می گویند آنچه سرنوشت انسان را رقم می زند به عواملی چون وراثت و محیطی که انسان در آن رشد می کند بستگی دارد.
برخی گفته اند: اثر محیط بیشتر از وراثت است. بعضی هم می گویند: اگر وراثت یا همان خانواده، بنیان و تربیت صحیح داشته باشد دیگر محیط تأثیر زیادی نخواهد داشت.
علیرضا در خانواده ای پا به عرصه وجود نهادکه کوچیکترین مسائل دینی درآن رعایت می شد.
پدر ما سید محمود اصالتاً اهل شهر دارالمؤمنین خوانسار بود.
او راننده شرکت واحد بود. عمری را در سرما و گرما به دنبال روزی حلال بود. پدر خوب می دانست که پیامبر اسلام (ص) فرموده اند : (( اگر عبادت ده قسمت داشته باشد، نه قسمت آن به دست آوردن روزی حلال است.))
مقلد حضرت امام بود. از زمان جوانی به پرداخت خمس مال اهمیت می داد. هر سال برای این کار نزد حاج آقا طباطبایی امام جماعت مسجد موسی ابن جعفر(ع) می رفت.
پدر از بی کاری خوشش نمی آمد. لذا پس از بازنشستگی در یکی از مراکز مذهبی مشغول کار شد. عصر ها به خانه می آمد. بعد از کمی استراحت به همرا هم راهی مسجد می شدیم.
علیرضا هم می آمد اما خیلی خجالتی بود. بعد از ماجرای لکنت زبان می ترسید با کسی صحبت کند. همین امر در روحیه اش تأثیر منفی گذاشته بود.
ذکر و یاد اهل بیت در خانه ما قطع نمی شد. از زمانی که یاد دارم روز چهارم هر ماه در خانه ما مجلس روضه بر پا بود.
پدر به این مجالس روضه بسیار اهمیت می داد. می گفت: برکت خانه ما به وجود همین مجالس آقا اباعبدالله (ع) است.
راست می گفت. بسیاری از مشکلات وگرفتاری هایی که در جامعه و دیگر خانواده ها می دیدیم در خانه ما حس نمی شد.
این علاقه و محبت به اهل بیت کم کم در وجود علیرضا هم شکل گرفت.
ایام محرم همیشه با پدرم به هیئت خوانساری ها در مسجد می رفت . پرچمدار آن هیئت بود.