وصیتنامه و زندگینامه شهدا را خوب مطالعه میکرد. با خانوادههای آنها صحبت میکرد. سید به این نتیجه رسیده بود که تمامی شهدای ما فداییان راه امام بودند. فداییان راه ولایت.
میگفت: شعار هیچ یک از شهدا رسیدن به آزادی و ایران آباد و... نبوده. همه به عشق امام و به خاطر ولایت جان خودشان را برکف گرفتند.
سید تمام کتابهایی را که در مورد ولایت فقیه بود مطالعه میکرد. بارها در مورد ولایت فقیه با افراد مختلف بحث میکرد. همیشه در اینگونه موارد صبر میکرد تا طرف مقابل دلایل و استدلال خود را بیان کند.
ما که در کنار سید بودیم احساس میکردیم کم آورده. اما بعد سید بالحنی آرام شروع به پاسخ دادن مینمود. بسیار زیبا و استادانه این دلایل را رد میکرد.
در یکی از بحثها طرف مقابل هر چه گفت سید جواب داد. آن آقا در پایان با عصبانیت گفت: همه دلایل شما درست. اما حرف ما اینه که رهبر، مجتهد نیست. یکدفعه و یک شبه شد آیت الله. تا روز قبل حجت الاسلام بود.
سید لبخندی زد وگفت: امام رو قبول داری!؟ طرف باتعجب گفت: خُب آره مقلدش بودم. سید گفت: اگه امام مجتهد بودن آقا رو تأیید کرده باشه قبول میکنی؟ گفت: آره
سید ادامه داد: برو حکم تنفیذ ریاست جمهوری آقا رو بخوان. در آنجا امام میفرماید: من شما را مجتهد مسّلم میدانم.
کلام رهبر برای او فصل الخطاب بود. هر چه آقا میگفت بدون چون و چرا میپذیرفت. پیام رهبر که پخش میشد کامل گوش میکرد. بعد قسمتهای مهم آن را تایپ میکرد. آنها را در تابلو مسجد یا حوزه نصب میکرد. بعضی از صحبتهای رهبر را نیز در گوشی خودش نگه میداشت و برای بچهها ارسال میکرد.
***
یکی از اعیاد مذهبی بود. ظهر با کت و شلوارآمد مسجد. خیلی شاد بود. گفتم: سید چیزی شده خیلی خوشحالی، نکنه امر خیر... خندید و گفت: نه، امروز یکی ازبچهها کارت دیدار گرفته بود با هم رفتیم بیت رهبری.
بعد ادامه داد: امروز سعادت داشتم از 15 متری، رهبر را دیدم. بچهها دور ما جمع شده بودند. سید ادمه داد: شما نمیدونید که رهبر خوب و مقتدر چه نعمت بزرگیه. باید به کشورهای همسایه بریم تا معنی ولایت فقیه رو بفهمیم.
همین عراق که بیشتر مردمش شیعه هستند. تو عراق آمریکا هر کاری بخواد میکنه. پدر مردم عراق رو در آورده. نفت رو میبره و تروریست براشون میفرسته.
بعد مکثی کرد وگفت: عاقبت به خیری یعنی اینکه حرف رهبر را عمل کنیم. باید مطیع رهبر بود. باید رهرو ولایت بود. بعد گفت: پارسال یکی از جانبازهای محل از دنیا رفت. در عالم خواب، آمد و گفت: میدونید اون طرف چه خبره!؟
بعد گفته بود: در برزخ غیر از سؤالاتی که میدانید، از من در مورد ولایت فقیه سؤال کردند! چقدر حمایت کردی؟! چقدر مطیع رهبر بودی!؟
***
تیر ماه 88 بود. وارد مسجد شد. رنگش پریده بود. تا حالا ندیده بودم اینقدر نگران باشد. رفت سراغ کمد تبلیغات. قوطی رنگ را برداشت و حرکت کرد.
باتعجب پرسیدم: چی شده؟! گفت: روی پل عابر، نزدیک ورزشگاه حرف زشتی به رهبر نوشتهاند. دارم میرم پاکش کنم.