همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۱۹۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید محمد علی رجائی

 

رئیس جمهور وقت جمهوری اسلامی ایران


 

ولادت : 1312/7/22 - قزوین

شهادت : 1360/6/8 - تهران - توسط گروهک صهیونیستی منافقین

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


محمد علی رجایی در سال ۱۳۱۲ در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهر قزوین به دنیا آمد. در چهار سالگی از نعمت داشتن پدر محروم شد. چندی بعد به اتفاق خانواده به تهران آمدند. محمد علی برای گذراندن زندگی و امرار معاش خانواده مجبور به ترک تحصیل شده در خیابانهای تهران به دست فروشی پرداخت.

 


بعد از مدتی وارد ارتش شد و با اخذ دیپلم ریاضی تحصیلات خود را در مقطع متوسطه به پایان رساند و به دلیل علایق مذهبی از ارتش خارج شد. به جهت علاقه زیادی که به تدریس داشت به معلمی پرداخت اما در همان حال از ادامه تحصیل دست برنداشت و در نهایت در رشته آمار در مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد.

 

او در سال ۱۳۴۱ ازدواج کرد و ثمره این ازدواج سه فرزند بود. در دوران مبارزه با رژیم پهلوی در کار جهاد بسیار فعال بود. او دو بار به زندان افتاد. بار دوم، دو سال در بند بود و در تمام این مدت شکنجهو آزار دید که این بیشترین مدت شکنجه در بین زندانیان قبل از انقلاب بود.

 

پس از پیروزی انقلاب و با شکلگیری انقلاب اسلامی، رجایی به نخستوزیری رسید. او نخستوزیری مردمی و بسیار سادهزیست بود و زندگیاش با مردم عادی هیچ تفاوتی نداشت. به همین دلیل مردم نخستوزیر محبوب خود را در سال ۱۳۶۰ به ریاست جمهوری برگزیدند.

 

در سفری به سازمان ملل فریادگر حقانیت و مظلومیت مردم ایران شد. منافقین کوردل نتوانستند خار چشم خود را تحمل کنند و او را در شهریور سال ۱۳۶۰ وقتی که تنها  ۲۰روز از ریاست جمهوری او میگذشت به همراه یار دیرینش محمد جواد باهنر به شهادت رساندند.

 

 


کلامی از شهید رجایی

 

رهبری در ایران مسئله مرجعیت است و این کلمه ولایت فقیه، به تعبیر یکی از دوستان، تنها مشخصه قانون اساسی جدید از قدیم می‏تواند باشد؛ یعنی آن جوهره انقلاب اسلامی است. ما ولایت فقیه را به عنوان عالی‏ترین دستاوردهای انقلاب اسلامی در قانون اساسی خود گنجانیده‏ایم. دولت نیز خود را موظف می‏داند که این قانون اساسی را که خونبهای صدها هزار شهید، معلول و اسیر و تبعیدی است با تمام قوا در جامعه پیاده کند.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید محمد علی رجایی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۲
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید محمد جواد باهنر

 

نخست وزیر دولت شهید رجایی

 


ولادت : 1312/512 - کرمان

شهادت : 1360/6/8 - تهران - توسط گروهک صهیونیستی منافقین

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


محمد جواد باهنر در سال ۱۳۱۲ درشهر کرمان دیده به جهان گشود. از ۵ سالگی به مکتب خانه سپرده شد و با قدم گذاردن در دهمین بهار زندگی آغاز به آموختن علوم دینی در مدرسه معصومیه کرمان نمود.

 


در اوائل سال ۱۳۳۲ برای تکمیل آموختههای خود راهی شهر مقدس قم شد. از همان ابتدا در کنار دروس حوزوی به فراگیری علوم کلاسیک همت گمارد. پنج سال بعد موفق به اخذ کارشناسی در رشته الهیات شد و پس از آن تحصیلات دانشگاهی خود را تا دوره دکتری ادامه داد.

 

در همین ایام اقدام به نشر مجلات مکتب تشیع کرد. با فرا رسیدن سالگرد شهدای حادثه فیضیه درسال ۱۳۴۳ پس از یک سخنرانی پرشور دستگیر و راهی زندان شد. از آن پس ساواک که نام او را به عنوان یک مهره مهم مبارزاتی در لیست سیاه خود درج کرده بود هرگز راحتش نگذاشت و بارها طعم حبس و شکنجه را چشید.

 

 در سال ۱۳۵۷به فرمان حضرت امام خمینی به عضویت شورای انقلاب درآمد. درسال ۱۳۵۹ به عنوان نماینده کرمان به مجلس خبرگان در مجلس شورای انقلاب در آمد. در سال ۱۳۵۹ به عنوان نماینده کرمان به مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی قدم نهاد و در دوره رجائی که رئیس جمهور منتخب ایران بود به نخست وزیری انتخاب شد.

 

هشتم شهریورماه همان سال در حادثه بمبگذاری دفتر ریاست جمهوری بال گشود و به عرش سفر کرد. با شهادت او به دست منافقان دفتر زرین و پربار یک عمر تلاش و مجاهدت او برای همیشه در دل تاریخ جاودانه شد.

 

 


کلامی از شهید باهنر

 

ملت قهرمان ما تصمیم گرفته است خطّ اسلام و امام را رها نکند و صمیمانه در صحنه بماند تا حکومت و قوانین بر خط حاکمیت اسلام حفظ شود. برای ما شرق و غرب مطرح نیست. برای ما مسئله حقوق ملی و انسانی و آزادی و استقلال مطرح است. ما نمی‏خواهیم در حوزه اقتدار این و یا آن ابر قدرت قرار بگیریم. ما در هر حال برای مقابله و مقاومت آماده‏ایم و تسلیم، در فرهنگ انقلاب ما راه ندارد. نیروی عظیمی در اختیار ملت است. این سرمایه نباید از بین برود. ما بایستی این انقلاب را تا کسب پیروزی نهایی ادامه دهیم.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید محمد جواد باهنر صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۰
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید محسن دین شعاری

 

فرمانده گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص

 

ولادت : 1338/1/1 - تهران

شهادت : 1366/5/15 - سردشت

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


در یکی از روزهای زیبای سال ۱۳۳۸ در جمع گرم و صمیمی خانواده دینشعاری به دنیا آمد، روزهای پرنشاط کودکی را زیر سایه تعالیم پدر و مادر گرامی و در پناه تعالیم دین اسلام گذراند.

