها را بر میداشتیم و به دنبال آقا به روستاها می رفتیم. با توجه به تبلیغات ضدروحانی رژیم، ایشان جاهایی را انتخاب می کرد که سختی بیشتر و نیاز شدیدتر داشته باشند و به نوعی از نظر شرایط، زندگی در آنها مشکل تر باشد. در ورود ما به بعضی از روستاها با استقبال سرد روستائیان مواجه می شدیم. گاهی می شد که در اثر تبلیغات سوء رژیم علیه روحانیت، به حدی روستائیان با ما مخالفت می کردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند، لذا ایشان به همراه خودشان نان خشک و پنیر می بردند. در همین روستاها آقا با شوق و علاقه ی فراوانی با شیوه های پیامبر گونه به هدایت و ارشاد مردم می کوشیدند و به ویژه توجه بیشتر ایشان بر روی نوجوانان و جوانان این گونه روستاها بود و می کوشیدند با برنامه های درسی، تفریحی، ورزشی و تربیتی خاصی که مورد توجه آنان باشد، در علاقمند ساختن آنان به اسلام مؤثر باشند. ایشان آن قدر در جذب مردم پشتکار و احساس مسئولیت به خرج می دادند تا مردم را آگاه سازند. رفتار روستائیان در روزهای آخر اقامت ما با روزهای ورودمان ،تفاوتی توصیف ناپذیر داشت. مردم با اصرار و التماس از خروج آقا از روستا جلوگیری می کردند و با گریه در جلو ماشین جمع می شدند واز آقا می خواستند که مجدداً در یک فرصت دیگر به ده بیایند، ولی ایشان به جای این کار که در رمضان بعد و یا محرم آینده به همان ده برگردند و از این روستای آماده و جذب شده استفاده کنند، این محل را به یک روحانی جدید می سپردند و خودشان به یک روستای دیگر می رفتند و روز از نو روزی از نو...

***

ایشان برای واپسین بار در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا سخنرانی کردند. پس از جلسه سخنرانی و اقامه نماز ، رزمندگان برای عرض ارادت به ایشان روی آوردند، برای جلوگیری از فشار و ازدحام، اطرافیان از برادران خواستند که از این کار صرف نظر نمایند؛ ولی آنان به واسطه عشق و علاقه بی پایانشان نسبت به روحانیت معظم، دست بردار نبودند ایشان در جمع مسئوولان پایگاه گفتند: این طور نیست که آن ها (رزمندگان) فقط علاقه مند باشند که روحانیون را ببوسند؛ بلکه ماهم علاقه مندیم آن ها را ببوسیم. اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند، من تقدیمشان می کنم و این سر در مقابل آنها ارزشی ندارد!

به نقل از همسر شهید

***

ما زمانی که بچه مدرسه‌ای بودیم‌، صبح زود و پیش از روشنایی آفتاب، به سمت شیر‌پلا حرکت می‌کردیم‌، به طوری که نماز صبح را در شیر‌پلا می‌خواندیم‌، به خانه برگشته و صبحانه می‌خوردیم و سپس راهی مدرسه می‌شدیم و در همۀ این سفرها، ایشان سریع‌تر و پیش‌تر از ما حرکت می‌کردند». شیخ شهید ما با این کارشان‌، ضمن ورزش و تفریح‌، به همراهی با خانواده در همان اوقات اندکی که داشتند‌، آشنایی فرزندانشان با ورزش و ... می‌پرداختند و حداکثر استفاده را از وقت می‌کردند‌. همیشه این حدیث امام صادق (ع) را مد نظر داشتند که: سلامتی نعمتی است پنهان که چون یافت شود‌، فراموش شود و چون از دست رود‌، به یاد آید‌
شهید شاه‌آبادی به اذعان همه نزدیکان‌شان، شخصی بسیار فعال، پرکار و خستگی‌ناپذیر بودند، به‌ گونه‌ای که حتی بسیاری مواقع، جوانان هم از همراهی و همپایی‌شان در می‌ماندند. مسلماً چنین انسان پر کاری که لحظه‌ای از زندگی را به بیهودگی و بطالت نمی‌گذراند، نیازمند بدنی قوی است که از انس با ورزش حاصل می‌شود.

