شهید علیرضا موحد دانش - ویژگی ها و شهادت
استجابت آنی دعا
شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش اینگونه تعریف کرده است:
بعد از عملیات بازی دراز با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبهات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم.
مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانهام زد و گفت: حاج علی، مکه میروی؟! یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: چطور مگر؟ خندید و ادامه داد: برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمیتوانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید! سر به آسمان بلند کردم. دلم میخواست با تمام وجود فریاد بکشم: خدایا شکرت...
فوتبال
علیرضا خیلی به فوتبال علاقه داشت. هر وقت از مدرسه میآمد، با بچههای محل فوتبال بازی میکرد . یکسال عید پدر علیرضا کت و شلوار برایش خریده بود و او با همان لباسها برای بازی فوتبال به کوچه رفت و شلوارش را پاره کرد. وقتی به خانه بازگشت بدون آنکه به ما حرفی بزند، نشست و شلوارش را دوخت. چند روز بعد وقتی میخواستم شلوار علیرضا را بشویم، قسمتهای دوخته شده توجه مرا به خود جلب کرد. آنقدر ماهرانه کوک خورده بود که اول فکر کردم، نوع پارچه اینطور است اما هنگامیکه خود علیرضا جریان را برایم تعریف کرد، به اصل قضیه پی بردم.
فواید دست مصنوعی
سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی شهید موحد دانش داد. ایشان وقتی میخواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که میرسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد میشوند میبینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را میکند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن میزند.
مامورین سعودی که این قضیه را میبینند علیرضا را برای بازجویی میبرند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار میزنند و میروند. بر میگردند و میبینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی میشوند که علیرضا این پوسترها را از کجا میآورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش میکنند. همین کار را مکرر ادامه میدهد.
به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.
مهمان بانوی دو عالم
چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر میبردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچهمان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشاندهاند. خانم فاطمه زهرا س جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نقل پخش میکنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.
سیزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ و عملیات والفجر ۲ بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقیها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیکرش، همانطور که آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید علیرضا موحد دانش صلوات
الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم