همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن


شهید آیت الله دکتر محمد مفتح

 

ولادت : 1307/1/9 - همدان

شهادت : 1358/9/27 - توسط گروهک صهیونیستی منافقین

آرامگاه: قم - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها


شهید آیت الله دکتر محمد مفتح در سال ۱۳۰۷ شمسی، در خانواده‌ای روحانی در همدان به دنیا آمد.

پدرش مرحوم، حجت الاسلام حاج محمود مفتح، یکی از واعظان مخلص و عاشق خاندان رسالت و ولایت بود و در ادبیات فارسی و عربی تبحر فراوانی داشت و اشعار زیادی در مدح اهل بیت (ع) به زبان‌های عربی و فارسی از وی به جا مانده است.

او در حوزه علمیه همدان، مدرس ادبیات فارسی و عربی بود. شهید مفتح از کودکی در محضر پدر به فراگیری ادبیات پرداخت و پس از گذراندن دوره ابتدایی، جهت فراگیری معارف اسلامی به مدرسه «آخوند ملاعلی» وارد شد و پس از مدتی جهت استفاده از محضر اساتید بزرگ به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد و در مدرسه «دارالشفاء» با جدیت فراوان به کسب علوم معارف پرداخت و از محضر بزرگانی چون آیات سید محمد حجت کوه کمره‌ای، بروجردی، سید محمد محقق (داماد)، علاّمه طباطبایی صاحب المیزان و امام خمینی (ره) استفاده کرد و خود مدرسی بزرگ در حوزه شد.



مفتح در حالی که در قم استادی بزرگ بود، پا به عرصه دانشگاه گذاشت. وی که در حوزه علمیه به درجه اجتهاد رسیده بود، در دانشگاه نیز موفق به اخذ درجه دکتری گردید. رساله دکترای وی تحقیقی درباره نهج البلاغه است که با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه قرارگرفت.

دکتر مفتح، پس از گذراندن دوره دانشگاه، علاوه بر تدریس در حوزه، به تدریس در دبیرستان‌های قم پرداخت.

وی به لحاظ رسالتی که بر دوش خویش حس می‌کرد، ضمن مبارزه با جهل و نادانی ، در دو سنگر دبیرستان و حوزه از همان آغاز سعی در روشنگری دانش پژوهان داشت و کلاس‌های خویش را مرکزی برای تشکل آنان در جهت مبارزه با رژیم قرار داده بود و در این راه به تأسیس انجمن اسلامی دانش آموزان، با همیاری شهید بهشتی همت گمارد.

در زمان تحصیل و تدریس، حاشیه‌ای بر اسفار ملاصدرا، نوشت که سومین حاشیه بر این کتاب است. همچنین کتابی به نام روش اندیشه در علم منطق به رشته تحریر درآورد که به عنوان کتاب درسی در حوزه و دانشگاه، برای بالاترین سطح منطق استفاده می‌شود. ترجمه تفسیر مجمع البیان هم یکی از تألیفات این شهید عالی مقام است.

دکتر مفتح در جهت ایجاد تشکل و سازمان‌دادن به طلاب و فضلا دست به تشکیل مجمعی به نام جلسات علمی اسلام شناسی زد که این مجمع فعالیت وسیعی به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام در جامعه آغاز کرد. ساواک که پی به نقش مؤثر این مجمع در شناساندن اسلام راستین برده بود، آن را تعطیل کرد.

در سال‌های 1340تا 1342، سخنرانی‌های او در شهرهای مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامی در افشای چهره رژیم پهلوی بسیار مؤثر بود و به لحاظ اثر عمیقی که این سخنرانی‌ها در میان توده‌ها داشت، بارها توسط ساواک تعطیل شد و هر بار این تعطیلی با دستگیری و آزار ایشان همراه بود.

شهید مفتح بعد از تبعید امام (ره) مبارزات خود را شدت بخشید و با سفر به استان خوزستان سعی در افشای ماهیت رژیم و شناساندن نهضت امام به مردم داشت و ساواک که با دستگیری‌های متعدد و ممنوع المنبر کردن ایشان نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، ورود ایشان را به شهرهای خوزستان ممنوع اعلام کرد.