به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین سعید شاه‌آبادی

***

به اتفاق ، درس می خواندیم و من بعضی از دروس جدید را نیز از ایشان فرا می گرفتم ، از جمله «ریاضیات» ،«فیزیک»و «زبان انگلیسی» سال آخر دبیرستان را نزد ایشان خواندم. ایشان از دقت نظر و استعداد خوبی برخوردار بودند و گاهی به دوستانش که اظهار سنگینی دروس دبیرستانی را می نمودند می گفتند: «این درس ها برای یک طلبه در حکم کلاس اول ابتدایی است» اگر خسته می شدیم ، ما را به استقامت و پشتکار تشویق می کردند.

به نقل از مرحوم آیت الله سید محمد باقر موسوی همدانی

***

شهید شاه آبادی اهمیت بسیار زیادی برای مسجد و نماز جماعت قایل بودند ، به طوری که حتی در جلسات مهم مملکتی که با حضور شخصیت های برجسته انقلاب تشکیل می شد، قبل از اذان ، جلسه را ترک می کرد و راهی مسجد می شد تا نماز جماعت را اقامه کند

.می گفت: من این قدر به مسجد و نماز جماعت اهمیت می دهم که حاضرم از آن طرف شهر بلند شوم و بیایم و نماز را بخوانم و دو باره به جلسه برگردم. می گفت: نماز جماعت یک سنگر است و روحانی باید در عین این که مبارزه می کند سنگر مسجد و مردمی بودن خودش را حفظ کند و هر چقدر هم مسئولیت اجرایی داشته باشد نباید بعد ارشادی و تبلیغی را که وظیفه اصلی اوست فراموش کند و صرفاً یک ماشین اجرایی شود.

***

شهید آیت‌الله شاه‌آبادی در اوایل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محّل را از اهالی می‌گیرند با مکانی متروکه رو به رو می‌شوند که با تلاش بسیار، پس از 2 روز، موفق به گشودن درب آن می‌شوند، مکانی که کف آن به قدری پستی و بلندی داشته که به عنوان مصلّی قابلیت استفاده نداشته اما ایشان به همراه فرزند (تنها مأمومشان) تا یک ماه به تنهایی به مسجد می‌رفتند، در حالی که هیچ‌کس برای اقتدا به ایشان، به مسجد نیامده و ایشان در بازگشت به منزل، به خاطر احتیاط به سبب ناهمواری سطح مسجد، نماز را اعاده می‌کردند، اما رفتن به مسجد را تعطیل نمی‌کردند. یک شب به سراغ جوان پهلوان و کشتی‌گیر محله می‌روند و با برقراری ارتباط با او و جوانان دیگر باب دوستی را می‌گشایند. سپس از همسر خود درخواست می‌کنند غذایی تهیه کرده و بدین ترتیب همراه با جوانان محله چندین شب متوالی به کوه‌نوردی می‌روند و آرام آرام پای آنان را به مسجد باز می‌کنند تا این که پس از مدتی آمدن به مسجد و نماز خواندن یا تنها نماز خواندن، به شهید شاه‌آبادی علاقه‌مند شده و به ایشان اقتدا می‌کنند.

***

یکی از چیزهایی که در رابطه با حاج آقا همیشه برای من جاودانه باقیمانده ، دوری ایشان از اسراف بود . همیشه بدترین میوه را از میوه فروشی می خریدند و می گفتند هیچ کس نیست این نعمت خدا را بخورد. حالا من این قسمت خراب میوه را جدا می کنم و بخش سالم آن را می خورم ، چه اشکالی دارد؟ آن وقت قشنگ میوه را پوست می گرفتند و انسان لذت می برد از این همه دقتشان. آخرین دیدارم با حاج آقا هیچ وقت فراموشم نمی شود. ایشان در کارهای خانه خیلی کمک حال حاج خانم بودند، آنطور نبود که بگویند کارهای خانه مال زن است، از هیچ کمکی دریغ نداشتند. یک روز قبل از آن که عازم جبهه شوند ، آخرین دیدار من با ایشان بود ،آن روز ماشین لباسشویی حاج خانم خراب بود و شهید شاه آبادی می خواستند آن را تعمیر کنند، من احساس کردم خیلی خسته هستند و چون دستشان بند بود و راضی نمی شدند کارشان را رها کنند و چیزی بخورند ، من برایشان آب پرتقال گرفتم و لیوان را به لبهایشان گذاشتم . در این هنگام یک نگاه محبت آمیزی به من کردند که تا عمق جانم نفوذ کرد و من هنوز دنبال آن نگاه هستم . در واقع ایشان با چشمانشان از من تشکر کردند. بعد هم همراهشان نماز را به جماعت خواندم ، تنها من و آقاجان، همراه با تعقیبات نمازی که بسیار در ذهنم مانده و هر لحظه یاد آن روز می افتم دگرگون می شوم. پسر من اولین نوه حاج آقا بود. ایشان فوق العاده به وی علاقمد بودند، زود به زود دلشان برای او تنگ می وشد و می آمدند و با محمد علی بازی  می کردند. ایشان به زنان و تحصیل کردن آنها نیز فوق العاده اهمیت می دادند و می گفتند در زمان طاغوت بیشترین قشری که به آنان ظلم شد زنان بودند . عقیده داشتند زنان باید رشد کنند تا فرهنگ جامعه از ریشه متحول شود. به خاطر همین هم بود که خانه خودشان را تبدیل به حوزه علمیه کردند و ما هم در همین محل ، " تحریرالوسیله " را از ایشان یاد گرفتیم