 

او از همان اوایل نوجوانی علاقه عجیبی به اهلبیت ع داشت و در ۱۳ یا ۱۴ سالگی بود که هیئتی به نام شهدای کربلا تأسیس نمود و خود به تنهایی مسئولیت آن را بر عهده گرفت.با شروع امواج خروشان انقلاب به صف مجاهدین راه حق پیوست و همواره در تظاهرات های سال ۱۳۵۷ حضوری فعال داشت در همان ایام به همراه برادرش به خدمت در پزشکی قانونی پرداخت و مدت ۶ ماه به صورت شبانهروزی در کار جابجایی و تحویل اجساد مطهر شهدا شرکت داشت.

 


محسن جزء اولین سربازانی بود که به فرمان امام خمینی به پادگانها برگشتند و خودشان را معرفی کردند او همواره فریضه مقدس امر به معروف و نهی از منکر را انجام میداد و برای سربازان پادگان به خصوص آنهایی که در انجام فرائض تعلل میکردند برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود.

 

او حدود ۱/۵ سال در سالهای ۵۷ و ۵۸ خدمت مقدس سربازی را انجام داد و پس از آن در سال ۱۳۶۰ به خیل سبزپوشان سپاهی پیوست. با شروع جنگ تحمیلی عاشقانه به جبهههای نبرد شتافت و به عنوان مسئول گردان تخریب لشکر ۲۷ محمدرسولالله ص مشغول به خدمت شد و در سال ۱۳۶۳ به سفر حج رفت.

 

 

 

محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد، حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید وقتی بچهها از او پرسیدند چرا در این شرایط میخندد؟ پاسخ داد نمیدانم چرا میخندم؟این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! محسن خودش تعریف میکرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم.فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و ۲۴ ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است به هر حال خندهای گاه و بیگاه محسن به همه بچهها روحیه می داد.

 

حاج محسن همواره مجروحیت خود را از ما مخفی میکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل میشد میخواست هرچه سریعتر به جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان امام رضا ع مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار میکرد که باید برگردد دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند، شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت: زخم من عمیق نیست و من باید برگردم سرم مجروح همتخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی گفت: شیفت انسانیت شما که تمام نشده بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای ۱ هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم تا زمانیکه به بیمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه جراحت شدید ایشان شدیم یکبار دیگر هم در والفجر ۸ هنگامی که بچهها مشغول کندن کانال در فاو بودند کلنگ به پای او اصابت کرده و زخمی شد اما علیرغم اصرار زیاد بچهها راضی نشد به عقب بازگردد و با همان پای مجروح  ۴۰روز در خط مقدم ماند او میگفت:درست است پایم مجروح شده صحبت که میتوانم بکنم اگر بچهها مرا با این وضعیت ببیند روحیه میگیرند و این جراحتها برای من مجروحیت نیست تا جان در بدن دارم به جبهه میروم.

 

 


چند هفته قبل از شهادت حاج محسن، با هم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بودیم، محسن حال و هوای دیگری داشت از من خواست که با هم بر سر مزار شهدا نیز برویم، وقتی وارد قطعه شهدا شدیم حاجی انگار دنبال چیزی میگشت علت سرگردانیاش را پرسیدم گفت میخواهم مزار شهید نوری در قطعه ۲۹ را پیدا کنم پس از کمی جستجو مزار شهید علیرضا نوری را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید، با تعجب پرسیدم، اشتباه نمیکنی اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است، بعد از شهادت حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمیدانم برنامهها چطور ردیف شده بود که بچههای تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیشبینی کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود.

 

عملیاتهای طریقالقدس و کربلای ۱ یادآور دلاوریها و رشادتهای خالصانه او در راه دفاع از میهن است زمانیکه قرار بود برای بار دوم به سفر حج مشرف شود و به خاطر مسئولیتهایی که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد اما در همان سال در روز پانزدهم مردادماه سال ۱۳۶۶ درست مصادف با روز عید قربان به مسلخ عشق رفت و اسماعیلوار جان خویش را در حین خنثیسازی مین ضد تانک در قربانگاه سردشت فدای معبود ساخت و نام خویش را برای همیشه در قلب تاریخ زنده نگه داشت.

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید حاج محسن دین شعاری صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۷
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید سروان لطیف رنجبری

 

 


ولادت : 1326/6/14 - بیجار

شهادت : 1362/10/6


شریف از وقتی که قابله را بالای سر همسرش آورده بود و خود در حیاط خانه به انتظار نشسته بود، نمی دانست چند بار طول و عرض حیاط را طی کرده بود. نگران بود، دلواپس بود انگار زمان ایستاده بود و پیش نمی رفت زیر لب زمزمه می کرد ،کاری ازش برنمی آمد جز دعا کردن. از خدایش سلامتی همسرش و مسافرشان را طلب کرد. مسافری که ماهها بود چشم انتظارش بودند. مسافری که، که یک دفعه صدای صلوات جمعیت او را به خود آورد، آری مسافرشان قدم به خانه گذاشته بود و بازار تبریک و شادباش رونقی گرفته بود چشمتان روشن قدمش مبارک نامش را لطیف گذاشتند. "لطیف رنجبری"

 


سروان شهید لطیف رنجبری نخستین فرزند شریف در تاریخ  ۱۳۲۶/۶/۱۴ خورشیدی در خانه ای کوچک ولی گرم و صمیمی در روستای آله کبود از توابع شهرستان بیجار گروس رخ به جهان نمود. روستایی که ایام خوش و خاطره انگیز کودکی او را در خود جای داد و روز به روز بزرگ شدن و پر کشیدنش را به تماشا نشست. لطیف کوچک، قبل از ورود به مدرسه مشق علم و ادب را در مکتب خانه روستا آغاز کرد. پس از آن با ورود نظام نوین آموزشی به آموزش و پرورش کشور و افتتاح یکی پس از دیگری مدارس در گوشه و کنار کشور از جمله روستای آل کبود دوره ابتدایی را در مدرسه تدین طی کرد.

