همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوریه» ثبت شده است

بسم رب الشهدا و الصدیقین


شهید محمد آژند


شهید مدافع حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی

 

تولد : ۵۹/۴/۲۷ - تهران

شهادت : ۹۴/۱۰/۲۱ - حلب سوریه

رجعت : ۹۵/۳/۲۷

تدفین پیکر مطهر : ۹۵/۳/۳۰

آرامگاه : شهریار - گلزار شهدای بهشت رضوان



 

شهید محمد آژند اولین فرزند حاج حسین آژند در تاریخ ۲۷ تیرماه ۱۳۵۹ در تهران چشم به جهان گشود. کودکی او زیر آتش توپخانه و موشک باران جبهه جنوب در دوران دفاع مقدس سپری شد. پدر شهید آژند برای دفاع از این مرز و بوم، در قامت رزمنده ی نیروی هوایی، به همراه خانواده به دزفول عزیمت کرده بود.

 

محمد که در کودکی، آرمان های بزرگسالی اش را در آغوش خانواده، مکتب تربیتی و محیط رشد خود در فضای جنگی سامان می بخشید، پس از جنگ به همراه خانواده به تهران باز می گردد.

 

شهید آژند که در آن زمان، دوران نوجوانی خود را سپری می کرد پس از پایان دوره راهنمایی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه می شود. پس از مدتی، پدرش به وی توصیه می کند که بهتر است ابتدا به تکمیل تحصیلات نظری اش بپردازد و سپس به ادامه تحصیلات حوزوی روی بیاورد.


 

شهید محمد آژند پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد سپاه پاسداران می شود، با این حال همزمان با خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی به کسب علم ادامه داده و تا تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مدیریت پیش می رود.

 

وی که از کودکی قاری متبحر و حافظ قرآن بود در ابتدای نوجوانی به مداحی روی می آورد و در کمترین زمان، به فنون مداحی اهل بیت مسلط می گردد.

 


وی همچنین به امور فرهنگی در بسیج و مساجد مشغول می شود و در سال های مختلف مسئولیت فرماندهی برخی از پایگاه های بسیج مناطق به وی محول می شود.

 

ایشان در منطقه کهنز شهریار فرماندهی پایگاه بسیج الغدیر و در تهرانسر فرماندهی پایگاه بسیج شهرک انصار را به عهده می گیرند.

 

از خصوصیات بارز اخلاقی این شهید می توان به مداومت در نماز اول وقت و امر به معروف و نهی از منکر، ولایت مداری سر سختانه، مهربانی، دست و دل بازی و خانواده دوست بودن ایشان اشاره کرد.

 

شهید محمد آژند پس از سه سال تلاش برای حضور در جبهه های نبرد علیه باطل در سوریه، در دی ماه ۱۳۹۴ موفق به اعزام می شود و در آنجا نیز یکی از فرماندهان متواضع و خونگرم گردان فاتحین شده و نام جهادی «سید کمیل» را برای خود انتخاب می کند.

 

از شهید جاویدالاثر محمد آژند طی ۱۴ سال زندگی مشترک، دو فرزند به نام های محمد مهدی (ده ساله) - که مداح اهل بیت علیهم السلام هم می باشد - و محمد طاها (یک ساله) به یادگار مانده است.

 

شهید محمد آژند، سرانجام در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۱ در راه دفاع از مظلوم و حریم اسلام و حرم حضرت زینب سلام الله علیه در حلب سوریه به درجه والای شهادت نائل می آید.


 

پیکر پاک و مطهر این شهید عزیز در تاریخ ۹۵/۳/۲۷ پس از پنج ماه و پنج روز انتظار، از طریق آزمایش DNA شناسایی و در مورخه 95/3/31 پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار در جوار رفقای شهیدش ، شهیدان مصطفی صدر زاده و سجاد عفتی تا روز ظهور مولایش حضرت صاحب الزمان (عج) در دل خاک به امانت سپرده شد.



شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید مدافع حدم محمد آژند صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۸
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید هادی کجباف

 

شهید مدافع حریم اهل بیت (ع) و انقلاب اسلامی

 

تولد : ۱۳۴۰ - شوشتر

شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۱ - سوریه

شهید هادی کجباف متولد تیرماه ۱۳۴۰ در شهرستان شوشتر است، او پس از گذراندن تحصیلات تا دوره دیپلم در سال ۱۳۵۹ عازم خدمت مقدس سربازی شد.

 

حاج هادی در ابتدای دفاع مقدس در محاصره شهر سوسنگرد با زیرکی می‌تواند از طریق کانال‌های اطراف شهر با لباس عربی از مهلکه خارج شود و سپس با بازگشت به جبهه‌ها در تیرماه سال 1360 در جبهه بستان دچار مجروحیت شد.

همرزمان درباره نحوه مجروحیتش می‌گویند، شهید کجباف به همراه یکی از دوستانش پشت خاکریز موضع گرفته بودند که نیروهای بعثی آنها را شناسایی و به سمتشان تیراندازی کردند.

در این تیراندازی‌ها ترکش‌هایی به شکم، بازو، لگن، ساق پا و نزدیک نخاع شهید کجباف برخورد می‌کند. ترکشی که نزدیک نخاع شهید برخورد کرده بود تا آخرین لحظه زندگی شهید را همراهی کرد چرا که اصابت ترکش در نقطه‌ای حساس از بدن وی سبب افزایش احتمال فلج ایشان پس از عمل جراحی شده بود.


 

شهید کجباف پس از مجروحیت در جنگ تحمیلی یکی دو ماه بیشتر در خانه استراحت نکرد و پس از آن برای شرکت در آزمون معلمی به تهران رفت، پس از قبولی در آزمون استخدامی آموزش و پرورش، برای استخدام از وی کارت پایان خدمت می‌خواهند و به همین دلیل شهید به شوشتر بازگشت تا کارت پایان خدمت خود را برای استخدام بیاورد.

خانواده وی در انتظار بازگشت وی بودند اما شهید کجباف طاقت دوری از جبهه‌ها را نداشت و این سبب شد که دوباره عازم جبهه‌های جنوب شود، شهید هنگامی که خانواده‌اش به او می‌گویند حالت مساعد نیست و بهتر است بمانی در پاسخشان می‌گوید در بخش فرهنگی جبهه مشغول می‌شوم.

وی در سال 61 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد  و در همان سال نیز ازدواج کرد. شهید کجباف با لباس سبز سپاه درمراسم ساده عقد خود حاضر شد و خطبه عقد وی را نیز علامه شیخ محمدتقی شوشتری(ره) جاری کرد.

 

شهید کجباف در طول جنگ تحمیلی 9 بار مجروح شد و دوبار دچار موج پس از انفجار شد، وی در سال 62 صاحب فرزندی شده بود. بنا بر گفته همسرش حالت روحی و روانی شهید پس از موج گرفتگی بسیار آشفته بود و لذت پدر بودن و نوزادی فاطمه (فرزند اولش) را درک نکرد.

پس از به دنیا آمدن سجاد، در سال 65 سومین فرزند شهید کجباف در حالی به دنیا آمد که خانواده خبری از وی نداشتند، 4 روز پس از به دنیا آمدن محمد، مادر شهید هادی کجباف خبر از مجروحیت دوباره فرزند می‌دهد. بنا بر گفته همسر شهید، همرزمان شهید کجباف نقل می‌کنند که بعثی‌ها 50 تا 60 نفر از رزمندگان را به همراه هادی کجباف اسیر می‌کنند.

 

همسر شهید کجباف و رزمندگان وی از شجاعت وی می گویند که چگونه توانست در یک اقدام جسورانه خود و بقیه رزمندگان را از دست بعثی‌ها رها کند و البته در همین حین مجروح نیز می‌شود ولی با این وجود اسلحه دشمن را بر می‌دارد و به سمت بچه‌هایی که اسیر شده بودند می‌رود و پشت خاکریز کمین می‌کند و نگهبان اسرا را می‌کشد و رزمنده‌ها را آزاد می‌کند.


 

آثار شیمیایی همراه با شهید تا آخرین روز

وقتی محمد 45 روزه بود، شهید کجباف برای یک ساعت فرزند سوم خود را می‌بیند و به خانواده خود سری می‌زند. هر چند پس از این دیدار و عمل دوم هادی پزشک ایشان اجازه مجدد حضور وی در جبهه را نداد اما شهید کجباف دوباره عازم جبهه‌ها می‌شود.