برگرفته از خاطرات خانم خسروی عروس خانواده حاج مهدی شاه آبادی

***

حاج‌آقای محسنی می‌افزاید: غیر از دوچرخه‌سواری، مرحوم شهید شاه‌آبادی خیلی علاقه‌مند به شنا بودند و مرتب برای شنا با هم به امجدّیه (ورزشگاه شهید شیرودی فعلی) می‌رفتیم. بعداً که ایشان معمّم شدند دیگر نمی‌خواستند در جلوی مردم به‌خاطر حفظ شئون اسلامی داخل استخر بروند. به خاطر همین بعضی جمعه‌ها می‌رفتیم منظریه، پای کوه. آنجا دیگر دید نداشت. وارد منظریه می‌شدیم و ایشان لباس‌ روحانیتشان را در می‌آوردند و زیر بوته‌ها قایم می‌کردند، بعد می‌رفتیم برای شنا. خیلی هم ایشان شنا را خوب بلد بودند. از سکوی دایو می‌پریدند و یا شنای سیصد متر می‌کردند. همچنین شمال هم با هم خیلی زیاد می‌رفتیم. ما توی بازار، قماش‌فروشی داشتیم و آن‌جا از تمام شهرستان‌های شمال مشتری ما بودند و از ما جنس می‌خریدند. چون آشنا بودیم به منزلشان می‌رفتیم. بعد هم با آن‌ها کنار دریا می‌رفتیم. جاهایی که خود محلی‌ها می‌شناختند و خلوت بود. با آقای شاه‌آبادی می‌رفتیم توی آب. شنای ایشان خیلی خوب بود. اهالی محل آن‌جا هم تعجب می‌کردند که یک روحانی بتواند به این خوبی در دریا شنا کند.

***

در واپسین سخنرانی اش قبل از شهادت که در مقر لشکر ۲۵ کربلا ایراد نمود به نکته جالبی اشاره کرد که حاکی از عشق به شهادت در راه خدا بود . آنجا که گفت:« اگر شهادت ، می تواند نظام توحیدی مان را حفظ کند ؛ اگر شهادت می تواند دشمن را ذلیل کند ؛ اگر شهادت می تواند تفکر و بینش اسلامی مان را به دنیا اعلام کند ، ما آماده این شهادتیم

بالاخره در واپسین مرحله ای که آیت الله از مناطق جنگی جنوب بازدید می کرد ، در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در اثر انفجار و اصابت ترکش در حالی که در جمع رزمندگان اسلام حضور داشت شربت شیرین شهادت را نوشیده و با پرواز خونین و ملکوتی خویش به ملاء اعلی پیوست. تاریخ شهادت ۶/۲/۶۳ مصادف شد با شب شهادت امام موسی الکاظم تا با آن امام همام محشور گردد.

 

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۴۸
همسفر شهدا

 

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

 

 

شهید آیت الله مهدی شاه آبادی

 

 

 

نماینده دور دوم مجلس شورای اسلامی

 

 

 

تولد : 1309/5/6

 

 

شهادت : 1363/2/6 ، جزیره مجنون

 

 

آرامگاه : تهران ، گلزار شهدای بهشت زهرا (س)

 

 

 

در سال 1309 ﻫ .ش در اوج اختناق سنگین و شیطانی رضاخان ، درخانه بزرگمردی که از استوانه‌های عرفان و سیاست بود و در دامان مادری عالم و با معرفت ، فرزندی متولد شد که او را مهدی نامیدند.

 

 

مهدی چهار سال داشت که به منظور فراگیری قرآن مجید وارد مکتب خانه شد و پس از دو سال ، از فراگیری قرآن فارغ وراهی دبستان «توفیق» شد . او به موجب استعداد درخشانی که داشت ، وقتی از مدرسه به خانه برمی‌گشت ، پس از استراحت کوتاهی نزد پدر بزرگوارش آیت حق ،‌شاه آبادی رفته ،‌به فراگیری علوم دینی مشغول می‌شد .