 

پس از آن بدلیل عدم دسترسی به مدرسه راهنمایی و دبیرستان و نداشتن امکانات از ادامه تحصیل باز ماند و به جای آن در کار کشاورزی همراه با برادرانش به کمک پدر شتافت. سال ۱۳۴۶ لطیف رخت زیبای سربازی را به تن کرد و به تهران اعزام شد. در گارد شاهنشاهی واقع در پادگان سلطنت آباد تهران جمعی گروهان ۷ از گردان یکم به خدمت مشغول شد. وی پس از پایان دوران سربازی در سال ۱۳۴۸ چون به آموختن فنون نظامی علاقه ای ویژه داشت به استخدام دژبان مرکز درآمد و با درجه گروهبان سومی شروع به کار کرد و همزمان با داشتن همسر و فرزند به صورت شبانه در دبیرستان الهی نازی آباد به  ادامه تحصیل مشغول شد.

 


با پشتکار خوبی که داشت توانست دیپلم خود را در سال ۱۳۵۷دریافت و در آزمون ورودی دانشکده افسری ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران پذیرفته و در تاریخ ۱۳۵۸/۶/۲۱ موفق به دریافت گواهی پایان دوره آموزش افسری کادر گردید.

 

 لطیف رنجبری در سالی که فریاد اعتراضات مردم بر ضد حکومت پهلوی گوش فلک را کر می کرد با توجه به تفکرات دینی و مذهبی که از ابتدای آموختن کلام ا... مجید در عمق وجودش رخنه کرده بود و تربیت خانوادگی، علاقه به انجام تکالیف دینی و ارادت خاص به خط سرخ سالار شهیدان خود را همراه و هم داستان با مردم می دید. او نیز عدالت و راستی را دوست می داشت. پس به انقلاب ملتش پیوست و چون قطره ای آن سیل بنیان کن را همراهی کرد، تا پیروزی انقلاب چند گامی بیشتر نمانده بود.

 

او که در دوران آموزش افسری یکی از نیروهای زبده که دوره فنون رزمی کاراته و جودو را نیز طی کرده بود و جزء افراد برتر آن دوره به حساب می آمد و به اصطلاح امروزی ها نفر اول و دوم بود، موفق به دریافت کمربند مشکی شده بود، فنون نظامی را به صورت کامل و صحیح آموزش دیده و از طرفی عملا ثابت نموده بود که یکی از افراد مورد اعتماد گروههای مذهبی و متعهد به آرمانهای والای حضرت امام خمینی رضوان ا... تعالی علیه و انقلاب اسلامی ایران است، توانست نظر فرماندهان وقت خود را جلب نماید. شایستگی های فوق الذکر سبب شد تا ایشان را به عنوان افسر آموزش و فرمانده یکی از گروهان های آموزشی پادگان دوآب شهید شفیعی استان مازندران انتخاب و حکم انتصاب و انتقال شان صادر و جهت انجام وظیفه خطیر خود عازم دیار خطه شمال کشور شود.

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۲
همسفر شهدا

در طول خدمت شان در پادگان یاد شده، مسئولیت فرمان صبحگاهی و افسر پرچم پادگان نیز به ایشان محول شد، به طوری که از آغاز ورود به آن پادگان تا زمان اعزام به مناطق جنگی، آموزش و سازمان دهی گروههای کثیری از نیروهای اعزامی به مناطق عملیاتی از افتخارات ایشان به شمار می آید.او که خود شیفته نبرد رو در رو با متجاوزین به خاک پاک میهن بود داوطلبانه تقاضای حضور در جبهه را به فرماندهی پادگان تقدیم کرد تا بدینوسیله شور و شعور حسینی خود را مرهمی باشد در آن غوغای خلوص نبرد در خطوط مقدم جبهه های مقدس و نورانی.

 


و عیال خویش را به تهران آورد و طی ابلاغیه ای به عنوان فرمانده گروهان سه از گردان رزمی ۷۰۷ حضرت ابوالفضل ع جهت پاسداری و دفاع از آبهای نیلگون خلیج فارس، جزایز مینو و منطقه اروند کنار راهی نبرد حق علیه باطل گردید. حدودا یک سال و نیم در مناطق یاد شده در برابر تجاوز ارتش بعث عراق از وطن محبوبش مردانه و جانانه دفاع کرد. تصاویر موجود و قد سرو گونه اش در کنار نخلهای خوزستان دلدادگیش به وطن عزیز را گواه است.

 

لیاقت، شجاعت و کاردانی او موجب شد تا پس از چهار ماه به یکی از مناطق جبهه غرب منطقه عملیاتی و  مرزی عراق پایگاه ولی آباد بانه که تحت کنترل ضد انقلاب در استان کردستان بود، منتقل شود. در مدت چهارماهه حضور مقتدرانه و فرماندهی مدبرانه در بانه توانست امنیت بالایی را در منطقه ایجاد کند و بسیاری از آن مناطق را از لوث وجود اشرار ضد انقلاب کومله و دمکرات پاک نماید.

 

 

با عنایت به اینکه چند روز بود که مأموریت شهید لطیف رنجبری در بانه به اتمام رسیده بود، ولی عقیده داشت فرمانده جدید پایگاه را شخصا از مناطق خطرخیز مطلع نماید تا سربازان این آب و خاک در کمین دشمنان قرار نگیرند. غافل از اینکه در جریان یکی از همین شناسایی ها از مناطق پاکسازی نشده با اشرار درگیر و در این درگیری، سه نفر از اشرار کومله را به هلاکت می رساند. در فاصله ۱۵۰۰ متری با اسلحه سیمینوف قناسه توسط گروهکهای ملحد کومله و دمکرات از ناحیه قلب پاک و مهربانش مورد حمله و اصابت تیر کین دشمن قرارگرفت و مزدوران قصد به سرقت بردن پیکر مطهر ایشان را داشتند.