 

پس از بازگشت دوباره شهید کجباف به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل ایشان شیمیایی می‌شوند و آثار شیمیایی تا آخرین روزهای زندگی در این دنیای مادی در وی نمایان بود.

 

 

 

وی در اواخر جنگ فرمانده گردان مالک اشتر شوشتر بود و عملیات‌های پارتیزانی در عراق انجام می‌داد، وی تا دو سال پس از جنگ تحمیلی در جزیره مینو بود تا مراقب فعالیت احتمالی بعثی‌ها در مرز باشد.

شهید کجباف پس از پایان جنگ در کنکور شرکت می‌کند و در رشته مدیریت دولتی مشغول تحصیل می‌شود.

 

عشق دفاع از حرم حضرت زینب(س) صبرش را ربود

دیدن تصاویر رزمندگان در جبهه‌های مختلف و درگیری آنها با تکفیری ها سبب سخت شدن شرایط برای وی شد، شهریور 93 در عملیاتی که داشتند هدف تک تیرانداز داعشی قرار می‌گیرد اما باز هم بهانه‌ای نمی‌شود تا شهید کجباف دست از مبارزه با تکفیری‌ها دست بردارد.

بعد از عمل دومش 17 روز بیشتر طول نکشید و دوباره به کارزار مبارزه با تکفیری ها بازگشت. سر انجام شهید کجباف ساعت 12 ظهر 31 فروردین ماه امسال هدف تک تیرانداز داعشی قرار گرفت و به دیدار محبوب شتافت.

 

پیکر شهید کجباف پس از 50 روز از شهادتش که در مناطق تحت سیطره گروه‌های تروریستی بود, به میهن اسلامی بازگشت و مردم اهواز و شوشتر برای وداع با این شهید بزرگوار لحظه شماری می‌کنند.

همسر شهید در روزهای ابتدایی که خبر شهادت حاج هادی را شنیده بود و فهمیده بود پیکر شهید در اختیار داعشی‌ها قرار گرفته است با قاطعیتی زینبی در جمع مردم اهواز تاکید کرد: راضی نیستیم برای بازگشت پیکر شهید که در اختیار تکفیری‌‍ها است حتی یک ریال هزینه شود و آن پول دوباره بر ضد شیعیان استفاده شود.

 

این سخنان همسر شهید سبب شد شخصیت‌های مختلفی همچون حجت الاسلام علیرضا پناهیان وی را با ام وهب از شیرزنان صحنه کربلا مقایسه کند و از هنرمندان بخواهد درباره رفتار زینبی وی شعرها بسرایند و داستان‌ها بنویسند.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید هادی کجباف صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم


 

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۰
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید مدافع حریم اهل بیت (ع) و انقلاب اسلامی

 

شهید حاج رضا مولایی

 

وقتی رفتم که بدرقه اش کنم برای رفتن به سوریه دیدم محاسنش رو کوتاه و رنگ کرده.ازش پرسیدم چرا این کارو کردی ؟

گفت: می خوام وقتی رفتم ازم ایراد نگیرن که سنت زیاده برگرد و توان جنگ نداری. وقتی خبر شهادتش رو شنیدم یاد حرفش افتادم که می شود هر کاری کرد تا فدایی حضرت زینب (س) بشی.

وقتی شهید شد لقب حبیب ابن مظاهر رو بهش دادن

 

راوی : پسر شهید

 



شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید حاج رضا مولایی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

۰ نظر ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۴
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

به اطلاع عموم مردم شهید پرور می رساند خبر شهادت پاسدار رشید سپاه اسلام مدافع حریم انقلاب اسلامی حاج حمید رضا اسدالهی به تائید رسیده است .