مبارزه دکتر مفتح تا رمضان سال 1357، که نهضت مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) اوج گرفته بود، همچنان ادامه داشت. ایشان بعد از نماز عید فطر با تأکید بر رهبری بی چون و چرای امام امت روز پنجشنبه 16 شهریور 1357، را به عنوان تجلیل از شهدای ماه رمضان تعطیل اعلام کرد. در این روز راهپیمایی بزرگی علیه رژیم انجام گرفت که زمینه ساز راهپیمایی 17 شهریور گردید، که توسط رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد و جمعه خونین نام گرفت.

در 12بهمن 1357و جهت بازگشت امام (ره) استاد مفتح به همراه دیگر همرزمان، کمیته استقبال از ایشان را تشکیل دادند تا مقدمات ورود پیروزمندانه رهبر و مراد خویش را به نحو شایسته فراهم نمایند.



دکتر مفتح با تشکیل شورای انقلاب از طرف امام (ره) به عضویت این شورا درآمد. بعد از پیروزی انقلاب برای تشکیل کمیته‌های انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری کرد و خود سرپرستی کمیته منطقه4 تهران را به عهده داشت.

آخرین مسؤولیت وی، سرپرستی دانشکده الهیات و عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور بود که به نحو شایسته در این سنگرها انجام وظیفه نمود و در طی این دوران همچنان مسؤولیت امامت جماعت مسجد قبا را نیز بر عهده داشت.

سرانجام آیت الله مفتح، پس از عمری تلاش و جهاد مستمر و خستگی ناپذیر در راه تبلیغ دین، در ساعت 9 صبح روز 27 آذر سال 1358، هنگام ورود به دانشکده الهیات، توسط عناصر منحرف گروهک فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نایل آمد.

پیکر مطهر آن عالم ربانی پس از برپایی مراسم با شکوه تشییع، در صحن مطهر حضرت معصومه (س) در قم به خاک سپرده شد و روز شهادت شهید مفتح به مناسبت فعالیت‌های چشمگیر این شهید والامقام روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شد.


شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید آیت الله دکتر محمد مفتح صلوات


الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم


۰ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۱
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید سید عبدالرضا موسوی

 

فرمانده سپاه خرمشهر

 

 

ولادت : 1335/1/28 - خرمشهر

شهادت : 1361/2/17 - خرمشهر، عملیات بیت المقدس

آرامگاه : آبادان ، گلزار شهدا


وی در روز جمعه ۲۹ فروردینماه ۱۳۳۵ در خانودهای متوسط در شهرستان خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در این شهر به پایان رسانید. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان همواره دانشآموزی عالی در کلاس بود. بهجز راه مدرسه و خانه و تلاش برای درس خواندن و یادگیری بیشتر، مشغله دیگری نداشت. اما با این وجود او هیچگاه خود را به کلی از همکلاسیهایش جدا نمیدانست و سعی میکرد آنها را رشد داده و در خود نیز رقابت کاذب را از میان ببرد.

 


 در سن ۱۸ سالگی با معدل 58/19 دیپلم گرفت. در کنکور اعزام به خارج از کشور رتبه نخست را کسب کرد. در کنکور سراسری هم شرکت کرد و در تمامی رشتههای پزشکی دانشگاههای ایران قبول شد که ترجیح داد به دلائلی در دانشگاه تهران به تحصیل ادامه دهد. با ورود به دانشگاه حرکتهایش عمق و جهتی خاص پیدا کرد و  رابطههایش وسیعتر شد. به دلیل اینکه محیط دانشگاه را یک محیط غیراسلامی و نفرت انگیز میدید با اجاره خانهای در جنوب شهر تهران و تحکیم رابطه خویش با توده محروم و زحمتکش، تصمیم به تشکل بچههای جنوب شهر گرفت و این نخستین مرحله جدی از فعالیت سیاسی رضا بود.