 

البته با اطلاعی که شهید قبل از شهادتش از طریق بی سیم به پایگاه در خصوص جریان کمین اعلام کرده بود، نیروهای امدادی به منطقه درگیری اعزام و حلقه محاصره شکسته شده و اشرار موفق به این امر نشدند. فقط خودرو و اسلحه و بی سیم شهید را به سرقت برده و از منطقه درگیری متواری می شوند.

 

سرانجام آن امیردلیر و رشید اسلام در تاریخ ۱۳۶۲/۱۰/۶ در نبـردی جانانه و عاشورایی دعوت حق تعالی را همانند مقتدا و سالار شهیدان لبیک گفت و به مهمانی لاله های سرخ انقلاب و دیدار معبود خود شتافت و مفتخر به دریافت درجه رفیع شهادت گردید. چه زیبا به جمع شمع شاهدان وطن پیوست و همراه یاران شهید خود میهمان خوان پر نعمت حضرت دوست شد و در جوار امنش راحت ابدی یافت. که براستی سزاوارش بود چنین فرجامی

 


عروج آسمانی شهید سروان لطیف رنجبری در شهرستان بیجار گروس برای نماینده محترم مجلس شورای اسلامی وقت مرحوم حجه الاسلام و المسلیمن حسینعلی رحمانی آن قدر حائز اهمیت بود که متن تبریک و تهنیت شهادت افسر رشید اسلام در دستور کار جلسه مورخ ۱۳۶۲/۱۰/۱۱ مجلس شورای اسلامی قرار می گیرد. از طرفی نیز اهمیت شهادت ایشان برای دشمن به اندازه ای بود که همان شب خبر شهادتش را با هزاران شادی و هل هله در رادیو کومله اعلام و از آن به عنوان یک پیروزی یاد نمودند، غافل ازآنکه شهادت در راه حق نه مرگ بلکه زندگی جاوید است.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ  ﴿۱۶۹﴾

 

هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. (۱۶۹)

 

سوره آل عمران ، آیه ۱۶۹

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید لطیف رنجبری صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۹
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید کرم طهماسبی

 

فرمانده سپاه اسلام آباد غرب

 


ولادت : 1335/7/3 - کرمانشاه

شهادت : 1361/2/17 - خرمشهر

آرامگاه : گلزار شهدای کرمانشاه


کرم طهماسبی در سال ۱۳۳۵ در خانواده ای متدین و مذهبی در یکی از محلات فقیرنشین کرمانشاه دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را با شور و شعفی زائدالوصف سپری نمود و با فرا رسیدن هفتمین بهار زندگی جهت آموختن علم و دانش راهی مدرسه گردید و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد.

 


با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم بر علیه رژیم پهلوی در خیل مبارزان جبهه حق قرار گرفت و در اکثر راهپیمائی ها و تظاهرات مردمی حضوری فعال داشت. در براندازی حکومت و سرکوب ضد انقلابیون غائله کردستان رشادت های فراوان از خود نشان داد و جهت حفاظت از پادگان کردستان تلاش های بسیار نمود.

 

هنوز فجایع عمال ضد انقلاب در غرب کشور آرام نشده بود که جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی آغاز گردید و در این میان لحظه ای آرام نداشت به همین علت راهی جبهه های جنوب شد و به دلیل لیاقت های فراوانی که از خود نشان داد به عنوان فرمانده سپاه پاسداران در اسلام آباد غرب و فرمانده سپاه در صحنه نبرد مشغول خدمت گردید.

 


کرم طهماسبی که شوری حسینی در سر داشت با حصر آبادان خود را به منطقه رساند و در سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت المقدس شرکت نمود و سرانجام در نزدیکی دروازه خرمشهر در تاریخ هفدهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در سن ۲۶ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید کرم طهماسبی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۳
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید علیرضا موحد دانش

 

فرمانده تیپ ۱۰ سید الشهدا

 

 

ولادت : 1337/6/27 - تهران

شهادت : 1362/5/13 - عملیات والفجر 2

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


علیرضا اولین فرزند خانواده موحد در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۵ بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.

پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد.



پس از عملیات "مطلع الفجر" به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ ۲۷ محمد رسول الله اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.

وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا کرد.

در خرداد سال ۱۳۶۱ با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات الی بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله ص به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا ع را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر ۱" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.

 

 

 

مجروحیت اول

عملیات بازی دراز بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار کردن بچهها، به سمت یکی از چادرها رفت، غافل از اینکه شب قبل عراقیها پاتک زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیکه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یکی از صخرهها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقیها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. حاجی که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع کرد.

در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.

فکر میکنم همه بچهها با دیدن آن صحنه به یاد کربلا و علقمه و عملدار لشکر امام حسین ع افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبههها شد، آخر هیچ چیز نمیتوانست حضور او را در صحنه جهاد کمرنگ کند.

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۸
همسفر شهدا

استجابت آنی دعا

شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش اینگونه تعریف کرده است:

بعد از عملیات بازی دراز با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبهات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم.

 مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانهام زد و گفت: حاج علی، مکه میروی؟! یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: چطور مگر؟ خندید و ادامه داد: برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمیتوانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید! سر به آسمان بلند کردم. دلم میخواست با تمام وجود فریاد بکشم: خدایا شکرت...

