همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید مصطفی حلوائی


فرمانده گردان شوش

 

تولد : 1330/1/1 . خمینی شهر

شهادت : 1362/12/25 . عملیات خیبر

آرامگاه : اصفهان ، گلستان شهدا

 

سردار شهید مصطفی حلوائی در خمینی شهر متولد شد پدرش به واسطه علاقه شهید به امام خمینی(ره) نام او را مصطفی نامید وی کودکی باهوش و مستعد بود.


با شروع بسیج به فرمان امام و هسته‌ های مقاومت دانش آموزی پیوست و با علاقه فروان پس از فراگیری فنون نظامی خود به آموزش پرداخت و به تربیت و آموزش نیروها جهت اعزام به سنگرهای دفاع مقدس مشغول شد . اولین حضور مصطفی در جبهه های نبرد به تاریخ 23 تیر60 بود. او به جبهه میمک اعزام شد و حدود 10 ماه یکسره در خط آتش به دفاع از آرمان های انقلاب در مقابل تجاوز بیگانگان پرداخت.



پس از آن در تاریخ 16تیر61 به جبهه جنوب اعزام شد و تا آخر آنجا ماند .جرأت و شهامت واستعداد سرشار؛ از حلوائی قهرمانی شایسته و الگویی مناسب ساخته بود. چون مصطفی ورزشکار هم بود و در رشته های فوتبال و کشتی افتخارهایی نیز بدست آورده لذا روحیه پهلوانی و مقاومت را در هم آمیخت.


روحیه مقاومت و خستگی ناپذیر او همیشه قابل تحسین بود در همه جای جبهه مصطفی را می شناختند چون او در عملیات های زیادی مانند شوش ، بیت المقدس ، رمضان ، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر با سمت فرماندهی گردان شرکت کرد.


در عملیات خیبر سردار شهید مصطفی حلوایی با نیروهای تحت فرمانده ای خود حماسه سازی کرد و سرانجام با دریافت پاداش سه سال حضور در جبهه حق علیه باطل به درجه شهادت نائل و به کاروان شهدا پیوست.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید مصطفی حلوائی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۵۱
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید ناصر زاده دباغ

 

شهید نماز ظهر عاشورا

 

تولد : ۱۳۴۰/۶/۱ - دزفول

شهادت : ۱۳۵۹/۹/۳۰

 

راوی: مادر شهید

چند روز قبل از تولد شهید ناصر زاده دباغ خواب دیدم که خداوند پسری به من عطا کرده ولی بلافاصله آن را از من گرفته و به آسمان بردند. ناراحت و غمگین شدم و گریه بسیار کردم. پسرم را دریک گهواره‌ای که با شال‌های سیاه آراسته و شکل علم بود به زمین آوردند. از همان خواب دریافتم که فرزندم عاشق امام حسین(ع) خواهد بود.

 


سالها گذشت تا محرم سال ۱۳۵۹  شب شام غریبان سیدالشهدا(ع) در دلم آتش عجیبی برپا شده بود. بی قرار بودم و دلتنگ ناصر. تا صبح نخوابیدم. و از خدا می‌خواستم که اگر میخواهد ناصر را از من بگیرد او را در روز عاشورا شهید کند.

 

صبح که شد خبر شهادت ناصر را به ما دادند و گفتند: او در روز و در هنگام اقامه نماز ظهر عاشورا به شهادت رسیده است.

 

او پس از سال ها با روحی پاک و مطهر و در عاشورای حسینی به آسمان پرواز کرده بود و در روز سوم شهادت امام حسین (ع) به خاک سپرده شد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید ناصر زاده دباغ صلوات


الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۰
همسفر شهدا

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 

عملیات  محرم

 

زمان اجرا:  61/8/10

مکان اجرا : محور عین خوش زبیدات در جبهه جنوبی جنگ

رمز عملیات : یا زینب (س)

اهداف عملیات : آزاد سازی ارتفاعات مرزی حمرین و تصرف جای پا برای تهدید منطقه العماره عراق طی سه مرحله

 

نبرد گسترده به واسطه مقاومت پراکنده نیروهای ارتش عراق و عدم پاکسازی منطقه در ساعت ۸ صبح  ۱۶ آبان ماه به پایان رسید و در نتیجه آن ۳۰۰  کیلومتر مربع از خاک عراق شامل پاسگاه های زبیدات ، شرهانی و ابوغریب و همچنین تاسیسات نفتی شامل ۷۰ حلقه چاه نفت به تصرف رزمندگان اسلام در آمد و همچنین سازماندهی  ۱۴ تیپ عراقی در این نبرد آسیب دید .

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهدای عملیات محرم صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ وآلِ مُـحَـمــَّدٍ وعَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

 

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۱
همسفر شهدا

خوزستـان

گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم‏کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،پیروزی‏ها و شکست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ایثارگری‏های آنان بودند، به گوشه ‏ای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.

 

ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ‏های نامنظم یکی از این برنامه ‏ها بود که به کمک آن، جاده‏های نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏ های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک‏ماه، آب کارون را به طرف تانک ‏های دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب‏ نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.