 

مراسم تشیع پیکر مطهر مدافع حریم انقلاب اسلامی

پاسدار رشید سپاه  اسلام ، جهادگر بسیجی شهید حاج حمید رضا اسدالهی

 

زمان: روز یکشنبه 6 دی ماه 94 _ ساعت 8 صبح

 

مکان: تهران - خیابان 17 شهریور - خیابان شهید آیت الله سعیدی (غیاثی) - روبروی کلانتری 114 غیاثی - مسجد امام موسی بن جعفر (علیه السلام)


مجلس هفتم این بزرگوار در مورخه 94/10/11 ، از ساعت 15 الی 17 در مسجد حضرت موسی ابن جعفر (ع) ، (آدرس فوق) برگزار می گردد

 


شایان ذکر است ایشان در روز شهادت امام حسن عسکری و شب امامت حضرت حجت ابن الحسن العسکری در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت رسیدند و به خاطر شرایط منطقه عملیاتی، پیکر پاک و مطهرش مانند جد غریبش حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) به مدت ۳ شبانه روز بر روی خاک ها باقی ماند که با تصرف منطقه بدن مطهر وی کشف گردید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید مدافع حرم حاج حمید رضا اسدالهی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۸
همسفر شهدا

یک ماه بعد از دایی، من داماد می شوم

سال ۱۳۹۱ بود که تصمیم جدی گرفتم برایش به خواستگاری بروم. وسایلی برای عروسم از مکه خریده بودم و آنها را نشانش دادم و گفتم این ها را برای همسر آینده ات خریده ام و دختر یک شهید را برایت در نظر گرفته ام، بدون این که به وسایل نگاه کند، گفت مادر دست بردار، این بنده خدا دختر شهید که هست، همسر شهید هم بشود. مهدی  هیچ چیز را برای خودش نمی خواست.

اصرار داشت که برادر من اول ازدواج کند و می گفت یک ماه بعد از دایی، من داماد می شوم.

 


هر کسی که شهید نمی شود

ماموریت های مختلفی به لبنان و سوریه داشت. در جنگ ۳۳ روزه لبنان، برای جهاد رفته بود. برای دفاع از حرم زینب و حضرت رقیه به سوریه می رفت. هر زمان تهران بود، هیچ وقت در خانه نمی ماند و شب ها دیر وقت می آمد.

همیشه از رفتن و شهادت حرف می زد و من می گفتم از رفتن نگو، بمان و خدمت کن که در جواب می گفت، هدفم همین است ولی هر کسی که شهید نمی شود و من لیاقت ندارم.

می گفت، اگر این یزیدیان دستشان به حرم حضرت زینب برسد، مثل این است که حضرت زینب را دوباره به اسارت برده اند.

 

دلم نیامد برای خودم کفن بخرم

۲ ماه مانده بود به شهادتش که  به آرزویش رسید و به کربلا رفتفقط تسبیح و تربت به عنوان سوغات آورد. می گفت رفتم کفن بخرم، دلم نیامد، هیهات، آمده ام شهر بی کفن ها و برای خودم کفن بخرم؟

دوستانش تعریف می کنند که زیر قبه امام حسین، خیلی گریه و زاری می کرد و وقتی از پرسیدیم چه می خواهی، گفته بود دو بال می خواهم.

 یک ماه مانده بود به شهادتش، که من و مادرم را با خود همراه کرد. نماز صبح را در حرم سید الکریم خواندیم و به بهشت زهرا و بر سر مزار شهدای گمنام رفتیم. می گفت هر حاجتی که دارید، از این شهدا بخواهید و هر وقت دلتان گرفت، سر مزار این شهدا بیایید.

 

خدا صبرت دهد

سه روز مانده بود به ماه مبارک رمضان که برادرم عقد کرد و مهدی برای جشن نیامد. قرار بود برود سوریه. بر خلاف معمول این سه روز را فقط در خانه ماند و روزه گرفت. در این سه روز، تمام وسایلش را مرتب می کرد و هر جا در خانه می رفتم به دنبالم می آمد.

دلمه خیلی دوست داشت، ولی این بار که خواستم درست کنم گفت نمی خواهم و هنگام خارج شدن از آشپزخانه، دوبار گفت خدا صبرت دهد.

این بار حس کرده بودم که اگر مهدی برود، دیگر بر نمی گردد و این آخرین دیدار است. از من رضایت خواست و گفت من خودم این راه را انتخاب کرده ام و این دنیا با تمام زیبایی هایش روزی به پایان می رسد. از من خواست که با پدرش هم صحبت کنم. بار دیگر گفت من اگر بر نگردم چه کار می کنی که گفتم تو هر جا باشی، من افتخار می کنم.