 


فوتبال

 علیرضا خیلی به فوتبال علاقه داشت. هر وقت از مدرسه میآمد، با بچههای محل فوتبال بازی میکرد . یکسال عید پدر علیرضا کت و شلوار برایش خریده بود و او با همان لباسها برای بازی فوتبال به کوچه رفت و شلوارش را پاره کرد. وقتی به خانه بازگشت بدون آنکه به ما حرفی بزند، نشست و شلوارش را دوخت. چند روز بعد وقتی میخواستم شلوار علیرضا را بشویم، قسمتهای دوخته شده توجه مرا به خود جلب کرد. آنقدر ماهرانه کوک خورده بود که اول فکر کردم، نوع پارچه اینطور است اما هنگامیکه خود علیرضا جریان را برایم تعریف کرد، به اصل قضیه پی بردم.

 

فواید دست مصنوعی

سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی شهید موحد دانش داد. ایشان وقتی میخواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که میرسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد میشوند میبینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را میکند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن میزند.

مامورین سعودی که این قضیه را میبینند علیرضا را برای بازجویی میبرند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار میزنند و میروند. بر میگردند و میبینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی میشوند که علیرضا این پوسترها را از کجا میآورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش میکنند. همین کار را مکرر ادامه میدهد.

به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.

 


مهمان بانوی دو عالم

چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر میبردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچهمان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشاندهاند. خانم فاطمه زهرا س جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نقل پخش میکنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.

 

سیزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ و عملیات والفجر ۲ بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقیها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیکرش، همانطور که آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.

 


شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید علیرضا موحد دانش صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۵
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سر لشکر شهید خلبان عباس بابایی

 

معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران

 


ولادت : 1329/9/14 - قزوین

شهادت : 1366/5/15 - سردشت

آرامگاه : گلزار شهدای قزوین


عباس بابایی، در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود.

 

وی دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد.

 

بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و پس از بازگشت با ورود هواپیماهای پیشرفته اف - ۱۴ به نیروی هوایی، وی که جزء خلبانهای تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف - ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف - ۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.

 


با اوجگیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد.

 

 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.

 

بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ ۱۳۶۰/۵/۷، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد.

 

به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد.

 

 


شهید عباس بابایی به روایت رهبر انقلاب

 

در میان رزمندگان چه ارتش و چه سپاه شهید بابایی یک انسان بزرگ و یک چهرهماندگار و فراموش نشدنی است.

 

سال ۶۱ شهید بابایى را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکارى اصفهان. درجهاین جوان حزباللهى سرگردى بود، که او را به سرهنگ تمامى ارتقاء دادیم. آنوقت آخرین درجهما سرهنگ تمامى بود. مرحوم بابایى سرش را مىتراشید و ریش مىگذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مىلرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مىلرزید، که آیا مىتواند؟ اما توانست. وقتى بنىصدر فرمانده بود، کار مشکلتر بود. افرادى بودند که دل صافى نداشتند و ناسازگارى و اذیت مىکردند؛ حرف مىزدند، اما کار نمىکردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونهاى از این قضایا را نقل کرد. خلبانى بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبانهایى بود که از اول با نظام ناسازگارى داشت. شهید عباس بابایى با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتى یک شب او را با خود به مراسم دعاى کمیل برده بود؛ با اینکه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایى تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقهخدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامىها این چیزها خیلى مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلبا و روحا تسلیم بابایى شده بود. شهید بابایى مىگفت دیدم در دعاى کمیل شانههایش از گریه مىلرزد و اشک مىریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایى پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلىعلیین الهى است؛ اما بنده که سى سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیاى خاکى گیر کردهام و ماندهام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوى اینگونه است. خود عباس بابایى هم همینطور بود؛ او هم یک انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود.

 


بیانات در دیدار مسؤولان عقیدتى، سیاسى نیروى انتظامى 23/۱۰/1383

 

بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/۹/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.

 

او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سالها، در جبهههای نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاهها و جبهههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاههای عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.

 

وی برای پیشرفت سریع عملیاتها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمیکرد، بلکه شخصاً پیشگام میشد و در جمیع مأموریتهای جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت میکرد.

 

بابایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/۲/1362 به درجه سرتیپی مفتخر گردید.

 


تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۶ مصادف با روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی سرهنگ نادری به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف-۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.

 

وی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و به شهادت رسید.

 

نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاریهای بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: تا عید قربان خودم را به شما میرسانم.

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید خلبان عباس بابایی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۸
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید محراب آیت الله سید اسدالله مدنی

 


تولد : 1293/1/1 - دهخوارقان آذر شهر

شهادت : 1360/06/20 - توسط گروهک صهیونیسیتی منافقین

آرامگاه : قم - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها


آیتالله مدنی در سال ۱۲۹۳ شمسی در دهخوارقان آذر شهر در استان آذربایجان شرقی به دنیا آمد

 

وی  در ۴ سالگی، مادر و در ۱۶ سالگی، پدر خود را از دست داد و دوران کودکی را با رنج و زحمت و سختی به پایان رساند.

 

وی در عنفوان جوانی، به قصد کسب علم و کمال، به شهر مقدس قم عزیمت کرده، به رغم مشکلات فراوان شخصی ناشی از درگذشت پدر و استبداد عصر رضاخانی، با پشتکار وافر به تحصیل علوم دینی مشغول شد.

 


او در حوزه علمیه قم، پس از گذراندن مراحل مقدماتی، از محضر اساتید بزرگ فقه و اصول و فلسفه بهرهمند گردید. مدتی پای درس مرحوم آیتالله حجت کوهکمری و آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری حاضر شد و مدت چهار سال نیز در محضر امام خمینی قدس سره حضور یافت و از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق ایشان بهرهمند شد.

 

سیداسدالله مدنی، پس از مدتی به نجفاشرف هجرت کرده، در حوزه علمیه نجف اشرف، در کنار تکمیل تحصیلات عالی خویش، تدریس در سطوح مختلف را شروع کرده و به دستور مرحوم آیتالله حکیم، کرسی تدریس لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را به عهده گرفت و در اندک زمان، جزو اساتید معروف حوزة علمیة نجفاشرف به شمار آمد.

