چند روزی از پرواز سید گذشته بود. برای تمام کسانی که شماره آن ها در حافظه گوشی سید بود پیغام فرستادیم. متن پیغام اعلام عروج سید بود.
بار دیگر برای آن ها پیام فرستادیم. مراسم ختم را اعلام کردیم. جوانی با ما تماس گرفت وگفت: منظور شما از فرستادن چنین پیامی چیست!؟
گفتم: شماره و نام شما در گوشی سید بود. گفتم حتما از دوستان او هستید. برای همین فرستادیم. جوان پرسید: سید کیه!؟ شما الان کجا هستید؟
گفتم: مسجد موسی ابن جعفر (ع)
چند دقیقه بعد از آن آقا به مسجد آمد. چهره ی عجیبی داشت. موهای چرب، شلوار لی تنگ و... به قیافه ی دوستان سید نمی خورد.
اما از اهالی محلشان بود. می خواست بداند سید، شماره او را از کجا آورده!؟
گفتم : نمی دانم اما سید خیلی دوست داشت با جوانان محله خودشان رفیق شود. دوست داشت تا می تواند به آن ها کمک کند.برایش جالب بود.
گفت: اگه امکان داره یکم از این آقا سید تعریف کنید!
نشستم تو حیاط مسجد. شروع کردم از او گفتم. از کار های سید، از اخلاص سید از شوخی ها از گریه ها و....
توی مراسم ختم گوشه مسجد نشسته بودم. همان جوان آمد. کلیپ مداحی پخش شد. جوان سرش پایین بود. شانه هایش تکان می خورد.زار زار گریه می کرد.
شب دیدم آمده مسجد. بعد از نماز یکی از عکس های سید را از من گرفت. بعد از آن هم باز چند بار آمد مسجد.
برای من جالب بود. نمی دانم این شماره تلفن چگونه در گوشی سید آمده بود. اما باعث هدایت یکی از جوانان محل شد.
همان روزهای اول بود یکی از بستگان آمده بود خانه. گفت: دیشب در عالم خواب سید را دیدم. در ذهنم بود که از او سؤال بپرسم. می خواستم بدانم چه چیزی در هدایت ما مؤثر است؟ در آن دنیا چه چیزی به درد می خورد؟ سید بلافاصله گفت: این جا خیلی از امام حسین (ع) سؤال می پرسند! تا می توانید برای آقا کار کنید.