 

 پس از چندی جهت رابطه بیشتر با مردم، به دلیل شناخت بیشتر از ویژگیهای منطقه خود خوزستان، انتقالی گرفت و در دانشگاه جندی شاپور اهواز شروع به فعالیتکرد. در اواخر سال ۵۵ مورد اخطار و تهدید به اخراج از طرف گارد دانشگاه شد. به دلیل بیاعتنایی و ادامه فعالیت از دانشگاه اخراج شد و به خرمشهر آمد.

 

در خرمشهر به کمک فعالان شهر سعی کرد تمامی افراد مبارز شهر را از هر گروه و قشر متحد کرده و یک انسجام و هماهنگی ما بین آنها ایجاد کند. به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، او هم در راهاندازی تظاهرات و درگیریهای خیابانی در خرمشهر و بسیج مردم و دعوت از سخنرانان مذهبی و تشکیل نمایشگاهای کتاب در مساجد و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیههای امام(ره) فعالانه میکوشید. در همین زمان او به رابطه تشکیلاتی با جوانان شهرهای خوزستان اقدام کرد و در خرمشهر هم با اجاره خانهای به عنوان خانه تیمی، فعالیت نیمه علنی را اختیار کرد، تا اینکه در جریان حکومت نظامی دستگیر شد و به زندان افتاد.

در اواخر پیروزی انقلاب اسلامی شهید سید عبدالرضا موسوی بر اثر فشار مردم آزاد شد.

 

 در این مرحله شهید سید عبدالرضا موسوی قرآن و نهجالبلاغه را زیاد میخواند و با تسلط بر زبان عربی مطالعات زیادی میکرد، بهطوریکه گاهی اوقات روزانه ۱۰ الی ۱۱ ساعت کتاب میخواند. در این مرحله به دلیل اهمیتی که نسبت به مبارزه مکتبی قائل بود به ارزیابی نقطه نظرها و دانستههایش از مکتب پرداخت و با توجه به اینکه استادی هم نداشت به دلیل قدرت استخراج و جمعبندی فراوانش در زمینه بحثهای چون: شناخت و فلسفه، منطق و متون اسلامی پیشرفت فراوانی کرد و سپس همین دستاوردهای فکری را بهصورت تدوین شده در سلسله جلساتی چند ماهه به دوستانش تدریس کرد.

 


نخستین فعالیت سیاسی ـ اجتماعی شهید موسوی بعد از پیروزی انقلاب شرکت در کانونی متشکل از افراد مبارز و مسلمان شهر بود. با اعتقاد به کار تشکیلاتی جهت مقابله با ضد انقلاب، در همین دوران مدت کوتاهی را هم در کانون فتح آبادان به تشکیل کلاس ایدئولوژی و تفسیر نهجالبلاغه پرداخت. تا اینکه جهاد سازندگی خرمشهر تشکیل شد. او کار شبانهروزی خود را در قسمت تدارکات شروع کرد. با شروع فعالیت ضد انقلاب و نقطه اوج آن (چهارشنبه سیاه 58) رضا گرچه از صحنه گردانان قضیه نبود، ولی در درگیریها شرکت فعال داشت و معتقد به برخورد قاطع و نظامی با ضد انقلاب داخلی بود.

 

 بعد از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرمشهر در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد و تا آبانماه سال ۵۸ در سپاه فعالیت میکرد. در این مرحله از نظر روحی حالت معنوی عجیبی داشت و خواندن نماز شب را هم آغاز کرده بود و در تمام رفتارهایش پناه جستن به خدا مشهود بود. در این مدت او در شناسایی ضد انقلاب داخلی و افشای ماهین وابسته آنها با شرکت در مصاحبههای تلویزیونی و توضیح رابطه آنها با رژیم مزدور عراق نقش فعالی داشت.