مهدی گفت این حرف دلت است یا زبانت، حرف دلت  را بزن تا من راضی باشم و با خیال راحت بروم، گفتم حرف دلم است.

هر دفعه که به ماموریت می رفت وصیت می کرد، ولی این بار فرق داشت. به من گفت من اگر شهید شدم، کسی صدایت را نشنود و  آبروداری کن.

 

 


آخرین عکس

هیچ وقت اهل عکس انداختن نبود و عکس هایی هم که الان وجود داد، دوستانش بعد از شهادت مهدی، به ما داده اند.

قرار بود ساعت ۸ شب اول ماه مبارک رمضان برود. بغض داشتم ولی به روی خودم نمی آوردم، با دخترم تماس گرفتم که بیاید وسایل مهدی را آماده کند. دوربین را آماده کردم و از مهدی خواستم با مبینا نوه ام، عکس بگیرد که قبول کرد.

دستانم به شدت می لرزید، سعی می کردم خودم را کنترل کنم و بغضم را قورت دهم. به سختی یک عکس گرفتم و  این شد آخرین عکس از مهدی.

دخترم، مهدی را از زیر قرآن رد کرد و هنگامی که می خواست از در خارج شود به من گفت مرد مردانه قول داده ای و من گفتم مرد مردانه.

وقتی رفت به دخترم گفتم برو از پشت سر برادرت را نگاه کن، نمی توانستم بگویم از رفتن برادرت فیلم بگیر که این آخرین دیدار است.

بعد از رفتن مهدی، دخترم به منزلش برگشت و به خانم برادرم گفتم مهدی رفت، ولی این آخرین بار بود و دیگر بر نمی گردد که او گریه کرد و من  برای این که او  اذیت نشود، گفتم نه این بار هم می رود و بر می گردد.

حتی وقتی خواهرم تماس گرفت به او گفتم، مهدی آخرین رفتنش بود.

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۳۶
همسفر شهدا

فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس

 با آغاز جنگ تحمیلی، به کرج بازگشت و پس از سازماندهی تعدادی از نیروهای رسمی و بسیجی، به جنوب رفت و در همان روزهای نخست جنگ، جبهه فیاضیه در آبادان را تشکیل داد و مدتها به عنوان فرمانده محور جبهه فیاضیه مشغول خدمت شد. در حساس ترین شرایط آبادان را همراه دیگر نیروهای مردمی از سقوط و اشغال نجات می دهد. فرماندهان خیلی زود به توانمندی نظامی و لیاقت شهید کلهر پی می برند و از استعداد وی در مسئولیت های مختلف بهره می گیرند. شهید کلهر در تشکیل تیپ المهدی نقش اساسی ایفا می کند و خود به عنوان جانشین فرماندهی آن برگزیده می شود.

در عملیات فتح المبین به عنوان خط شکن حماسه می آفریند و در منطقه ام الرصاص جراحت سختی برمی دارد.

اما او کسی نبود که از پای بیفتد و به بهانه جراحت پای از جبهه بکشد. یک کلیه اش را از دست می دهد و یک دستش بر اثر ترکش عملاً از کار می افتد. جای جای بدنش ترکش می نشیند، ولی او که عاشق جبهه و بسیجیان بود، آنان را ترک نمی کند.

 

 


فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس

 شهید کلهر در سال ۱۳۶۱ یک دوره فشرده تخریب و مربیگری را در پادگان امام حسین می گذراند.

 

در اردیبهشت ماه ۱۳۶۳ همراه گروهی به سوریه و لبنان اعزام می شود و جبهه های مختلف لبنان ازجمله بلندی های جولان را بازدید می کند. پس از بازگشت از لبنان به جبهه های جنوب باز می گردد.

کلهر در عملیات فتح المبین با مسئولیت معاونت تیپ وارد عمل می شود و در محور فکه و تنگه رقابیه حماسه می آفریند. پس از شرکت فعال در عملیات رمضان در لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به عنوان جانشین لشگر منصوب شده و با این مسئولیت در عملیات والفجر مقدماتی، والفجر ۱ حضوری تعیین کننده می یابد.

