همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شلمچه» ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید امیر حاج امینی

 

بیسیم چی گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)

 

ولادت : 1340/10/5  تهران

شهادت : 1365/12/10  شلمچه، عملیات کربلای 5

آرامگاه : تهران گلزار شهدای بهشت زهرا (س)

 

امیر حاج امینی بیسیم چی گردان انصار لشکر ۲۷ در سال 1340 دیده به جهان گشود

امیر حاج امینی از جمله دلاور مردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

عکس شهید امیر حاج امینی بیسیم‌چی گردان انصار از لشکر27 محمد رسول الله (ص) است، توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است.

این عکس‌ در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و در کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است. این عکس ازجمله تاثیرگذارترین عکس‌های گرفته شده از شهدای دفاع مقدس است.

 


وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدت‌ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می‌دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده‌ام و آن در این جمله خلاصه می‌شود: خدایا! عاشقم کن.

از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام.

یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟

دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.

پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .

دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

 

ای حسین!

ای مظلوم کربلا!

ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .

بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.

خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.



همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر...

خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.

تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.

ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

 

حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین (ع) و پیامدار او زینب (س) باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....

شنبه 65/4/7

ساعت 5 بعدازظهر

بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید امیر حاج امینی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۳ نظر ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۰
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید عباس خوش سیما

 

فرمانده مهندسی رزمی سپاه خراسان

 

تولد : ۱۳۳۷/۸/۲۰ - روستای آنچی کیکانلو

شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ - شلمچه ، عملیات کربلای ۵

آرامگاه : مشهد ، بهشت رضا (ع)

 

بیستم آبان ماه سال ۱۳۳۷ در روستای آنچی کیکانلو چشم به جهان گشود. در چهارسالگی پدرش را از دست داد و در دامن پر مهر مادرش محبت یافت. دوران ابتدایی را در همان روستا به پایان برد. به اتفاق خانواده اش به تهران رفت.

 

علاقه زیادی به تحصیل داشت. با وجود مشکلات زیاد از نظر مالی و مسکن، به ادامه تحصیل در دوره ی راهنمایی و دبیرستان پرداخت و توانست دیپلمش بگیرد. زمانی که در تهران بود و صاحبخانه اجازه مصرف برق را در شب به آن ها نمی داد، او در کوچه با نور ستون های برق درس می خواند.

 

به مادرش احترام می گذاشت و در کارها به ایشان کمک می کرد. وقتی مادرش وضو می گرفت، او سریع سجاده ی ایشان را پهن می کرد. دوست داشت مادرش از او راضی باشد. در ماه محرم به هیات های سینه زنی و عزاداری می رفت. برگزار کننده جلسات قرآن بود و در دعاهای کمیل و ندبه شرکت می کرد. در ماه مبارک رمضان همسایه ها را برای سحری بیدار می نمود.

 

به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد. می گفت: «وقتی اذان گفته می شود، یعنی خداوند ما را صدا می زند، ما باید سریع جواب دهیم.» طوری نماز می خواند که انگار در این عالم نیست. نمازها را در مسجد و به صورت جماعت می خواند. در نیمه های شب طوری قرآن و نماز شب می خواند، که کسی متوجه نمی شد. طرز صحیح خواندن حمد و سوره را به جوانان و افراد مسن یاد می داد.

 

در بحران ها و مشکلات صبور بود و می گفت: «همیشه خدا را در نظر داشته باشید که او ناظره بر اعمال ماست.»

گرفتاری های دیگران را حل می کرد. اگر کمکی به دیگران می کرد، مستقیم این کار را انجام نمی داد، حتی در مورد مادرش اگر می خواست پولی به او بدهد، یا لب طاقچه و یا در کنار سفره می گذاشت. از افراد مغرور ، بیزار بود و از مستمندان دلجویی می کرد.

 

در دوران انقلاب اعلامیه های امام را توزیع و در راهپیمایی ها شرکت می کرد. در زمان ورود امام به ایران، با مشقات زیادی خودش را به تهران رساند و به استقبال امام رفت. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، به تبلیغ حکومت جمهوری اسلامی پرداخت و مردم را برای رای دادن به آن تشویق می کرد.

 

امام را بسیار دوست داشت و احترام خاصی برای ایشان قائل بود. صحبت های امام را به دقت گوش می داد. آرزو داشت امام را از نزدیک ببیند و دست و پاهای ایشان را ببوسد. می گفت: «برای سلامتی امام دعا کنید، چون اسلام بدون وجود رهبر معنا و مفهومی ندارد.»