 

 با آغاز جنگ شهید سید عبدالرضا موسوی از نخستین روزهای درگیری در مرز تا جنگ تن به تن در خرمشهر حضور داشت و در بسیج و هدایت رزمندگان نقش فعالی را عهدهدار بود.

 

 پس از ۸ ماه فعالیت مستمر در سپاه نوبت به آزادسازی خرمشهر رسید. در این رابطه شهید موسوی اقدام به سازماندهی برادران سپاه و نیروهای اعزامی در تیپ ۲۲ بدر کرد و خود هیچگونه مسئولیت رسمی به عهده نگرفت و با گرفتن یک موتور مرتباً در خط مقدم جبهه به هماهنگی گردانهای مستقر در خط میپرداخت.

 بعلت فعالیت مداوم، در شبانهروز بیش از ۳ تا ۴ ساعت نمیخوابید و در اکثر گشتهای شناسایی ضدشمن حضور فعال داشت. به همین دلیل چهره اش به شدت لاغر و تکیده شده بود.

 


 تا اینکه در روز تولد حضرت علی(ع)، هفدهم اردیبهشتماه سال ۶۱ ، زمانیکه به سرکشی گردانهای مستقر در خط مشغول بود، پس از آوردن آمبولانسی برای چند زخمی به دلیل خط آتش شدید دشمن، توپی در کنار او میخورد و براثر اصابت ترکش توپ، پیکر مطهرش متلاشی شده و به لقاءالله می پیوندد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید سید عبدالرضا موسوی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۹
همسفر شهدا

همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی


انتخابات


آغاز سال 88 بود. بحث انتخابات خیلی داغ. سید هر هفته داخل مسجد، مطالبی داخل مسجد نصب می کرد. بیشتر این مطالب سخنان مقام معظم رهبری (حفظه الله) بود. در بیشتر جلسات انتخابی نامزدها شرکت می کرد. می گفت: باید بهتر از قبل بررسی کنیم.

بعد شروع کرد به تحلیل کردن. مواضع همه نامزد ها را خیلی خوب مطالعه کرده بود. حتی کتابچه های تبلیغاتی آنها را تهیه کرده بود.

بازار بحث و مناظره داغ شده بود. سید پس از مطالعه وسیع و بررسی وضع موجود تصمیم خودش را گرفته بود. بچه های دانشجو و... می آمدند مسجد.

با او بحث می کردند. سید برا ی انتخاب خودش استدلال هایی هم آورد. هر چند برخی زیر بار نمی رفتند.

هر چه به 22 خرداد نزدیک تر می شدیم شور انتخاباتی بیش تر می شد. مناظره های تلویزیونی تنور انتخابات را داغ تر کرده بود. بحث های بچه ها گاهی تا نیمه شب در مسجد ادامه داشت.

سید می گفت: آمریکا و همه دشمنان ما، با همه شبکه های خبری خود، پشت سر یک کاندیدا جمع شده اند! من نمی گویم او بد است. ولی امام گفتند: بترسید از زمانی که آمریکا و دشمنان از شما تعریف کنند!



بعد ادامه داد: در کدام مقطع از تاریخ ایران آمریکا و انگلیس به ما خدمت کده اند. هر چه بدبختی بر سر ما آمده از این دو خبیث است.

شما نگاه کنید، درتاریخ آمده امیر کبیر با خیانت انگلیسی ها به شهادت رسید.

رضا شاه را انگلیسی ها آوردند. محمد رضا  را آمریکایی ها روی کار آوردند. جنگ هشت ساله با حمایت آمریکا بود.

حالا همان دولت های خبیث به ما توصیه می کنند به چه کسی رأی بدهیم.

بعد ادامه داد: از همه مهمتر شاخصه هایی است که رهبر تعیین کرده. ایشان بهتر از ما شرایط کشور را می داند.

سید می گفت: اصول و ارزش های انقلابی و اسلامی هیچ معنایی در میان طرفداران آنها ندارد.

خودم دیدم که در ایام شهادت حضرت زهرا (س) در خلال صحبت های آن آقا کف و سوت می زدند. هیچ کس هم واکنشی نشون نداد!