 

 

آن گاه که مهدی چهاردهمین بهار عمر خود را می‌گذراند ،‌وارد مدرسه علمیه «مروی» شد . سال 1327 ﻫ . ش برای مهدی سالی سرنوشت ساز بود ؛ او در یکی از عیدهای مذهبی در مجلسی با شکوه ، افتخار پوشیدن لباس مقدس روحانیت را یافت.

 

 

هرچند سال 1327 ش . برای مهدی سالی غرور آفرین بود ، اما حوادث تلخ همیشه پیشاپیش مردان خدا می‌رود تا آنها را در کوره‌های سختی آبدیده سازد . هنوز بیش از یک سال از طلبه شدن مهدی نگذشته بودکه در سال 1328 ش. بهترین معلم و یاور خود را از دست داد . در این سال آیت الله شاه آبادی به سوی خداوند پرکشید .

 

 

 

 

شیخ مهدی پس ازگذشت دو سال از فوت پدر راهی شهر مقدس قم شد . او یک سال در قم اقامت کرد و سپس برای گذراندن دوره دبیرستان دوباره به تهران برگشت و طی چهار ده ماه دوره دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند .

 

 

او در سال 1332 ﻫ .ش و بعد از کودتای ننگین 28 مرداد برای اولین بار دستگیر و زندانی شد ، ولی پس از مدت کوتاهی آزاد گشت .

 

 

در مهرماه همان سال دوباره راهی قم شد و به تحصیل در حوزه علمیه ادامه داد . او رسائل را از آیت الله مشکینی و مکاسب را از آیت الله ستوده و کفایةالاصول را از آیت الله مجتهدی آموخت . در 25 سالگی دوره سطح به پایان رسید و در کلاس درس خارج فقه و اصول نشست . اساتید او در درس خارج ، حضرت امام (قده) و آیات عظام بروجردی ، گلپایگانی و اراکی بودند . شیخ مهدی در درسهای حوزه پشتکار عجیبی داشت و بسیار پیش می‌آمد که او تمام شب را به مطالعه مشغول بود و بعضی از شبها استراحت او بیش از چهار ساعت نبود .

 

 

خود او در این زمینه می‌گوید :

 

 

«با مختصر غذایی در ماه مبارک رمضان افطار می‌کردم وبه مطالعه می‌نشستم و هنوز جابه‌جا نشده بودم که صدا می‌زدند و می‌گفتند دیر شده و نزدیک اذان است . بسرعت چیزی می‌خوردم و به نماز مشغول می‌شدم . در طی چند سال متمادی در ایام تحصیل اتفاق نیفتاد که در شبانه روز بیش از چهار ساعت بخوابم ؛ حتی پنج دقیقه هم نشد»!

 

 

 

 

 

 دستگیری و زندان و تبعید

 

 

از زمانی که شیخ مهدی به تهران آمد ، مبارزات او علیه رژیم پلید پهلوی شدت بیشتری گرفته بود . این روحانی شجاع ،‌با درک صحیح اهداف والای امام امت (قده) و بینش کامل نسبت به موقعیت ویژه کشور ، آگاهی بخشیدن به طلاب جوان و جوانان پرشور مسلمانی را که قصد زیارت امام (قده) یا آموزش نظامی در خارج از کشور داشتند یا به هر شکل دیگری در مبارزه شرکت می‌کردند ،‌از جهت مالی در حد توان خویش یاری کرده ، امکانات مورد نیاز را در اختیارشان قرار می‌داد .

 

 

همچنین ایشان در آن زمان با حزب الله ( یکی از گروههای مسلمان و دارای خط مشی مبارزه مسلحانه ) در ارتباط بود و برای نجات دادن بعضی از زندانیان از سیاهچالهای رژیم ، نقش فعال و عمده‌ای ایفا کرد . به علت همین فعالیتهای شبانه روزی و بی‌وقفه ، رژیم شاه ایشان را به عنوان یک روحانی برجسته و فعال در مبارزه شناسایی کرد و این امر منجر به دست کم پنج بار زندان و یک بار تبعید وی به جز بازداشتهای متعدد کوتاه مدت گشت .

 

 

 

 

 

شیخ مهدی مبارزه به دلیل فعالیتهای آشکار و پنهانی علیه رژیم سفاک پهلوی و لو رفتن ایشان در بازجوییهای بعضی از افراد که از ایشان اعلامیه گرفته بودند دستگیر شد و وقتی خانه این روحانی توسط ساواک جستجو شد ، تعداد زیادی اعلامیه و کتاب اسلامی به دست ساواک افتاد که به زندانی شدن ایشان منجر گشت.