 

شهید محراب، در نجفاشرف، در درس خارج مرحوم آیتالله سید عبدالهادی شیرازی و مرحوم آیتالله حکیم و مرحوم آیتالله خوئی شرکت کرده، و از مراجع بزرگی از جمله آیتالله حکیم در نجف و آیتالله حجتکوهکمری در قم، و آیتالله خوانساری اجازه اجتهاد دریافت کرد.

 


شهید آیت اللّه مدنی از مجاهدان غیوری است که نخستین فعّالیّت سیاسی و اجتماعی خود را ستیز با فرقه گمراه بهائیت قرار داد. به روایت تاریخ، رضاخان و عوامل داخلی استعمار برای سرکوب اسلام، مخصوصا مکتب شیعه، زمینه فعّالیّت بهائیت و دیگر فرقههای ساختگی را فراهم نمودند؛ تا آنجا که در زمانی کوتاه، سرمایه داران بهایی در آذربایجان و به ویژه اطراف تبریز، بعضی از کارخانه های برق را در دست گرفتند.

 

وی پس از آگاهی از وضع موجود، با سخنرانی های افشاگرانه و تحریم برق تولیدی آن کارخانه ها و منع خرید و فروش با این فرقه گمراه، سرانجام شهر مذهبی آذرشهر را از لوث وجود استعمارگران پاک نمود.

 

پس از به ثمر رسیدن قیام خونین ملّت ایران به رهبری امام خمینی، شهید محراب آیت اللّه مدنی ــ این یار دیرینه امام که پرچم مبارزه را آنی بر زمین نگذاشته و از سنگری به سنگر دیگر، در صف مقدّم مبارزه حرکت کرده بود ــ فصل دیگری از مبارزات خود را برای پاسداری از انقلاب شکوهمند اسلامی آغاز نمود.

 

او این بار با تصدّی نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی از طرف مردم همدان خدمت به نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران را آغاز کرد. این مبارز خستگی ناپذیر در سنگر نماز جمعه با افشای ماهیّت پلید عناصر فرصت طلب، ملی گرا و لیبرال و نیز منافقین کوردل، توطئه های استعمار و عناصر داخلی آنان را نقش بر آب نمود و از حریم انقلاب اسلامی پاسداری کرد.

 

آیت اللّه مدنی در موقعیّتهای مختلف، هرگز ساده زیستی و زهد را فراموش نکرد و همیشه با زندگی اشرافی، علنی و عملی، مبارزه کرد. زندگی ساده او همیشه توطئههای دشمن را برای تخریب شخصیت وی نقش بر آب می کرد.

 


هنگامی که از قیامت سخن می گفت، چنان می گریست که گویی صحرای محشر و عظمت آن را می بیند. او خودساختهای بود که جامعه سازی کرد.

 

او به تهذیب نفس و تقوی بسیار اهمیّت می داد و معتقد بود پیروزی بر دشمنان و طاغوتیان زمان در گروی اصلاح نفس و خودسازی است.

 

آیت الله مدنی در ۲۰ شهریورماه ۱۳۶۰ ، پس از اتمام خطبههای نماز جمعه، با انفجار نارنجک منافقی کوردل به شهادت رسید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید محراب آیت الله شهید سید اسدالله مدنی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۲
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

جانباز  شهید سید محمد صنیع خانی

 

فرمانده ترابری و قائم مقام تعاون سپاه

 


تولد : 1332/10/15 - قم

شهادت : 1374/6/14 - عارضه شیمیایی

آرامگاه : تهران


شهید سید محمد صنیع خانی در سال ۱۳۳۲ در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در یک خانواده مذهبی رشد کرد و در دوران کودکی به همراه پدر در محافل قرآنی و مراسم مذهبی شرکت می کرد.

 


وی که در دوران نوجوانی وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم طاغوت شده بود، در پاییز  ۱۳۵۷ در حال توزیع اعلامیه های امام توسط ساواک دستگیر و زندانی گردید. سید محمد با اوج گرفتن مبارزات مردمی و بازشدن درب زندانها، همراه باسایر انقلابیون در بند آزاد شد و در تظاهرات و حرکتهای مردمی تا طلوع فجر انقلاب اسلامی حضوری فعال یافت.

 

سید محمد از پایه گذاران کمیته انقلاب نازی آباد بودسید محمد صنیع خانی در بهار سال ۱۳۵۸ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. سید محمد از ابتدای جنگ تحمیلی با ایجاد مرکز اعزام نیروی سپاه در محل لانه جاسوسی آمریکا، مسئولیت اعزام رزمندگان را به مناطق عملیاتی بر عهده گرفته بود. سردار شهید سید محمد صنیع خانی بنیانگذار و فرمانده ترابری سپاه بود. وی نقش موثر و تعیین کننده ای در ایجاد تحرک در یگانهای رزم و پشتیبانی و رفع کمبود وسائل نقیله سنگین ایفا نمود و  به شایستگی از عهده این وظیفه خطیر بر آمد.

 


پس از پایان جنگ تحمیلی، او همچنان مدیری توانا برای مهار و کنترل هر بحرانی در سطح کشوربود. در این رابطه، حضوراو در زلزله رودبار ، منجیل و سیل زابل و حوادث مشابه باعث شده بود مؤثر واقع شود.

 

آخرین مسئولیت شهید صنیع خانی قائم مقامی بنیاد تعاون سپاه بود. سید محمد در فاو و بخصوص در عملیات والفجر ۱۰ در حلبچه در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفت و آسیب دید.

 

سید محمد صنیع خانی پس از پایان جنگ علی رغم درد و رنج مجروحیتش، به کشور و مردم محروم خدمت کرد و آرام آرام همانند شمعی سوخت و به متن جامعه، نورانیت بخشید.

او کام بسیاری از هموطنان محرومش را با یاری بی دریغ شیرین کرد و در نهایت در روز چهاردهم شهریور ماه سال ۱۳۷۴ به آرزوی دیرینه اش رسید.