بعد هم از انرژی هسته ای گفت: اینکه چندین سال همه چیز تعطیل شد و با شجاعت دولت انقلابی جدید همه چیز راه اندازی شد.

سید ادامه داد: من نمی گویم این دولت بدون مشکل است. نمی گویم همه چیزآن مطلوب و مورد نظر است. اما در مواردی از دولتهای قبل بهتر است.

این دولت در بعد خارجی مقابل دولتهای قسم خورده این ملت سر تعظیم فرور نیاورد.

در بعد داخلی هم مقابل این همه ناسزا و اذیت و آزار مخالفانش با نرمی برخورد کرده! باکدام دولت این همه دشمنی شده؟

بعد گفت: این درس امام راحل بود که به ما یاد داد؛ در مقابل دشمن شدید و سخت باشیم، در مقابل خودی نرم و مهربان« اشداء علی الکفار رحماء بینهم»

یکی از بچه های دانشجو گفت: ببین سید جون، ما رئیس جمهوری که با سیب زمینی رأی جمع می کنه نمی خواهیم! سید فقط نگاه می کرد. یکی از بچه ها گفت: اجازه می دی من جواب بدم. بعد شروع کرد به صحبت و گفت:

سیب زمینی خرید تضمینی دارد. یعنی اگر کشاورز نتوانست محصول خود را بفروشد دولت آن را می خرد. در طی سالیان گذشته اضافه محصول سیب زمینی کشور به دلیل نیود انبار در بیابان رها می شد و از بین می رفت.

سال گذشته امام جمعه ی یکی از شهر ها به رئیس جمهور نامه نوشت و گفت: اضافه محصول ما که صد تن می شود در حال خراب شدن است اگر اجازه می دهید با همکاری کمیته امداد و برای جلو گیری از اسراف بین روستاییان اطراف پخش کنیم.

با موافقت رئیس جمهور این کار انجام شد. کمیته امداد بدون اینکه هیچ تبلیغی انجام دهد این مصحولات را بین روستاییان کشور توزیع کرد. حالا تو بگو جلوگیری از اسراف بد است!؟

*

ایستاده بود جلوی مسجد. گفتم: سید همه ی حرف های تو درس اما نگاه کن. تمام خیابون پر شده از تبلیغات آن ها، شما چه کار کردی!؟

لبخند زد وگفت: میدان را نگاه کن. برگشتم سمت عقب. در میدان آیت الله سعیدی بنر بزرگی از رئیس جمهور از بالا تا پایین یک ساختمان نصب شده بود. از فاصله دور هم قابل رؤیت بود. بعد ها فهمیدم از هزینه شخصی خودش آن را تهیه کرده بود!

روز 23 خرداد بلافاصله بعد از اعلام نتایج در مسجد شیرینی پخش کرد. بنر دیگری هم تهیه کرده بود مبنی بر پیروزی رئیس جمهور مردمی ملت ایران.



با حوادث بعد از انتخابات شیرینی حضور چهل میلیونی در کام سید، مثل بقیه دوستداران ایران  تلخ شد.

چند روزی را در مسجد بود. بچه های بسیج آماده باش بودند. با سید رفتیم میدان انقلاب. سید خیلی با دقت به شعارها و عملکرد معترضین توجه می کرد. می گفت: این نحوه اعتراض خیلی عجیب است. مگر ما شورای نگهبان نداریم. مگر می شود با این سطح وسیع تقلب شده باشد.

چند روز بعد با هم به جلو دانشگاه رفتیم. خیلی شلوغ بود. اغتشاش گران همه چیز می گفتند: همه اصول و مبانی را زیر سؤال می بردند.

کمی آن طرف تر پارچه سیاهی نصب شده بود! اسامی مقتولین دروغین کوی دانشگاه روی آن نوشته شده بود! سید ازموتور پیاده شد و به طرف آن رفت.

گفتم: سید برگرد اینجا جای ما نیست.

