27 - آخرین نوروز
صبح جمعه بود. به سید زنگ زدم وگفتم: سال تحویل کجا میری؟ گفت: کجا بهتر از بهشت زهرا (س)
تحویل سال حدود سه عصر بود. بعد از نماز راه افتادیم. پرسیدم: کجا بریم بهتره!؟ گفت: هر جا شهدا بخوان!
داخل قطعه 26 شدیم. در میان قبور شهدا به مزار روحانی شهید سید حسین علوی رسیدیم. شهیدی که روز مبعث به دنیا آمده بود و ظهر روز عاشورا در عملیات محرم در شمال فکه به شهادت رسیده بود.
گفت: همین جا میمانیم. گفتم: سید تحویل سال چه دعایی میکنی. گفت: من هر کسی را ببینم میگم دعا کنید که امسال سال ظهور آقا باشه. فقط همین دعا رو دارم.
بعد از تحویل سال به کنار خیابان رفتیم. شخصی رادیو ماشین را روشن کرده بود و پیام رهبرانقلاب را گوش میکرد. ما هم نشستیم و گوش کردیم. آقا سال88 را اصلاح الگوی مصرف نامیدند. سید برایش جالب بود. در مورد این موضوع با هم صحبت کردیم. میگفت: ما هم باید در مسجد روی این موضوع کار کنیم.
بعد رفتیم سر قبر پدرش. در راه با حالت خاصی به قبور خالی نگاه میکرد. خیره شده بود به داخل قبر. بعد گفت: میخواهم تو یکی از این قبرها بخوابم!
رفت و در یکی از قبرها خوابید. دقایقی ساکت و آرام در قبر دراز کشیده بود!
شب آمدیم مسجد. در ایام تعطیلات و در اوقات بیکاری مشغول نظافت محل فرهنگی مسجد بودیم. دیوارهای طبقه سوم را نقاشی کرد. هر قسمت از سالن را به یاد یکی از شهدا نامگذاری کرد.
***
هیئت منزل سید بود. شب برای شام چلوکباب گرفته بود. گفتم: سید ولخرجی کردی! گفت: من تا حالا فکر میکردم که ما سید موسوی هستیم. اما شجرهنامه خانواده را پیدا کردم و دیدم. فهمیدم از اولاد امام جواد (ع) هستیم. فهمیدم فرزند امام رضا (ع) حساب میشیم. به این خاطر شام دادم.
احساس عجیبی نسبت به سید پیدا کردهام. چهرهاش از سیمای یک جوان کم تجربه خارج شده. نورانیت سیمای او بیشتر جلب توجه میکند.