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص جانباز  شهید سید محمد صنیع خانی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم


۱ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۵
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید سید کاظم کاظمی

 

جانشین اطلاعات کل سپاه

 

 

ولادت : 1336/6/1 - آرادان

شهادت : 1364/6/2 - هورالعظیم

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


شهید سید کاظم کاظمی در سال ۱۳۳۶ در شهرستان آرادان دیده به جهان گشود.

او در خانوادهای مؤمن و متقی پرورش یافت و از همان دوران کودکی و نوجوانی، اهمیت خاصی برای ادای فرائض دینی و مذهبی قائل بود. در دوران تحصیل نیز دانش آموزی کوشا، فعال و اهل مطالعه بود.

او با جدیت و پشتکار، در کنکور سال ۱۳۵۵ پذیرفته شد، اما به دلیل وجود سوابق در ساواک از ادامه تحصیل وی جلوگیری به عمل آمد.

 

پس از چندی با کمک و تشویق پدرش برای ادامه تحصیل به "آمریکا" رفته و موفق به تحصیل در رشته مهندسی مکانیک شد. بعدها از طریق دوستان قدیمی اش به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا راه یافت و در فضای جدید، فعالیتهای سیاسی مذهبی خود را ادامه داد. شهید کاظمی از جمله کسانی بود که در جذب و آگاه کردن جوانانی که برای ادامه تحصیل به آمریکا میآمدند، نقش موثری داشت تا جایی که مسئولیت انجمن اسلامی را نیز به عهده گرفت.

 


با اوج گیری نهضت، تمام اوقات خود را صرف مبارزه کرد که در نتیجه دو بار از سوی پلیس آمریکا به دلیل همین فعالیتها دستگیر شد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دوازدهم اسفند سال ۱۳۵۷ ، تحصیل در خارج کشور را رها کرده و به میهن اسلامی بازگشت و با شور و شعف وصف ناپذیری در خدمت انقلاب شکوهمند اسلامی قرار رفت.

 

سید کاظم در فروردین سال ۱۳۵۸ با گذراندن دوره آموزش عمومی سپاه در پادگان امام علی ( ع ) به عضویت سپاه در آمد و پس از اتمام دوره، با توجه به اینکه کردستان از سوی ضدانقلاب دچار آشوب شده بود به نقده اعزام شد.

شهید کاظمی پس از مراجعت از ماموریت کردستان با تعدادی از برادران جان برکف و مخلص انقلاب و سپاه، واحد اطلاعات را با تشکیلات منسجمی پایه ریزی کرد.

 

در سحرگاه روز دوم شهریور ماه سال ۱۳۶۴ و همزمان با شهادت مولا و جد بزرگوارش امام محمد باقر ع، همراه تعدادی از برادران رزمنده جهت بازدید از خطوط مقدم جبهه جنوب در منطقه طلائیه، از طریق آب در حال حرکت بودند که بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به سختی مجروح و به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 


شهید حسینی فرمانده تیپ اطلاعات که در لحظه شهادت کنار او حضور داشت، چنین نقل کرده است:

وقتی در داخل قایق، ترکش به سر شهید کاظمی اصابت نمود، از جای خود برخاست و دستها را به سوی آسمان بلند نمود و با خدایش راز و نیاز کرد و لحظه ای بعد در کف قایق به سجده رفت و آنگاه شهید شد.

 


شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار  شهید سید کاظم کاظمی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۱
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید سید علی اندرزگو

 

 

ولادت : 1317/1/1 - تهران

شهادت : 1357/6/2 - تهران

آرامگاه : تهران - تهران - گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر


شهید سید علی اندرزگو در رمضان سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمد.

سختی معیشت، او را از تحصیل بازداشت و به کار گمارد، ولی در همان حال به علوم دینی روی آورد و دروس فقه و اصول را طی کرد.

 


شهید اندرزگو در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد و در ستم‏ ستیزی، از او الهام گرفت. وی در قیام ۱۵ خرداد  به عرصه مبارزه با رژیم گام نهاد و مورد تعقیب مزدوران ساواک قرار گرفت. شهید اندرزگو پس از قیام ۱۵ خرداد دستگیر شد و در زیر شکنجه‏ های سخت، لب به سخن نگشود تا آزاد گردید.

 

از آن زمان، وارد شاخه نظامی هیئت مؤتلفه اسلامی شد و در اولین اقدام، در اعدام انقلابی حسنعلی منصور، سرسپرده آمریکا و عامل تصویب کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی همکاری نمود. در آن ترور، شهید اندرزگو با این که بیشتر از ۱۹ سال نداشت، اما نقش مهمی ایفا کرد.

 

این انقلابی نستوه برای این که مورد شناسایی ساواک قرار نگیرد، با نام‏های مستعار و قیافه‏ های متفاوت آشکار می‏ شد.

اندرزگو، نقش مهمی در وارد کردن اسلحه به ایران برای مبارزه مسلحانه با رژیم داشت و برای این منظور به کشورهای دیگری سفر می‏ کرد.

 

ساواک پس از سال‏ها تعقیب و گریز، سرانجام با کنترل مکالمات تلفنی مناطق وسیعی از تهران، او را شناسایی نمود و دریافت که در روز دوم شهریور مصادف با  ۱۹ ماه مبارک رمضان ، مهمان یکی از دوستان خواهد بود. محل مورد محاصره قرار گرفت و شهید که راه فرار نمی‏دید، اسنادی را که در جیب داشت به دهان برد و خورد تا به دست ساواک نیافتند. دژخیمان رژیم پس از درگیری که با او پیدا کردند، او را مجروح ساختند.

 


با این حال، از این می‏ ترسیدند که اندرزگو، به خودش مواد منفجره بسته باشد. این شهید والامقام سرانجام، طی این درگیری با زبان روزه شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرینه‏اش دست یافت.