او در عملیات والفجر ۸ وارد عمل می شود و به عنوان فرمانده به هدایت نیروها می پردازد. او در این عملیات بسختی مجروح می شود؛  به طوری که به خاطر مداوا حدود یک سال در بیمارستان بستری می گردد. هنوز بهبود نیافته، به جبهه های نبرد می شتابد و در عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵حضوری چشمگیر و حماسی می یابد.

 


از خود گذشتگی

یکی از بچه ها می خواست برود خواستگاری. به یدالله گفت همراهش برود. خانواده دختر از وضعیت مالی پسر پرسیدند. گفت حقوقش فلان قدر است و خانه ندارد و...  پدر و مادر دختر، خانه داشتن پسر براشان خیلی مهم بود، آن قدر که داشتن جواب رد می دادند. یدالله گفت "آقا داماد ما خونه داره. اگه مشکل فقط خونه است  باید عرض کنم که خونه دارن. دیگه جز این مشکلی نیست؟" پسر برگشت رو به یدالله و گفت "حاجی من که خونه ندارم!" یدالله گفت "ساکت! همین که من میگم. میگم خونه داری، یعنی داری. همین" خانواده دختر رضایت دادند و قرارهای بعدی را گذاشتند. از آنجا که آمدند بیرون پسر به یدالله گفت "حالا خالی بستی به خیر گذشت. ولی چند وقت دیگه که گندش دراومد چی؟" یدالله گفت "کی میگه دروغ گفتم؟ اسمت توی قرعه کشی خونه های سازمانی سپاه در اومده" همه چیز که به خوشی تمام شد، طرف فهمید که قرعه به اسم خود یدالله در آمده بود.

 


امام جماعت

 

هیچ وقت راضی نمی شد بچه ها پشت سرش نماز بخوانند. هرجوری بود در میرفت. یک بار جایی اردو زده بودند و برای نمازخانه، یک سوله درست کرده بودند. سوله از جلو به عقب شیب داشت. سقف انتهای سوله خیلی کوتاه بود. یدالله آمد تو، دید بچه ها نشسته اند ته سوله و دارند دعاهای قبل نماز می خوانند. قدش بلند بود. ته سوله جا نمی شد. بو برد که قصه چی است. نشست یک گوشه تا بچه ها نمازشان را شروع کنند آنوقت راحت بایستد نمازش را بخواند. اما آنها همین طور نشسته بودند. انگار هیچ عجله ای نداشتند. یکی از رزمنده ها که سن و سالی ازش گذشته بود و همه بهش احترام می گذاشتند، آمد توی سوله. یدالله را که دید گفت "حاجی جون پاشو که این دفعه قد و قامتت کار دستت داد. باید وایستی جلو" یدالله نمی توانست حرف پیرمرد را گوش نکند. سرش را انداخت پایین و با اکراه جلو ایستاد.

 

چند اسرائیلی بکشیم!!!

یکی از همرزمان حاج یدالله کلهر تعریف می کند :

در سوریه همینطور که با ماشین حرکت می کردیم و از چند پست نگهبانی گذشتیم ، متوجه نشدیم که آخرین پست بازرسی را هم رد کرده و به خطوط مرزی رسیدیم.

 

آخرین پست ایست بازرسی که متعلق به اسرائیل بود ، به خاطر اینکه یکی از نیروهایش قرار بود رد بشود ، باز بود و ما آن را هم رد کردیم. البته وقتی از آنجا عبور کردیم مامورین سوری فریاد می زدند : "اسرائیل ، اسرائیل"! اما ما توجهی نکردیم.

 

تا اینکه به اولین تابلو برخوردیم که با تابلوهای دیگر فرق داشت . تازه فهمیدیم قضیه از چه قرار است. راننده سریع مسیر ماشین را عوض کرد. همه دستپاچه شده بودیم . در این بین حاج یدالله که مثل همیشه آرام بود و می خندید ، گفت "بابا حالا که تا اینجا اومدیم ، برگردیم چند تا اسرائیلی رو بکشیم که لااقل دست خالی برنگردیم"

 

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۰
همسفر شهدا

به روایت سردار.حاج سعید قاسمی:

 

در سال 1355 در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگ های پارتیزانی راهی سوریه شد. در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاه های نظامی جنبش امل معرفی و سرگرم طی دوره های رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند. بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان تصمیم می گیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به نجف رفته و با حضرت امام ملاقات نمایند...اما بنابه برخی مسایل و معضلات خصوصا گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند.