او با شجاعت به میان جمع رفت. جلو رفت و پارچه را از جا کند. بعد هم برگشت و سوار شد. کمی آن طرف تر ایستادم. سید خوب به شعارها وحرکات معترضین توجه می کرد.

برگشتیم مسجد. یکی از بچه ها پرسید: سید کجا بودی!؟ سید هنوز توی فکر بود به اتفاقات توی دانشگاه فکر می کرد.

گفت: رفته بودم جنگ صفین رو ببینم!!

وقتی قیافه ی متعجب بچه ها را دید ادامه داد: نبردی به نام انتخابات صورت گرفت آن ها که پیروز نشدند برای جبران شکست، به جای قرآن، پارچه های سبز را بر سر نیزه کرده اند!

بعد گفت: بچه ها ببینید من کی این حرف را میزنم، این ها به هیچ چیز اعتقاد ندارند. نه به دموکراسی، نه به قانون، نه به ولایت و ... .

اگر ندیدید این ها رو در روی رهبر بایستند. این ها اگر اعتراضی داشتند باید از طریق قانونی عمل می کردند نه از طریق آشوب.

درآن روز ها باز هم بحث ها وگفتگو بین بچه ها درمسجد و هیئت ادامه داشت.

یکی از محاسن سید این بود که در بحث ها بسیار منطقی بود. هیچ گاه این بحث ها را عامل کدورت نمی دانست.

دوستانی داشت که بر خلاف او فکر می کردند، برخلاف او رأی داده بودند، اما هیچ گاه رفاقتشان دچار مشکل نشد.

با آن ها بحث می کرد. بسیاری از آن ها با حرف های سید نظرشان فرق می کرد. آن ها می گفتند: دولت در ماه های قبل ازانتخابات حقوق را افزایش داده، سهام عدالت داده و ...

سید می گفت: مگر همه ی مردم مناظره های تلوزیونی را ندیدند. مگر در مناظره ها همین حرفا زده نشد. بالا تر از این، مگر باصراحت رئیس جمهور را دروغگو نخواندند!

ولی مردم با توجه به همه ی این مسائل، خودشان انتخاب کردند. پس چرا به دموکراسی احترام نمی گذارید!

در ثانی محل بررسی شکایات در قانون مشخص شده. باید به آنجا مراجعه کرد. نه اینکه مردم را به خیابان بکشانیم و به این طریق آشوب ومشکل درست کنیم. جواب خون آن ها که از بین رفنتند را چه کسی می دهد!

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۵
همسفر شهدا

سال 84 بود. از سفر راهیان نور برمی‌گشتیم. سیدعلی کنار یکی از روحانیون کاروان نشست. من هم پشت سر آنها نشستم و صحبتهای آنها را می‌شنیدم.

سید با همان لحن متواضعانه شروع کرد در مورد حوزه سؤال کردن.

می‌گفت: مدتی است که در مورد رفتن به حوزه یا دانشگاه خیلی فکر می‌کنم. با بچه‌های دانشجو خیلی مشورت کردم. با طلبه‌ها هم خیلی صحبت کردم. اما هنوز به نتیجه نرسیدم. بعضی ازبچه‌ها می‌گویند: برو دانشگاه، همین رشته برق رو ادامه بده. پول خوبی هم داره. اما خودم زیاد راغب نیستم.

آقای روحانی گفت: من با شناختی که از شما دارم توصیه می‌کنم بری حوزه. البته فکر نکنی درسهای حوزه سبک و راحته. بعد ادامه داد: در دانشگاه نهایت کاری که می‌کنی اینه که خوب درس بخوانی و کار خوبی پیدا کنی وآدم خوبی بشی.

اما شما که توانایی کار فرهنگی رو داری بهتره بری حوزه، چون اینطوری می‌تونی بهتر به اسلام و جامعه خدمت کنی. کار تو حوزه برای شما عاقبت بخیری داره.

بعد از سفر با چند نفر از روحانیون محل مشورت کرد. وقتی راه صحیح را شناخت دیگر معطل نکرد. در حالی که ترم آخر برق صنعتی را در هنرستان می‌گذراند درس را رها کرد و به سراغ حوزه رفت.