 

شهید اندرزگو قصد ترور شاه را داشت که شهادتش مانع انجام این نقشه گردید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید سید علی اندرزگو صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۸
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

به بهانه سالروز ترور و شهادت شهید سید اسدالله لاجوردی

 

دادستان تهران و رئیس سازمان امور زندانها


 


تولد : 1314/1/7 - تهران

شهادت : 1377/6/1 ـ تهران (توسط گروهک صهیونیستی منافقین)

آرامگاه : تهران ـ گلزار شهدای بهشت زهرا (س)



 



پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

من المومنین رجال صدقوا ماعاهدواالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلواتبدیلا

 

شهادت سید بزرگوار و مجاهد فی سبیل الله مرحوم آقای حاج سید اسدالله لاجوردی که از چهره های منور انقلاب و پیشروان جهاد فی سبیل الله بود بار دیگر ارج و قدر سربازان دیرین اسلام و مبارزان سختکوش راه آزادی را در خاطره ها زنده ساخت . منافقان کوردل و خیانت پیشه با این جنایت ، عمق کینه خود را نسبت به یاران صادق امام امت و خدمتگزاران حقیقی مردم آشکار کردند و چهره منفور خود را تیره تر و منفورتر ساختند این شهید عزیز در تمام دوران مبارزات اسلامی ، به اخلاص و صبر و مقاومت و روشن بینی شناخته شده بود . در راه خدا بلاهای بزرگ را به جان می خرید و در میدانهای سخت حاضر بود . پس از پیروزی انقلاب در همه مسئولیتهایی که در راه خدمتگزاری به مردم و کشور به او تحویل شد ، با قدرت و ایثار و به دور از اغراض و مطامع مادی ، ادای وظیفه کرد و هیچ گاه خستگی به خود راه نداد ، شهادت در راه خدا اجر بزرگی است که خدای شاکر علیم به این انسان مومن و با اخلاص مرحمت فرمود خداوند روح مطهر او را با اجداد طیبین و طاهرینش محشورفرماید .

 

اینجانب شهادت این برادر ارجمند را به خانواده گرامی و دوستان همرزم و همسنگرش و به همه ملت ایران تبریک و تسلیت عرض می کنم .

 

والسلام علی عبادالله الصالحین

 

سید علی خامنه ای 2/۶/1377

 


 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید سید اسدالله لاجوردی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۱
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

جانباز شهید حاج داود کریمی

 

فرماندهی قرارگاه مرکزی محمد رسولالله و قرارگاههای تاکتیکی تابعه شرق کشور

 


تولد : 1326/11/27 - تهران

شهادت : 1383/06/15 - تهران (جانباز شیمیایی)

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


شهید حاج داود کریمی ۲۷ بهمن سال ۱۳۲۶ در محله سلسبیل تهران متولد شد. وی که در جوانی از طریق حاج مهدی عراقی با امام خمینی آشنا شد،در سالهای نخستین دهه ۵۰ با عدهای از دوستان خود گروه فجر اسلام را راهاندازی کرد که معتقد به عملیات چریکی ضد حکومت وقت بود.

 

حاج داود که به شغل تراشکاری مشغول بود، در کنار آن تا سال ۱۳۵۵ به مبارزه با حکومت پهلوی ادامه داد. پس از سال ۱۳۵۵ وی به همراه عدهای دیگر به لبنان میرود و در آنجا با شهید دکتر مصطفی چمران و شهید محمد منتظری آشنا و مربی نیروهای چریکی در لبنان میشود. حاج داود در همان اولین روزها با دیگر مبارزان در کمیته انقلاب اسلامی نازیآباد فعالیت میکند و خود هدایت و مسئولیت این کمیته را برعهده میگیرد.

 


شهید کریمی از اعضای اصلی تشکیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و عضو هیئت مرکزی سپاه تهران بود که با شروع جنگ به منطقه جنوب و سپس غرب رفت. او در همین مدت که تا سال ۱۳۶۱ ادامه یافت، بر پایه آموختههای خویش در لبنان مسئول آموزش نظامی سپاه شد. سپس مدتی کوتاهتر از یک سال فرمانده سپاه تهران بود و مدتی نیز در بنیاد شهید که ریاست آن را مهدی کروبی به عهده داشت، فعالیت کرد. در این دوران یکی از مهمترین کارهای او طرح شکستن حصر آبادان بود.

 

در فاصله سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ حاج داود کریمی به شرق کشور رفت. او در این دوره با سمت فرماندهی قرارگاه مرکزی محمد رسولالله و قرارگاههای تاکتیکی تابعه شرق کشور در قالب طرح والعادیات مسئول مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر بود. کریمی در عملیات جنگی فاو با فروافتادن بمبهای شیمیایی سلامت خود را از دست داد و عملاً جانباز شیمیایی شد اما معالجات را نیمه کاره گذاشت و در عملیات مرصاد که همزمان با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد برای مقابله با حمله مجاهدین خلق طراحی شده بود، شرکت کرد و ترکش گلولهای در قلب وی جا گرفت.

 

در اردیبهشت ۱۳۷۳ به کارگاه قالبسازیاش که تا سال ۱۳۷۱ در صالح آباد و تا سال ۸۲ در دهکده توحید فر واقع در اتوبان بهشت زهرا، قرار داشت و به گفته دوستانش این بار محقرتر بود، بازگشت و در همان خانه کوچکش و محقرش در نزدیکی نازیآباد تا پایان عمر زندگی کرد.

 


حاج داود خرداد ۱۳۸۲ بیماریاش شدت گرفت و بستری شد. اما پزشکان کاری از دستشان برنیامد تا آنکه او را از دی ماه ۱۳۸۲به آلمان فرستادند. پزشکان آلمانی تشخیص داده بودند بیماری او ناشی از مسمومیت شیمیایی حاصل از گازهایی است که در جنگ به کار رفته بود آنها نوع گازهای شیمیایی را هم مشخص کرده بودند.

 

سرانجام، شهید حاج داود کریمی در نیمه شهریورماه ۱۳۸۳ بر اثر جراحات ریوی ناشی از استشمام گازهای شیمیایی هدیه غرب به صدام به شهادت رسید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص جانباز شهید حاج داود کریمی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۷
همسفر شهدا