 

یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرت‏ها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین ‏بار نیروهایی بین دویست تا یک ‏هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدت‏ها مقاومت کنند.

 

 

 

محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک‏های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.

 

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آیت‏ الله خامنه ‏ای، ارتش را آماده ساخت که برای اولین‏ بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه ‏‏آفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه‏ای جدید از جانب جاده اهواز- سوسنگرد  به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می‏ شتافت که در محاصره تانک‏های دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو می‏ رفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانک‏ها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏ای به نقطه‏ای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر می‏ رفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانک‏ها به سوی او تیراندازی می‏ کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین (ع) و در راه حسین (ع).

 

در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد. در همین اثناء، هم‏رزم باوفایش به شهادت رسید و او یک ‏تنه به نبرد حسین‏ گونه خود ادامه می‏ داد و به سوی دشمن حمله می ‏برد. هرچه تنور جنگ گرم ‏تر می شد و آتش حمله بیشتر زبانه می‏ کشید، چهره ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین (ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر می‏ شد تا آنکه در حین رقص چنین میانه میدان از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمی‏ بخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهام‏ بخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.

 


با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی می‏ داد.

 

خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازه سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بی‏ محابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏های نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه  مشورتی فرماندهان نظامی تیمسار شهیدفلاحی، فرماندة لشکر ۹۲ ،  شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران شهیدمحلاتی در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏ اکبر را مطرح کرد.

 

 

دیدار امام امت

بالاخره در اسفند ماه ۵۹ چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه می ‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از یکایک جبهه‏ های نبرد در اهواز دیدن کرد.

 

پس از زخمی شدن، اولین ‏بار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می‏ داد، او و همه رزمندگان را دعا می‏ کرد و رهنمودهای لازم را ارائه می‏ داد.

 

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه‏ ها وجود داشت دائماً رنج می‏ برد و تلاش می‏ کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه‏ های ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏ برکف ستاد نیز عملی می‏ ساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه‏ های الله‏ اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی‏ ویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حمله هماهنگ و برق ‏آسا، ارتفاعات الله‏ اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود.

 


 شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات الله‏ اکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت می‏ کرد. او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپه‏ های شحیطیه شاهسوند را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هاله‏ ای از ناباوری به این اقدام جسورانه می‏ نگریستند.

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۶
همسفر شهدا

اشعار

سروده های سید شاید از لحاظ ادبی دارای کیفیت بالایی نباشد. اما وقتی سید، در سینه زنی هیئت این اشعار را می خواند، کربلایی بر پا می شد. یادش بخیر

 

دوباره محرم تو، دلمو کرده هوایی

اونقدر پیشت می مونم تا بشم کرببلایی

مثل پروانه می چرخم دور این شمع تا بسوزم

آخرش خودم می دونم مثل پروانه می سوزم

شده خواب هر شب یا زیارت یا شهادت

آخرش با خون می شورم کربلاتو با شهادت

حاجتم رو می گیرم... تو کربلات می میرم... به خاک و خون می شینم

هی میگه این دل زارم، هنوز چشم انتظارم

می خوام از غمت بمیرم، دیگه حاجتی ندارم

یاد فکه و دوکوهه، یاد کارون و شلمچه

هنوزم یاد تو گوشم، ناله های شب حمله

آقا جون خودت می دونی، دلمو به تو سپردم

همه دل خوشیم همینه، یه نیگات کنم شهید شم

آوینی میگه توگوشم، آخر این قصه، خونه

تو این دوره زمونه، حقیقت مثل جنونه

کار ماها جنونه... به ما می گن دیوونه... یه خوب و یه بد می مونه...

سید برای پایان مداحی هیئت شعری را آماده کرده بود که بچه ها همگی با هم می خواندند.

شبای جمعه که میشه

دلم بهونه می گیره

گاهی میون روضه ها

کرب و بلا رو می بینه

می خونه     دل دیوونه     کجا دارم جز     در این خونه

یا مولا، حسین ثار الله، ابا عبدالله

یه روز میریم کربلا

با کاروان شهدا

می شیم فدایی حسین (ع)

ما رهروان شهدا

از نسل کبوترهاییم

به یاد کوچ پرستوهاییم (2)

شهادت     شد آرزویم      چون خاک     فکه کشد هر سویم

یا مولا، حسین ثار الله ابا عبد الله

آی آدما خبر میاد

نشونه ها شده زیاد

ما شیعه ها صاحب داریم

منتظریم مهدی بیاد

از چشمم تو باشی غایب

ولی می مانم به پای نائب

این باشد کلام آخر

کنم جان خود فدای رهبر

یا مولا، حسین ثار الله ابا عبد الله

هر وقت به عبارت « کنم جان خود فدای رهبر» می رسید می گفت: دستهای خود را بالا بیاورید و مشت کرده و بلند بگویید.

