شهید مدافع حرم مهدی عزیزی - شهادت
آخرین تماس تلفنی و وصیت آخر
به شهرستان رفته بودیم، ۲۳ روز از رفتن مهدی می گذشت و هنوز با او صحبت نکرده بودم. شب قبل از شهادتش تماس گرفت، حس می کردم نفس مهدی به صورتم می خورد. دائم می گفت مولای من، مادر من و خداحافظی کرد. با پدرش که صحبت کرد، گفته بود به همه سلام برسان.
بعد به برادرش مجید تماس گرفته و گفته بود پیش مامان و بابا خیلی باید صبوری کنی و آقا من را دعوت کرده است.
در همین تماس آخر به مجید وصیت کرده و گفته بود که پول ۲ تا نان به نانوایی محل بدهکار است. هر وقت دلت تنگ شد و کاری داشتی به قطعه ۲۶ بهشت زهرا بیا.
از این که کلید کمدش کجا است گفته بود و سفارش تربت و دستمال اشکش را کرده بود که در کفنش بگذارند.
گفته بود نگران جا و مکان دفن پیکرش نباشیم، یکی از دوستان نزدیکش همه کارها را انجام می دهد.
خواب عجیب، شب قبل از شهادت
شبی که صبح آن مهدی به شهادت رسید، خواب دیدم که ناگهان یک گلوله آتشین به منزلمان افتاد و همه جا در حال سوختن بود، بلافاصله آقایی وارد خانه شد و بعد از آن تمام خانه گلستان شد.
صبح که این خواب را تعریف کردم، پدرش هم گفت که خواب عجیبی دیده است. خواب روز عاشورا و شمشیر ها و نیزه شکسته ها را دیده است. با دخترم تماس گرفتم که صدقه بدهد.
شنیدن خبر شهادت
در شهرستان و برای افطار، مهمان داشتیم. هر چه با دخترم، دامادم و کسانی که تهران بودند تماس می گرفتم، جواب نمی دادند.
برادرم به شهرستان آمد و از ما خواست به تهران برگردیم.من فکر می کردم که مادربزرگم فوت کرده است. بعد از مراسم افطاری، برگشتیم. ولی نمی دانم چرا تا رسیدن به تهران به یاد مهدی اشک ریختم. به پمپ بنزین بین راه که رسیدیم، بچه ای شبیه مهدی را دیدم و دوباره حالم دگرگون شد. وقتی رسیدیم، متوجه باز بودن درب خانه مادرم شدم.
برادرم گفت روی مبل بنشین، فکر کردم برای دخترم یا خانواده اش اتفاقی افتاده که دخترم هم، نیست. برادرم برایم صحبت می کرد و تا اسم حضرت زینب را آورد،ناگهان متوجه جریان شدم و گفتم مهدی شهید شده، مبارکش باشد، گوارای وجودش باشد. دیدم که دخترم و خواهرم از اتاق بیرون آمدند. به شدت بی تابی و گریه می کردند.
من به آنها گفتم مهدی را ناراحت نکنید، از دخترم خواستم به مهدی تبریک بگوید و خوشحال باشد که برادرش، به آرزویش رسید.
از منزل تا وقتی برسیم معراج شهدا، احساس می کردم در حال مردن هستم، خیلی آرام اشک می ریختم. یک لحظه احساس کردم، نفسم در حال بند آمدن است و روح از تنم، در حال جدا شدن است.
صورت مهدی را که در معراج دیدم، انگار صبر عالم به دلم آمد و ناگهان حالم به قدری خوب شد که شروع کردم به دلداری دخترم و بقیه و می گفتم به مهدی تبریک بگویید.
مهدی در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ در سوریه و در حال دفاع از حرم حضرت زینب به دست داعشی ها به شهادت رسید و پیکر مطهرش در ۱۳ مرداد در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران به خاک، امانت داده شد.
مهدی به کسانی که سید بودند، احترام خاصی قائل بود و جالب این جاست که مزارش بین ۴ سید بزرگوار، قرار گرفته است.
دخترم، خواب دیده و از مهدی پرسیده بود راستش را بگو، شب اول قبر نکیر و منکر آمدند ،که گفته بود تا زخم هایم را دیدند گفتند آفرین و رفتند.
شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید مدافع حرم مهدی عزیزی صلوات
الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم
بسیار زیبا بود.ان شاءالله شهدا کمک کنند تا مثل خودشان پشتیبان ولایت باشیم.
اجرکم عندالله