 

 

ایشان در سال 1353 دوباره دستگیر شد و پس از 20 روز آزاد شد و در سال 1354 مجدداً دستگیر و شکنجه شد و رژیم ساواک در سال 1355 او را به شهرستان «بانه» (یکی از شهرهای استان کردستان) تبعید کرد تا شاید صدای حقگوی او را خاموش کند و با توجه به اختلاف مذهبی که بین او و دیگر علمای شهرستان بانه وجود داشت ، امکان مبارزه را از ایشان سلب کند؛  اما ایشان نه تنها در بانه از هر گونه تفرقه و اختلاف پرهیز داشت ؛ بلکه با شرکت پیوسته و مستمر در مساجد برادران اهل سنت آن شهر و گفتگوهای صمیمی با مردم و روحانیون آن دیار، ماهیت خائنانه رژیم را فشا کرد . یکی از علما می‌گوید : «شاید بتوانم به جرأت ادعا کنم که آقای شاه آبادی درمدت تبعید خود ، هیچ یک از نمازهای یومیه‌اش را درمنزل نخواند ،بلکه در همه جماعات شرکت می‌نمود و حتی در یک یا چند مسجد خاص نماز نمی‌خواند ، بلکه سعی می‌کرد در همه چهارده مسجدی که در این شهر بود ، به نوبت شرکت کند .شهید شاه آبادی در طول تبعید ، مرتب به منزل علمای اهل سنت می‌رفت و یا آنان را به منزل خود دعوت می‌کرد و در این مراوده ، آنها را به مبارزه و مخالفت با رژیم شاه فرا می‌خواند . وی بویژه با شهید ملا عبدالکریم - ( از علمای بانه)- انس بیشتری داشت .

 

 

او در مدت تبعید زندگی بسیار ساده و بی‌آلایشی داشت .

 

 

گاهی تمامی طول شبانه روز را با یک وعده نان و پنیر به سر می‌برد و به سه ساعت خواب بسنده می‌کرد . این زندگی بی ‌آلایش ، درمردم محروم بانه تاثیر شگرفی گذاشت . او در طول تبعید خود ، علی رغم دستورهای ساواک ، به شهرهای دیگر می‌رفت و با دیگر افرادی که در تبعید بودند ، ارتباط برقرار می‌کرد .

 

 

بالاخره در اثر روشنگریهای این روحانی شجاع بتدریج شعله‌های خشم و نفرت از طاغوت در دل‌توده‌های مردم بانه اوج گرفت و به رهبری آن رادمرد ، تظاهرات باشکوهی علیه رژیم شاه برگزار شد . رژیم  هم از ترس شورش بیشتر در آن مناطق به تبعید ایشان خاتمه داد و ایشان پس از حدود شش ماه آزاد شد . دیگر بار حجت الاسلام والمسلمین شاه آبادی در 30 خرداد 1357 به همراه 70 نفر دیگر دستگیر شد . این بار از لحظه‌ ورود به کمیته ضد خرابکاری ،‌با صلابت و اقتدار خاصی با ماموران برخورد می‌کرد و قدرت مخوف شاه را به مسخره می‌گرفت و مرتباً به ماموران می‌گفت : « باید تمام اعلامیه‌ها ، کتابها و نوارهایی را که ازمنزل دزدیده‌اید ، برگردانید »! او حدود 5 ماه درزندان به سر برد و در آبان ماه آزاد شد  ،‌ ولی پس از 12 روز مجدداً دستگیر شد و در سوم بهمن 1357 چند روز قبل از ورود امام به ایران از زندان آزاد شد.

 

 

بتحقیق می‌توان گفت : شهید شاه آبادی از شمار کسانی است که با صلابت و استواری خود توانستند طعم تلخ شکست و تحقیر را به دژخیمان بچشانند.

 

 

 

 

مبارزه بر علیه رژیم طاغوت تحت رهبری امام خمینی (ره)

 

 

شروع مجاهدتهای دینی ، سیاسی و اجتماعی شیخ مهدی را باید از زمان نهضت ملی ایران و مبارزات مجاهد بزرگ ، آیت الله کاشانی جستجو کرد . او مبارزه برای تحقق احکام اسلام و حمایت از حرکت روحانیت در مقابل حکومت ظالمانه رژیم شاه را تکلیف خویش احساس کرد و از همان دوران شعله‌های خشم علیه رژیم ساواک پهلوی در درون این طلبه جوان و پرشور زبانه می‌کشید .