 

 

 

 

میکده عشق

از میکده ی عشق جدایم نکنید

بی گریه و بی سوز و نوایم نکنید

تا شور به سر دارم و در تابم و در تب

جز معرکه عشق فدایم نکنید

من دست گدایی به امید آوردم

تا دست دراز است رهایم نکنید

با جام می دوست نمک گیر شدم من

با دوری معشوق هلاکم نکنید

من شعله شمع محفل عشق شدم

با سردی و بی دلی صدایم نکنید

تا هر نفسی می رود و می آید

 از میکده عشق جدایم نکنید

غروب جمعه 11/3/ 86

 

به وقت دادن جانم،خدا کند که بیایی

که وقت دیدن یار است در آن جهان خدایی

به وقت سختی قبرم در آن سوال و جوابم

به وقت ترس و سیاهی خدا کند که بیایی

به وقت صوت حزینم به وقت داد و فغانم

به وقت گریه و زاری خدا کند که بیایی

به عشق دیدن رویت در انتظار تو هستم

قدم به چهره من نه، خدا کند که بیایی

 

تقدیم به امام هادی(ع)

امشب متوسلین هادی (ع) هستند

بالای تمام کهکشانها هستند

یک عمر به پای سامرا سوخته اند

یک چشم به ایوان نجف دوخته اند

از رهبر و پیر خود اطاعت دارند

تحصیلی و تهذیبی و ورزشکارند

گر از برکات این شهیدان شادی

تو یاد کن از شیر شهیدان هادی

*

شور و غوغا شد به پا در عالمین

آفریدی بنده ای همچون حسین(ع)

خلق کردی بنده ای مثل نبی

آفریدی فاطمه (ع) بنت نبی

تو چه کردی که چنین شد منجلی

در زمین و آسمان نور علی (ع)

تا که پر شد در زمین نور حسن (ع)

شد بهشت جاودان مست حسن (ع)

عاشقم من عاشق کوی حسین (ع)

آرزویم گشته دیدار حسین (ع)

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۵
همسفر شهدا

برای بازی بجای ماشین و توپ و... کلی آدمک خریده بود. اینها را منظم در دو ردیف کنار هم می‌چید و بازی می‌کرد. پرسیدم: چیکار می‌کنی داداش!؟ گفت: اینها دسته محرم هستند. من هم براشون مداحی می‌کنم.

چند وقتی بود که  توی کوچه می‌رفت و با بچه‌ها بازی می‌کرد. خیلی برای روحیه‌اش خوب بود. شب اول محرم با بچه‌ها قرار گذاشتند که هیئت برپا کنند.

آمد خانه یکی از چادر مشکی‌های کهنه مادر را گرفت. بچه‌های دیگر هم همینطور، بالاخره هیئت آنها راه افتاد.

فردا شب آمد و دو تا درِ قابلمه برداشت. یک سربند یاحسین از زمان جنگ داشتیم آن را هم بست و رفت. دسته عزادار بچه‌ها همان شب راه افتاد. یاحسین‌ یاحسین می‌گفتند و حرکت می‌کردند. هر کس کاری می‌کرد. علیرضا با در قابلمه سنج می‌زد. دیگری طبل می‌زد و...

 

هر شب می‌رفت هیئت. با بچه‌های کوچه خیلی دوست شده بود. ما هم خوشحال بودیم. دیگر مثل قبل خجالتی نبود.

تا اینکه یک شب با عجله و ناراحتی وارد خانه شد و گفت: دیگه هیئت نمی‌رم! باتعجب پرسیدم: چی‌شده، چرا؟!

حرف نمی‌زد. فقط نشسته بود یک گوشه و بغض کرده بود. بعد از کلی اصرار کردن و سؤال کردن گفت: با بچه‌ها توی هیئت می‌خواستیم نماز بخوانیم. به من گفتند: چون توسید هستی پیش نماز باش.

من هم اشتباهی نماز رو پنج رکعتی خوندم! بچه‌ها خندیدند. من هم خجالت کشیدم و آمدم خانه. خنده ام گرفته بود. اما خودم را کنترل کردم.

گفتم: اینکه چیزی نیست، آدم بزرگا هم اشتباه می‌کنند. خلاصه کلی صحبت کردم تا راضی شد برگرده هیئت.

                   

آن ایام کلاس دوم دبستان بود. مدرسه شهید آیت‌ الله سعیدی. یک شب گفت: می‌تونی پاگرد پله‌ها رو برام تمیزکنی!؟ با تعجب پرسیدم برا چی می‌خوای؟! گفت: می‌خوام کتابهام رو اونجا بچینم. آخه خیلی کتاب دارم.

فردا عصر کتابخانه علیرضا راه افتاد. روز بعد چند کاغذ را به اندازه‌های کوچک برید و کارت کتابخانه درست کرد! بعد هم به همان دوستانش در هیئت بچه‌ها داد و آنها را عضو کتابخانه کرد.

بچه‌ها می‌آمدند و کارت کتابخانه را نشان می‌دادند و کتاب می‌گرفتند. ارتباط علیرضا با بچه‌ها خیلی خوب شده بود. مدتی بعد نوارکاست هم آورد. نوارهای مداحی و چندتایی هم موسیقی سنتی افتخاری

بچه‌ها با نشان دادن کارت نوار هم می‌گرفتند و روز بعد برمی‌گرداندند. این اولین بار بود که سیدعلی کار فرهنگی می‌کرد. در هشت سالگی.

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۸
همسفر شهدا