 

برای حفظ انقلاب به مبارزه با گروهک ها و منافقین برخاست. برای مبارزه با شورش های ضد انقلابیون در کردستان حضور یافت. مسئول تدارکات بود. دوبار توسط منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت. حجت تیموری می گوید: «وقتی به ایشان می گفتم: مواظب خودتان باشید که منافقین شما را نکشند. می گفتند: هرچه خواست خدا باشد، چه در اینجا، چه در جبهه یا هر جایی که لیاقت داشته باشم شهید می شوم.»

 

با شروع جنگ تحمیلی به خاطر دفاع از قرآن، دین، مملکت و ناموس به جبهه های حق علیه باطل شتافت. در سقز مسئول تدارکات و در مشهد مسئول مهندسی ـ رزمی بود. فرماندهی مهندسی ـ رزمی سپاه خراسان را برعهده داشت. در بردن مهمات و اسلحه به مناطق جنگی بسیار فعال بود.

در جمع آوری نیرو برای جبهه بسیار تلاش می کرد. توصیه می کرد: «به جبهه بیایید، چون احتیاج به نیرو است و جبهه ها را پر کنید.»

 

وقتی به مرخصی می آمد، به دیدن اقوام می رفت و از آن ها دلجویی می کرد. به دیدن خانواده های شهدا، اسرا و مجروحین نیز می رفت. در عید نوروز ابتدا دیدار خانواده های شهدا را برنامه ریزی می کرد. اوقات بیکاری یا به حرم و یا بهشت رضا (ع) می رفت. وقتی به مزار شهدا می رفت، صلوات می فرستاد. آیه الکرسی می خواند، ولی فاتحه نمی خواند.

 

برای شهدا ارزش زیادی قایل بود. در تمام مجالس شهدا و تشییع جنازه ی آنان شرکت می کرد. اگر دعای توسل و یا دعای کمیل در خانه شهدا بود، حتماً به آن جا می رفت. آرزوی پیروزی اسلام و به اهتزاز در آمدن پرچم اسلام را در سراسر دنیا داشت. او مداحی می کرد. دعای کمیل و ندبه را با صوتی زیبا می خواند.

عباس خوش سیما در ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به فیض شهادت رسید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید عباس خوش سیما صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۱
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید محمد علی شاهمرادی

 

قائم مقام تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم

 

 

تولد : ۱۳۳۸/۱/۱۵ -  زرین شهر

شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ - شلمچه ، عملیات کربلای ۵

 

سخن از شهید محمد علی شاهمرادی است. او که محبت و فداکاری محمد (ص) را همراه با صلابت و شجاعت علی (ع) داشت گرچه از زمان تولدش در سال ۱۳۳۸ در ورنامخواست زرین شهر تا زمان شهادتش کمتر از ۳۰ بهار را تجربه نکرد ، آنچنان به مراد خویش رسید که معتکفان چهل ساله زهد و ریاضت کشیده به گرد توسن رهوار او نمی رسند.

 


محمد علی از زمان دبستان امام خویش را شناخت و خود را در مسیر او که نزدیکترین راه به سعادت و سربلندی و کوتاه ترین مسیر به منزل جانانه بود قرار داد و تا آخر عمر یک سر سوزن از آن مسیر منحرف نشد. او همراه دوستان و همکلاس هایش اعلامیه های حضرت امام (ره) را  توزیع می کرد و بر دیوارهای زرین شهر شعار می نوشت.

 

دوران جوانی او با ورود به سپاه آغاز و فولاد وجودش در کوره کردستان آبدیده شد .با شروع جنگ تحمیلی به جبهه ها شتافت و بین بسیجی ها قرار گرفت . رابطه او با بسیجی ها رابطه مرید و مراد بود . چون محور و قطبی بود که آن ها گرد وجوش پروانه وار می چرخیدند .بدون بسیجی ها و دور از آن ها برای او ملال آوربود و از خدا می خواست که گناهانش را به خاطر بسیجی ها ببخشاید.

 

اخلاق و رفتار و کردار او بسیجی بود . هر جا ضعف و فتوری مشاهده می کرد بسیجی وار دست به کار شده خلاء را پر می نمود .

به عنوان مثال : یکبارکه ضعف و سستی را در بعد فرهنگی می دید همانند یک هنر پیشه با تجربه بازیگری می کرد .