 

 

اوج گیری مبارزات او را باید از زمانی دانست که امام (قده) با مشاهده فجایع رژیم منحوس پهلوی و هتک احکام اسلام از سوی این رژیم غاصب و جنایتکار ،‌تنها راه پیروزی را در قیام عمومی ملت عزیز ایران و سرنگونی شاه دانست و به مخالفت با آن رژیم پرداخت . در این هنگام حجت الاسلام مهدی شاه آبادی ،‌که اندیشه قیام را سالیان دراز در عمق جان خود پرورده بود ، صدای آشنایی را شنید و با او عهد و پیمان بست و علاقه این فرزند رسول خدا را با جان خویش درآمیخت و از آن پس با الهام از رهبر بزرگوار اسلام با شیفتگی و پشتکار خاصی مبارزات دینی خود را تداوم بخشید و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکرد .

 

 

 

شب عاشورا مسجد روستای گیلان مملو از جمعیت عزادار بود و سخنران جوانی برای آنها سخنرانی می‌کرد . پیش از این چند بار به او تذکر داده بودند که باید در منبر برای جناب اعلی حضرت !  شاهنشاه «عاری از مهر» دعا کند ، اما او بدون توجه به آن دستورها ، هیچ گاه برای شاه دعا نکرده بود . ناگهان صدای چکمه‌هایی ، چشمها را متوجه درب مسجد کرد . رئیس پاسگاه به همراه چند تن از ژاندارمها وارد مسجد شدند و مستقیماً به طرف منبر رفتند ؛ ولی سخنران بی‌توجه به آنها به سخنرانی خود ادامه داد . رئیس پاسگاه ، وقتی به منبر رسید ، با پرخاشگری سخن روحانی را قطع کرد و او را از منبر پایین کشید و به طرف پاسگاه برد . عده زیادی از مردم همراه آنها به راه افتادند تا ببینند رئیس پاسگاه با روحانی ‌شان چه می‌کند . در پاسگاه ، رئیس رو به روحانی کرد  و گفت : با آن که چندبار به شما تذکر داده‌ایم ، چرا به شخص اول مملکت جناب شاهنشاه دعا نمی‌کنید و از او تعریف نمی‌کنید ! روحانی آزاده حجت الاسلام شیخ مهدی شاه آبادی با صدای بلند در جمع مردم و افراد پاسگاه جواب داد : « من نان امام زمان را نمی‌خورم که حلیم مشهدی عباس را هم بزنم !» فرمانده پاسگاه از این همه شجاعت و این جواب دندان شکن غرق در حیرت شد . جالب تر این که وقتی همسر فرمانده این پاسگاه از قضیه مطلع شد ، مدتها با شوهرش قطع رابطه کرد .

 

 

بی‌پروایی این روحانی آزاده دربرخورد با طاغوت از او چهره‌ای مقاوم و سازش ناپذیر ترسیم کرده بود . در سال 1350 شمسی پس از حدود 21 سال اقامت در قم به تهران آمد و پس از مدتی اهالی روستای رستم آباد شمیران از ایشان دعوت کردند تا امامت جماعت مسجد آنان را قبول کند . ایشان هم با توجه به نیاز منطقه و برای جذب جوانان محل و تشکل آنان در قالب جلسات مذهبی ، این مسئولیت را پذیرفت . ازفعالیتهای ایشان در رستم آباد ، می‌توان به جلسات «تفسیر قرآن » اشاره کرد . در این مجالس ، که اکثر آنان را افراد تحصیل کرده و متدین تشکیل می‌دادند وهمه هفته در شبهای جمعه تشکیل می‌شد ، موضوع بحث ، تحقیق گروهی در زمینه آیات قرآن بود .

 

 

در این مجالس ابتدا حجت الاسلام شاه آبادی نتیجه تحقیقات و مطالعات هر یک از افراد جلسه را می‌شنید و در پایان ، خود به نتیجه گیری و جمع بندی می‌پرداخت .