مدتی به صورت آزاد در کلاسهای درس حوزوی شرکت کرد تا زمان ثبت نام تابستانی حوزه آغاز شد. اما مشکلی پیش‌آمد. سید مشمول حساب می‌شد و نمی‌توانست طلبه شود.

اما با اینحال در آزمون شرکت کرد. با اینکه تابستان بود و سخت مشغول فعالیت‌های مسجد بود و هیچ وقتی هم برای مطالعه نداشت.

سید می‌گفت: شب قبل از امتحان هیئت داشتیم. درسم را خواندم. اما در هیئت توسل پیدا کردم. از خدا خواستم اگر حوزه رفتن را به صلاح من می‌دانی مشکلم را حل کن.

مدتی بعد نتایج آمد. سید در نهایت ناباوری قبول شد. اما برخی از کسانی که خیلی مطالعه کرده بودند قبول نشدند.

بعد از مصاحبه ورودی، مشکل سربازی سید هم حل شد. سید از ابتدای مهر، طلبه مدرسه امام القائم (عج) در اطراف میدان خراسان شد. به دروس حوزوی اهمیت می‌داد. اما از کار مسجد کم نمی‌کرد.

سید در حوزه در کنار درس مشغول کار فرهنگی شد. نصب جملاتی از شهدا و شهید آوینی در حوزه. برگزاری برنامه‌های فرهنگی و...

یکی از رفقای قدیمی، سید را دید. باتعجب پرسید: طلبه شدی!؟ سید گفت: چطور مگه!

دوستش ادامه داد: مرد حسابی، مگه تو نمی‌خوای زندگی تشکیل بدی. از کجا می‌خوای پول بیاری!؟ ‌سید گفت: همه چیز دست خداست. خدا گفته: شما دین من رو یاری کنید من هم شما رو یاری می‌کنم.

 در ثانی مگه اونهایی که حوزه رفتند خانواده تشکیل ندادند. حوزه شاید درآمد کمتری داشته باشه ولی برکت داره. بعد هم آیه قرآن را خواند که می‌فرماید: از هر گروهی باید عده‌ای برود و دین را بیاموزند و به دیگران یاد بدهند.

***

سه سال از تحصیل علیرضا در حوزه می‌گذشت. ظهرها لباس روحانی می‌پوشید و برای اقامه نمازجماعت به یک دبیرستان می‌رفت. بارها می‌شد در مسیر عبور، کسانی به او حرفهای زشتی می‌زدند اما ناراحت نمی‌شد. می گفت: این لباس پیغمبر است. وقتی این لباس را پوشیدم خودم را برای همه چیز آماده کرده‌ام.

یکروز با هم بودیم. شخصی از کنار ما رد شد. به سید که ملبّس بود نگاهی کرد و گفت: به‌به حاج آقا سِت کرده! نگاهی به سید انداختم. به جز عمامه مشکی، سرتا پای او قهوه‌ای روشن بود. حتی محاسنش. خنده‌ام گرفت. سید هم همینطور.

سید اما همیشه سربه زیر بود. کمی جلوتر خانمی از کنار ما رد شد. یکدفعه و باتعجب برگشت و گفت: علیرضا خودتی!؟

سید هم باتعجب برگشت وگفت: سلام آبجی، اینجا چیکار می‌کنی!؟

خواهرش گفت: علیرضا، تو لباس روحانی پوشیدی و ما خبر نداریم!

 من کمی از آنها فاصله گرفتم. سید گفت: فقط برای اقامه نمازه. من به طور رسمی لباس نپوشیدم.

خواهرش گفت: می‌دونی مامان آرزو داره تو رو تو این لباس ببینه، از وقتی به دنیا اومدی می‌گفت: این پسر من روحانی می‌شه!

سید هم گفت: فعلاً چیزی به مادر نگو، به موقع من براش توضیح می‌دم.

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۲
همسفر شهدا