 به نحوی که درخشش او در فیلم های سینمایی جان بر کف و غروب خونین و نیز نمایش تیر غیب باعث روشن گری اذهان مردم به خصوص اهالی استان اصفهان درباره جنایات عمال رژیم گذشته ، گروهک های وابسته محارب در کردستان و نیز دلاوری های جان بر کفان بسیج در جبهه های نبرد شد.

 

در جریان عملیات و حین پیشروی رزمندگان اسلام تیربار دشمن از درون سنگر های پاکسازی نشده ، از پشت سر نیروهای خودی را هدف قرار می داد و باعث فتور در پیشروی می شد خود او با این که معاون تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم بود آر پی جی ۷ به دست ، سراغ سنگر تیربار می رفت و آن را منهدم می ساخت.

 

یکی از ویژگی های او اهمیت دادن به صله ارحام بود . هر وقت به مرخصی می آمد به دوستان و آشنایان حتی در استان چهارمحال و بختیاری سرکشی کرده به احوال و امور آن ها رسیدگی می کرد.

 



برای حل مشکلات مردم سعه صدر عجیبی داشت . گویی فضای سینه اش برای درد دل مردم به وسعت بیابان هاست . چه بسا افرادی که پس از شهادت شاهمرادی متوجه شدند آن دست غیبی که گره مشکلاتشان را باز می کرد دست چه کسی بوده است.

 

علاقه خاص او به حضرت سید الشهداء ( علیه السلام ) و فرزند و خلف صالحش امام خمینی ( ره ) زبانزد همه بود .

در ایام سوگواری سالار شهیدان سر از پا نمی شناخت . عاشقانه با لباس سیاه و چشمانی اشک بار در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی آن امام شهداء به صورت دائمی شرکت فعال داشت . از دیگر سو ، رهنمودهای امام را با دقت و موشکافی شگرفی پیگیری می کرد.

 

در نهایت روح بلند این سرباز فداکار امام خمینی (ره) در منطقه عملیاتی شلمچه با ارواح شهدای کربلا گره خورده و همراه آنان همنشین محرمان خلوت انس حق شد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید محمد علی شاهمرادی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۷
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

عملیات الی بیتالمقدس ۱

 

در حالی که اشغال خرمشهر توسط عراق به عنوان آخرین و مهم ترین برگ برنده این کشور برای وادار ساختن ایران به شرکت در هر گونه مذاکرات صلح تلقی میشد، آزاد سازی این شهر میتوانست سمبل تحمیل اراده سیاسی جمهوری اسلامی بر متجاوز و اثبات برتری نظامیاش باشد.

 

اهداف عملیات

 

  • انهدام نیروی دشمن، حداقل بیش از دو لشکر.
  • آزاد سازی حدود ۵۴۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران؛ از جمله شهرهای خرمشهر، هویزه و پادگان حمید.
  • خارج نمودن شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد از برد توپخانه دشمن.
  • تامین مرز بین المللی حدفاصل پاسگاه طلائیه تا شلمچه
  • آزادسازی جاده اهواز - خرمشهر و خارج شدن جاده اهواز - آبادان از برد توپخانه دشمن.

 

 در طراحی عملیات، تهاجم از طریق عبور از رودخانه کارون و پیشروی به سوی مرز بین المللی و سپس آزادسازی شهر خرمشهر مد نظر قرار گرفته و چنین استدلال می شود که حمله به جناح دشمن، که عمدتا به سمت شمال آرایش گرفته بود، عامل موفقیت عملیات است.

 

سرانجام عملیات بیت المقدس در ۳۰ دقیقه بامداد روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با قرائت رمز عملیات بسم الله الرحمن الرحیم . بسم الله القاسم الجبارین، یا علی ابن ابی طالب از سوی فرماندهی آغاز شد.

 

شهید آیت الله صدوقی و آیت الله مشکینی نیز که در کنار فرماندهان سپاه و ارتش در قرارگاه کربلا حضور داشتند، هر یک به طور جداگانه، پیام هایی را به وسیله بی سیم خطاب به رزمندگان اسلام قرائت کردند.

 

در اواخر روز دوم خرداد، قرارگاه کربلا پس از بررسی آخرین وضعیت، تصمیم گرفت تا نیروها با ورود به شهر، آنرا از لوث وجود نیروهای عراقی پاک گردانند. و در سه بامداد روز سوم خرداد واحدهایی از رزمندگان ایران به آن سوی رودخانه وارد شدند.

 

در ساعت ۲ بعد از ظهر، خرمشهر به طور کامل آزاد شد و پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران برفراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد.

 

بدین ترتیب این شهر مقاوم که پس از ۳۵ روز پایداری و مقاومت در ۴ آبان ۱۳۵۹ به اشغال دشمن درآمده بود، پس از ۵۷۸ روز و ۱۹ ماه اسارت، بار دیگر به آغوش گرم میهن اسلامی بازگشت و پیکره پاک آن از لوث وجود متجاوزان تطهیر گردید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهدای عملیات بیت المقدس ۱ صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۸
همسفر شهدا

پرواز در بی نهایت

نشسته بود با فرمانده اش شوخی می کرد. "حاجی کی می خوای شهید شی، یه دلی از عزا دربیاریم" یدالله خنده اش گرفت و گفت "دلتو صابون نزن. اولا که بادمجون بم آفت نداره. دوما اگرم آفت بزنه کسی بهت حلوا و شام وناهار نمیده، خیالت راحت" همین طور می گفتند و می خندیدند. چند روز بعد همان که داشت با حاجی شوخی میکرد یکی از بچه ها را دید که ناراحت است. پرسید " چت شده؟ خبری شده؟" طرف گفت "مگه نمی دونی! حاج یدالله شهید شده" یخ زد. بغضش گرفت. باورش نمیشد. همین چند روز پیش داشت سر همین شوخی می کرد.



شهید کلهر که چمدانی پر از شکوفه های یاس تقوا همراه داشت و برای ملاقات و ضیافت با شکوه عشق لحظه شماری می کرد، عاقبت در شلمچه کارت دعوت در میهمانی پروردگارش را دریافت کرد. و در اول بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ درمنطقه شلمچه در حالی که برای شرکت در جلسه عازم پشت جبهه بود،  تذکره عبور و معراج به عالم ملکوت را گرفت و بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید.

 

 

 

وصیت نامه

 من طلبنی وجدنی و من ...

 

خدایا شاهد باش که از تمام مظاهر مادی دنیا برهیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم.

خدایا شاهد باش به عشق تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم.

می خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین علیه السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده ام.

ای بهتر از همه دوستها و یارها مرا دریاب.

ای معشوقم مرا تو خوش بخوان من انسانی گنهکار و روسیاه هستم. مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است.

گرچه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی می افتد و چه سخت است آن زمان که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد.

بارالها خودت این سختیها را از دوش من بردار

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید حاج یدالله کلهر صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۷
همسفر شهدا

راوی : شهید مجید پازوکی

یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف عباس صابری هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.

 

بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:

 

ــ بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده... 

 

راوی : خود شهید

کار تفحص را از محور قلاویزان، فکه، شلمچه و طلائیه شروع کرده ، ادامه دادم در این مدت ۲ خطر جدی مرا تهدید کرد: یک بار به همراه سرهنگ غلامی و برادران تفحص لشکر مستقر در فکه ، صبح قرار گذاشتیم تا برای ظهر عاشورا که می خواستیم در مقتل شهداء مراسمی برگزار کنیم منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی بعد از زیارت عاشورا آنجا را کنترل کرده و سرکشی کنیم. ساعت از ۶ گذشت حرکت کردیم.

 


به مقتل شهید آوینی که رسیدیم معبر حالتی پیچ مانند داشت و من خواستم از راه دیگری رفته زودتر برسم . به قول معروف پیچ پیچید، من نپیچیدم در ۸ متری ما راننده دستگاه بیل مکانیکی که از بچه های  ۷۷خراسان بود در جایش روی زمین نشست و تکان هم نمی خورد پرسیدم: قضیه چیست؟! گفت: آرام پایت را از روی زمین بردار و اصلاً آن را نچرخان. وقتی پایم را برداشتم یک مین والمری که کلاهک آن تکان نخورده و فقط شاخکهایش شکسته بود را دیدم ولی گویا لیاقت نداشتم

 

 یکبار هم هنگامی که در منطقه شلمچه برای بچه های تفحص لشکر ، محور و معبر باز می کردیم در پاسگاه مرزی شلمچه نزدیک کانالی که هر ۶ متر به ۶ متر یک مین T.X.50 قرار داشت مأمور پاکسازی شدیم من به منطقه آشنایی کافی داشتم یک روز قرار شد نحوه پاکسازی و وضعیت محل بررسی شود زمانی که بیست متر از نقطه شروع معبر دور شدم احساس کردم دومتر به هوا پرت شده به زمین افتادم.

 

وقتی بلند شدم دیدم یکی از همان مینها که به خاطر وزن تقریباً سه کیلویی اش بچه هابه آن مین بطری می گفتند آن طرف تر از من افتاده و بچه ها هم مرا نگاه می کنند گویا پایم به آن خورده و چاشنی اشتعالی آن عمل کرده، ولی چاشنی انفجاری عمل نکرده بود. این دومین خطری بود که به خیر گذشت .

 

 سومی چه زمانی خواهد بود ، خدا می داند

 

یک روز قبل از آخرین سفرش دست هایش را حنا گذاشت و گفت: حنای آخر است مقداری از آن را روی دست راست و مقداری روی دست چپش قرار داد و گفت : یکی برای حضرت علی اکبر(ع)، دیگری هم مال حضرت قاسم(ع)،قرار بود آن سال محرم در تهران بماند و نوحه بخواند اما آن روز یکباره از خواب بلند شد، بعد از اقامه نماز ، ساکش را بست، گفت: دیشب خواب دیدم سیدی به من گفت: عباس بیا به فکه ، قرارمان آنجاست. و خداحافظی کرد و رفت دوستش برایمان اینطور تعریف کرد که «در مقر در حال استراحت بودم که عباس وارد سنگر شد و مرا بیدار کرده گفت: بلند شو، بلند شو، امروز وقت خواب نیست بنشینید تا همدیگر را بیشتر ببینیم.

 

نماز ظهر را خوانده ، ناهار را صرف کردیم عباس دوباره آمد و برای کار با بیل داوطلب خواست از آنجایی که من کار با بیل مکانیکی را می دانستم داوطلب شدم اما او ۲ تا بیل دستی برداشت و با آمبولانس نزدیک میدان مین منتهی به کانال پیاده شدیم او می دانست که پیکر بسیاری از رزمنده ها آنجاست با ذکر بسم الله وارد شدیم، برای لحظاتی وارد معبر گشته بعد از عبور از محل شهادت شهیدان شاهدی و غلامی عباس به من گفت : تو بنشین اینجا تا من وضعیت را بررسی کرده برگردم من هم اصراری برای رفتن نکردم.

 


 بعد از ۱۰دقیقه ناگهان با صدای انفجار از جایم بلند شده او را صدا کردم، بچه ها با شنیدن صدای انفجار با آمبولانس به محل آمدند، عباس با دست و پایی قطع شده در حالت نیم خیز روی زمین افتاده بود دیگر تاب ایستادن نداشتم ولی باید صبر می کردیم نیروی تخریب چی برسد سپس بسمالله گویان وارد میدان شدیم او با صورتی سوخته و بدنی پر از ترکش و مالامال از درد دندانهایش را بهم می فشرد و چون شقایقی سوخته هنوز زنده بود، سریع سرم وصل شد او را به پشت گرفته به سمت آمبولانس حرکت کردیم. راه دور و جاده ای پر از چاله و دست انداز ما را یاری نمی کرد تا سریعتر به بیمارستان برویم وقتی به بیمارستان مجهزی رسیدیم عباس با اقتدا به مولایش ابوالفضل العباس(ع) روحش و جسمش آسمانی شد و فکه در هفتم محرم الحرام مصادف با 75/3/5 دوباره عاشورای حسینی را به ماتم نشست و عباس به آرزوی دیرینه اش که شهادت در دهه اول ماه محرم بود، رسید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص جستجوگر نور شهید عباس صابری صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۴
همسفر شهدا

فرمانده محور دار خوین در عملیات ثامن الائمه (ع)

 

شهید باقرى که فرماندهى محور دارخوین را به عهده داشت، در عملیات شکست حصر آبادان در طرح ریزى، سازماندهى و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش مؤثرى داشت.

معاونت فرماندهى عملیات طریق القدس در عملیات طریق القدس که براى اولین بار در قرارگاه مشترک بین سپاه و ارتش تشکیل شد، شهید باقرى به عنوان معاونت فرماندهى کل سپاه در قرارگاه فرماندهى عملیات مشترک حضور یافت و در شناسایى محورها و تحلیل و پیش بینى حرکتهاى دشمن و پیگیرى مسائل رزمى نقش مهمى را ایفا نمود. شهید باقرى در اجراى مرحله اول این عملیات سه شبانه روز بیدار بود و در آماده سازى مرحله دوم عملیات، به دلیل خستگى مفرط، شب هنگام طى تصادفى به شدت مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید.

برادر شهید در این مورد مى گوید:

دربیمارستان در لحظاتى که معلوم نبود زنده مى ماند یا خیر و با اینکه به سختى سخن مى گفت مى پرسید: پل سابله کارش به کجا کشید؟

بشدت به فکر عملیات و نگران آن بود. با اینکه یک ماه دستور استراحت مطلق پزشکى به او داده بودند، پس از یک هفته، بیمارستان را ترک کرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شدید، به فعالیت خود ادامه داد.

پس از عملیات موفق طریق القدس، دشمن بعثى دست به یک حمله در تنگه چزابه زد، شهید باقرى با وجود ضعف جسمى، تلاش زیادى براى تثبیت این نقطه استراتژیک و مهم به عمل آورد و با استقامت عجیبى چندین شب متوالى و بدون لحظه اى استراحت، به هدایت عملیات پرداخت و حتى در یک مرحله، به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و تپه اى را که۴۰۰ نفر از نیروهاى دشمن روى آن مستقر بودند و بر نیروهاى خودى تسلط داشت به تصرف در آورد.

 

 

فرماندهى قرارگاه نصر در عملیات فتح المبین

 

قبل از شروع عملیات، شهید باقرى با تجزیه و تحلیل اطلاعات واصله، تمام واحدهاى اطلاعاتى را در راستاى اهداف این عملیات توجیه و وظایف هر یک را مشخص کرد.

با توجه به وسعت منطقه عملیات، چهار قرارگاه براى کنترل و هدایت عملیات مشخص گردید.

جناح شمالى منطقه، حساسترین محور عملیات بود. به دلیل این اهمیت و حساسیت، شهید باقرى به عنوان فرمانده قرارگاه نصر قرارگاه مشترک ارتش و سپاه در این جناح انتخاب گردید. ضمن اینکه در قرارگاه مرکزى کربلا نیز در کنار فرماندهى کل عملیات سردار محسن رضایى به عنوان مشاور عملیات و مسئول اطلاعات، فعالیت بسیار مؤثرى داشت.

در مرحله اول عملیات فتح المبین، قرارگاه نصر با موفقیت کامل به اهداف خود رسید و درمرحله دوم عملیات، با اصرار و تأکید شهید باقرى تصرف ارتفاعات رادار ابوصلبى خات از محور قرارگاه نصر انجام پذیرفت که پس از موفقیت و استقرار نیروهاى خودى، دلیل اصرار شهید باقرى کشف گردید.

 

 

فرماندهى قرارگاه نصر در عملیات الی بیت المقدس

 

بلافاصله پس از عملیات فتح المبین آماده سازى عملیات بیت المقدس آغاز گردید.

شهید باقرى ضمن تلاش براى هماهنگى واحدهاى اطلاعاتى در طرح ریزى عملیات نیز حضور داشت و مى گفت: لزومى ندارد ما مستقیما وارد شهر خرمشهر شویم، بلکه باید دشمن را دور بزنیم و عقبه او را ببندیم تا شهر خود به خود سقوط کند.

با اینکه نظرات دیگرى هم براى چگونگى آزادى خرمشهر وجود داشت، اهمیت و تأکید او پس از فتح خرمشهر آشکار شد.

در این عملیات شهید باقرى به عنوان فرماندهى قرارگاه نصر، در اجراى عملیات نقش مؤثرى را ایفا کرد.

از هدفهاى عمده این قرارگاه، آزادى خرمشهر و تأمین مرز شلمچه و شرق بصره بود.

پس از دو مرحله عملیات موفقیت آمیز، در مرحله سوم عملیات، قرارگاه نصر با محاصره دشمن در ناحیه شلمچه، مزدوران بعثى را مستأصل و مضمحل کرد و شهر خرمشهر نیز آزاد گردید.

 

 

فرماندهى قرارگاه نصر در عملیات رمضان

 

پس از عملیات بسیار موفق بیت المقدس، طرح ریزى و آماده سازى عملیات رمضان آغاز شد.

در این عملیات شهید باقرى همچنان در مسؤولیت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عملیات رمضان این قرارگاه نقش عمل کننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتیاط پیش بینى شده بود، ولى با روحیاتى که شهید باقرى داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همکارى جدى و فعال با فرماندهى آن، در مراحل بعدى عملیات رمضان به علت پاتکهاى بسیار شدید و سنگین دشمن بعثى، قرارگاه نصر نقش بسیار مؤثرى در دفع آنها و حفظ مواضع خودى داشت تا جایى که شهید باقرى جهت کنترل دقیق تر و تقویت روحیه رزمندگان، مقرتاکتیکى قرارگاه نصر را پشت خاکریزهاى خط مقدم مستقر کرد و تا تثبیت شرایط، در همان جا حضور داشت.

فرماندهى قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهى کل در قرارگاههاى جنوب

پس از عملیات رمضان، شهید باقرى از طرف فرماندهى کل سپاه به سمت فرماندهى قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهى کل در قرارگاههاى جنوب منصوب گردید.

در شرایطى که طرح ریزى عملیات از منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجراى عملیات مسلم بن عقیل (ع)، شهید باقرى در قرارگاه کربلا با شناسایى و پى گیرى مستمر، عملیات محرم را طرح ریزى کرد و با کسب موافقت، نسبت به اجراى آن وارد عمل شد.

 

با توجه به کسب تجربیات و نتایج حاصله از موفقیتهاى رزمى و نظامى، ساختار سازمان رزمى سپاه شکل گرفت و بر اثر لیاقت و شایستگى قابل توجه و در خور تحسین شهیدباقرى، ایشان به عنوان جانشین فرماندهى یگان زمینى سپاه منصوب گردید.

آغاز جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه ها نبرد کشاند. ارتباط تنگاتنگ غلامحسین با صحنه های نبرد علاوه بر خبرنگاری رفته رفته از او فرمانده و نظریه پردازی قَدَر ساخت .

 

 

ویژگی های برجسته شهید

 

اتکا شهید باقری به خداوند تبارک و تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سختترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل میکرد.

او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت(ع) به خصوص امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) داشت.

شهید باقری بیریا و بیتکلف در مصائب امام حسین(ع) میگریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت.

استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.

یکی از نیروهای رده بالای سپاه و با سابقه در جنگ چنین میگوید:

با اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرأت میتوانم بگویم افکار او دو سال از من بالاتر بود. شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی را پیشبینی و تحلیل میکرد و در کنار آن با قدرت بالای فکری، راههای کار و طرحریزی عملیاتی خود را ارائه مینمود و بدون هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه میپرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی بردشمن با اطمینان صحبت میکرد.

قاطعیت و قدرت تصمیمگیری شهید باقری به عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرات کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و موثر را ارائه و در این باره تصمیمگیری میکرد.

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۰
همسفر شهدا

اشعار

سروده های سید شاید از لحاظ ادبی دارای کیفیت بالایی نباشد. اما وقتی سید، در سینه زنی هیئت این اشعار را می خواند، کربلایی بر پا می شد. یادش بخیر

 

دوباره محرم تو، دلمو کرده هوایی

اونقدر پیشت می مونم تا بشم کرببلایی

مثل پروانه می چرخم دور این شمع تا بسوزم

آخرش خودم می دونم مثل پروانه می سوزم

شده خواب هر شب یا زیارت یا شهادت

آخرش با خون می شورم کربلاتو با شهادت

حاجتم رو می گیرم... تو کربلات می میرم... به خاک و خون می شینم

هی میگه این دل زارم، هنوز چشم انتظارم

می خوام از غمت بمیرم، دیگه حاجتی ندارم

یاد فکه و دوکوهه، یاد کارون و شلمچه

هنوزم یاد تو گوشم، ناله های شب حمله

آقا جون خودت می دونی، دلمو به تو سپردم

همه دل خوشیم همینه، یه نیگات کنم شهید شم

آوینی میگه توگوشم، آخر این قصه، خونه

تو این دوره زمونه، حقیقت مثل جنونه

کار ماها جنونه... به ما می گن دیوونه... یه خوب و یه بد می مونه...

سید برای پایان مداحی هیئت شعری را آماده کرده بود که بچه ها همگی با هم می خواندند.

شبای جمعه که میشه

دلم بهونه می گیره

گاهی میون روضه ها

کرب و بلا رو می بینه

می خونه     دل دیوونه     کجا دارم جز     در این خونه

یا مولا، حسین ثار الله، ابا عبدالله

یه روز میریم کربلا

با کاروان شهدا

می شیم فدایی حسین (ع)

ما رهروان شهدا

از نسل کبوترهاییم

به یاد کوچ پرستوهاییم (2)

شهادت     شد آرزویم      چون خاک     فکه کشد هر سویم

یا مولا، حسین ثار الله ابا عبد الله

آی آدما خبر میاد

نشونه ها شده زیاد

ما شیعه ها صاحب داریم

منتظریم مهدی بیاد

از چشمم تو باشی غایب

ولی می مانم به پای نائب

این باشد کلام آخر

کنم جان خود فدای رهبر

یا مولا، حسین ثار الله ابا عبد الله

هر وقت به عبارت « کنم جان خود فدای رهبر» می رسید می گفت: دستهای خود را بالا بیاورید و مشت کرده و بلند بگویید.

 

 

 

 

میکده عشق

از میکده ی عشق جدایم نکنید

بی گریه و بی سوز و نوایم نکنید

تا شور به سر دارم و در تابم و در تب

جز معرکه عشق فدایم نکنید

من دست گدایی به امید آوردم

تا دست دراز است رهایم نکنید

با جام می دوست نمک گیر شدم من

با دوری معشوق هلاکم نکنید

من شعله شمع محفل عشق شدم

با سردی و بی دلی صدایم نکنید

تا هر نفسی می رود و می آید

 از میکده عشق جدایم نکنید

غروب جمعه 11/3/ 86

 

به وقت دادن جانم،خدا کند که بیایی

که وقت دیدن یار است در آن جهان خدایی

به وقت سختی قبرم در آن سوال و جوابم

به وقت ترس و سیاهی خدا کند که بیایی

به وقت صوت حزینم به وقت داد و فغانم

به وقت گریه و زاری خدا کند که بیایی

به عشق دیدن رویت در انتظار تو هستم

قدم به چهره من نه، خدا کند که بیایی

 

تقدیم به امام هادی(ع)

امشب متوسلین هادی (ع) هستند

بالای تمام کهکشانها هستند

یک عمر به پای سامرا سوخته اند

یک چشم به ایوان نجف دوخته اند

از رهبر و پیر خود اطاعت دارند

تحصیلی و تهذیبی و ورزشکارند

گر از برکات این شهیدان شادی

تو یاد کن از شیر شهیدان هادی

*

شور و غوغا شد به پا در عالمین

آفریدی بنده ای همچون حسین(ع)

خلق کردی بنده ای مثل نبی

آفریدی فاطمه (ع) بنت نبی

تو چه کردی که چنین شد منجلی

در زمین و آسمان نور علی (ع)

تا که پر شد در زمین نور حسن (ع)

شد بهشت جاودان مست حسن (ع)

عاشقم من عاشق کوی حسین (ع)

آرزویم گشته دیدار حسین (ع)

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۵
همسفر شهدا

علیرضا دیگر به یکی از بچه‌های فعال بسیج مسجد تبدیل شده. هر هفته هم در هیئت حضور دارد. او سال اول را در دبیرستان شهدا سپری کرد. بعد هم درسش را در رشته برق صنعتی ادامه ‌داد.

نوروز هشتاد وسه بود. شب بعد از نماز در مسجد نشسته بود. آمدم وگفتم:سید، تو که اینقدر از شهدا می‌گی، تا حالا راهیان نور رفتی!؟ گفت: نه، خیلی دوست دارم برم. اما تا حالا قسمت نشده.

گفتم: اگه خدا بخواد ما داریم با یکی از مساجد حرکت می‌کنیم برای جنوب. گفت: ببین می‌تونی برای ما هم ردیف کنی؟

پیگیری کردم. اما جا نبود. از یک هفته قبل ثبت نام تمام شده بود. اما بالاخره با عنایت خدا ردیف شد. سید همراه ما آمد.

مسئول کاروان از طلاب حوزوی بود. بچه‌ها را دوتا دوتا تقسیم کرد. من و سید در کنار هم بودیم. سفر بسیار خوبی بود. آنجا بود که او را بهتر شناختم. انسانی بسیار متواضع، با ادب و... . در راه شروع به خواندن اشعاری برای شهدا نمود. خیلی سوزناک وقشنگ می‌خواند. گفتم: سید، صدای خوبی داری مداحی را ادامه بده.

رفتیم آبادان، خرمشهر، اروند و... بعد هم شلمچه و طلائیه و فکه. حالت عجیبی داشت. انگار گمشده‌ای را پیدا کرده. توی خودش بود. کمتر حرف می‌زد. بیشتر به صحبتهای راوی گوش می‌کرد.

می‌گفت: احساس می‌کنم دراین مناطق به خدا نزدیکتریم. این سفر حال و هوای درونی سید را خیلی تغییر داد. نگاه سید به شهدا و جنگ نگاه دیگری شد.

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۳
همسفر شهدا