 

 

 

 

 

دست‌نوشته شهید در تاریخ 61/11/29 خطاب به رزمندگان اسلام

 

 

بسمه تعالی

 

 

در دل سنگرها و در کوه و دشت و بیابان عزیزان انقلاب و رزمندگان اسلام را بقرآن میسپارم و از خداوند بزرگ مسئلت مینمایم تا در پناه قرآن همه رزمندگان را به سلامت و با پیروزی کامل بخانه و کاشانه خود بازگرداند و و آنان را توصیه به صبر و پایداری مینمایم و نیزتوصیه بتقوی و الهام از قرآن و قرآت و تدبیر در آنرا تاکید دارم که مایه سربلندی درا من و پیروزی بر شیطان است والسلام علیکم و رحمةالله  مهدی شاه آبادی 29/11/61

 

 

 

 

 

 

 

خاطراتی از دوران مبارزه

 

 

همسر شهید در این زمینه می‌گوید : « بچه‌ها را برمی‌داشتیم و به دنبال آقا به روستاها می‌رفتیم .با توجه به تبلیغات ضد روحانی رژیم ، ایشان جاهایی را انتخاب می‌کرد که سختی ، بیشترو نیاز ، شدیدتر باشد . در ابتدای ورود ما به روستاها با عدم استقبال مواجه می‌شدیم و گاهی می‌شد که بر اثر تبلیغات سوء رژیم شاه علیه روحانیت به حدی افراد روستاها با ما مخالفت می‌کردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند . لذا ایشان همراه خودشان به روستاها نان خشک و پنیر می‌بردند ؛ اما درهمین روستاها ایشان با شوق و علاقه فراوانی در هدایت و ارشاد مردم می‌کوشیدند و بیشتر توجه ایشان به جوانان و نوجوانان بود که با برنامه‌های درسی تفریحی در علاقه مند ساختن آنان به اسلام تلاش می‌کردند . رفتار روستائیان در روزهای آخر اقامت ما ، با روزهای وردمان تفاوتی توصیف ناپذیر داشت . مردم با گریه ، جلو ماشین آقا جمع می‌شدند و با اصرار و التماس از خروج ایشان جلوگیری می‌کردند و ازاو می‌خواستند که دوباره  و در فرصتی دیگر به آن ده برگردد ؛ ولی ایشان به جای آن که در رمضان بعد یا محرم آینده به همان ده برگردند ؛ این روستا را به روحانی دیگری سپرده ، خودشان به یک روستای دیگر می‌رفتند ».

 

 

یکی از دوستان ایشان نقل می‌کند : « یک بار وقتی آقا آزاد شد و حکومت نظامی شاه بود ، از رستم آباد آمدیم به ایشان گفتیم که می‌خواهیم به همراه عده‌ای به استقبال شما بیاییم . آقا فرمود : اگر یک تظاهرات داغ علیه شاه راه می‌ندازید ، اشکال ندارد وگرنه استقبال لازم نیست و ساده می‌آیم .

 

 

 

دیدگاه شهید در خصوص ولایت فقیه در رهبری حضرت امام (ره)

 

 

ایشان ، قبل و بعد از انقلاب اسلامی تا آخرین دقائق عمر گرانبار خویش به طور روز افزونی بر این عامل مهم و حیاتی تأکید می‌فرمودند و عمیقاً اعتقاد داشتند که در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عج) باید تحت رهبری فقیه جامع الشرایط تشکیل حکومت داد ، این شهید بزرگوار، استاد و مراد خود ، حضرت امام خمینی (قدس سره) را بزرگمرد تاریخ تاریخ تشیع می‌دانستند یکی از همرزمان ایشان می‌فرمودند :

 

 

شهید شاه آبادی یکی از روحانیونی بودند که از همان سالهای قم که در درس حضرت امام ، حاضر می‌شدند ، و تا آخرین روزی که من ایشان را زیارت کردم ، گام به گام پشت سر امام حرکت می‌کردند و در هر مبارزه ، همراه ایشان و تابع ایشان بودند .»

 

 

حجةالاسلام و المسلمین عمید زنجانی می‌گوید :

 

 

در هیئت منتخب امام برای رسیدگی به عملکرد بنیاد مستضعفان با دیگر دوستان در خدمتش بودیم . مخلصانه و بی‌قرار دنبال امتثال امر امام می‌کوشید و مانند هر کار دیگر عجله داشت که هر چه زودتر با ارائه گزارش کار به محضر امام ، ایشان را یاری دهد . بارها به من می‌گفت گزارش کی تمام می‌شود ؟ وقتی موفقیت نسبی می‌دید از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید و دلسوزی و بی‌قراری شهید شاه آبادی زبانزد دوستان بود .

 

 

 

 

 

شهادت در جبهه نبرد حق حق علیه باطل

 

 

آخرین سنگر حجت الاسلام شاه آبادی نمایندگی دوره دوم مجلس بود که مردم تهران به پاس خدمات صادقانه‌اش با اکثریت آرا در مرحله اول و با حدود یک میلیون و دویست هزار رأی او را به مجلس شورای اسلامی فرستاد . اما تأکیدهای مکرر امام نسبت به رفتن روحانیون به جبهه‌ها از یک طرف و عشق زایدالوصف خود او به رزمندگان کفر ستیز اسلام او را وا می‌داشت که با به دست آوردن کمترین فرصتی راهی جبهه‌ها شود.  او حتی حاضر نبود روزهای تعطیل مجلس را به استراحت بپردازد و اگر تنها دو روز هم تعطیل بود ، راهی جبهه‌ها می‌شد و آن  دو روز را کنار رزمندگان طی می‌کرد .

 

 

او در آخرین سفر به جبهه‌ها ، در روز چهارشنبه 15 اردیبهشت راهی جزایر مجنون شد . در جبهه ، رزمندگان برای بوسیدن دستش هجوم آوردند ، اما او امتناع کرده ، می‌گفت : اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند تقدیمشان می‌کنم و این سر در مقابل آنها ارزش ندارد .

 

 

آنگاه که روز پنجشنبه 6 اردیبهشت نماز ظهر و عصر را در جمع رزمندگان اقامه کرد ، بعد از نماز ،‌سر به سجده نهاد و با روحانیت تمام به پیشگاه خداوند عرضه داشت (الهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک تحت رایة نبیک و ولیک مع اولیائک ..)

 

 

و چه زود خداوند تقاضای او را اجابت کرد .

 

 

پس از نماز به بازدید خود از جزایر مجنون ادامه داد . هواپیمایی روز قبل با آتش رزمندگان قهرمان سقوط کرده بود که درا دامه ، از‌آن هم بازدید به عمل آورد . آن شب ، جمعه بود و چون قرار بود دعای کمیل برگزار شود ،‌ایشان می‌خواست به طرف «مقر» برگردد. ناگهان صدای انفجار خمپاره‌ای همه چیز را عوض کرد و لحظه‌ای بعد ندای منادی آسمان برخاست که به شیخ نستوده می‌گفت : ( ارجعی الی ربک راضیة مرضیةفادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی ) فرشتگان بالهای خود را گشوده بودند تا در شب شهادت امام کاظم (ع) شاهد معراجی دیگر باشند و روح شهیدی را به کاروان حسینیان ملحق کنند . خورشید خون گرفته بود و سعی می‌کرد هر چه زودتر خود را در افق پنهان کند تا شاهد آن لحظه دردناک نباشد . گویی خورشید نیز درخون تپیده بود .

 

 

پیکر مطهر این شهید عزیز به تهران منتقل شد و از مجلس شورای اسلامی به طرف بهشت زهرا تشییع شد و در کنار دیگر شاهدان گلگون کفن آرمید .

 

 

 

 

 

 

پیام حضرت امام (ره) در شهادت شهید شاه آبادی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

انا لله و انا الیه راجعون

 

 

با کمال تأسف و تأثر شهادت استادزاده محترم جناب حجةالاسلام آقای شیخ مهدی شاه آبادی را به پیشگاه معظم حضرت بقیة الله ارواحنا لمقدمه الفداء تبریک و تسلیت عرض می‌کنم . مبارک باد بر آن حضرت چنین فداکاران و جانبازان در راه هدف بزرگ و اسلام عزیز که با شهادت افتخار آمیز خود ملت عظیم الشأن ایران ، بویژه روحانیت عالیقدر را سرافراز می‌نماید .

 

 

این شهید عزیز ، علاوه بر آن که خود مجاهدی شریف و خدمتگزاری  مخلص برای اسلام بود و در همین راه به لقاءالله پیوست ، فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود که حقاً حق حیات روحخانی به این جانب داشت که با دست و زبان از عهده شکرش برنمی‌آیم . از خداوند متعال برای این شهید سعید و سایر شهدای در راه اسلام ، رحمت در جوار خود و برای فامیل معظم و حضرات آقازادگان محترم شاه آبادی دامت افاضاتهم صبر و اجر عظیم خواستارم .

 

 

روح الله الموسوی الخمینی

 

 

 

 

 

مقام معظم رهبری :

 

 

عالم جلیل و مبارز صمیمی و خستگی ناپذیر حجة الاسلام حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی به شهادت رسید و با رحلتی چنین افتخار انگیز که موجب رضوان الهی و مجاورت اولیاءالله است، به دست آورد.

 

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید آیت الله مهدی شاه آبادی صلوات

 

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۶
همسفر شهدا