محمد، خود از جمله دلایل اصلی بازگشت از سوریه را، واهمه از غلتیدن به ورطه سیاست بازیها و تزهای شبه مارکسیستی که در صفوف برخی گروههای مقاومت لبنانی فلسطینی حاکم بود، ذکر می کرد.

 


پس از چاپ مقاله موهن ساواک در روزنامه اطلاعات و قیام خونین ۱۹ دی ماه سال ۱۳۵۶، و سرکوبی خیزش روحانیت و مردم شهر قم، محمد یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تاسیسات سیاسی امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجراء کرد. از جمله این رشته فعالیت های مسلحانه، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:

 

1.      انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مامورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران.

2.      انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی، در لویزان.

3.      خلع سلاح مامورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران.

4.      عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک، در ۱۵خرداد ۱۳۵۷.

5.      انفجار تاسیسات برق مراکز رژیم، موسوم به کاخ جوانان، در منطقه شوش تهران و...

 

در رابطه با کلیه این سلسله عملیات، مسئولیت شناسایی سوژه ها، گردآوری اطلاعت لازمه، طرح و برنامه ریزی دقیق هر یورش، بر عهده محمد بود.

 

ضمن آنکه پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات، محمد با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس می گرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی، دست به کار اجرای عملیات می شد.

 

 

حفاظت از امام

با اوج گیری روند انقلاب اسلامی، محمد به صورت شبانه روزی، درگیر هدایت و اجرای مسایل سیاسی نظامی نهضت گردید. در دوازدهم بهمن سال ۱۳۵۷  همزمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام به ایران، به امر شهید مظلوم دکتر بهشتی و با نظارت حاج عراقی مسئولیت تشکیل و سرپرستی گروه حفاظت از رهبر کبیر انقلاب، به محمد محول شد. او به همراه دیگر همرزمانش ، مسئولیت حراست از امام بزرگوار را در فرودگاه مهرآباد ، مسیر بهشت زهراء (س) و مدرسه علوی عهده دار شد. سپس بلافاصله دست به کار تشکیل و سازماندهی یگان حفاظت محل سکونت حضرت امام در تهران گردید. در پی آغاز درگیری های مسلحانه مردم و نیروهای شاه در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ ، محمد نیز همدوش دیگر رزمندگان انقلاب به صفوف متزلزل قوای آریامهری حمله ور شد . او نقش چشمگیری در تصرف پادگان جمشیدیه و نیز آزاد سازی مراکز رادیو و تلوزیون از لوث چکمه پوشان گارد جاویدان ایفا کرد. در همین عملیات اخیر ، با اصابت گلوله ای از ناحیه پا مجروح شد.

 

 

مدیریت زندان اوین

پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی و پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی، فعالیت های انقلابی محمد دامنه گسترده تری پیدا کرد. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی زندان اوین، که عمده زندانیان آن از عناصر غارت، شکنجه و سرکوب دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به محمد محول شد. سلوک اسلامی انسانی محمد در برخورد با زندانیانی چنین منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند. یکی از دوستان محمد در این رابطه می گوید:

 

وقتی زمزمه های نارضایتی به گوش بروجردی رسید، سخت متغیر شد و گفت: ما اگر مسلمان هم نبودیم، باز مسئولیت انسانی و وجدانی به ما حکم می کرد با زندانی برخورد صحیح داشته باشیم. به علاوه، ما در دستگاه عدالت انقلاب، ضابطیم، نه قاضی. اگر بخواهیم به عنوان ضابطین محکمه انقلاب همان برخوردی را با این زندانیان داشته باشیم که قبل از پیروزی، آنها با ما داشتند، پس دیگر چه فرقی میان یک انقلابی مسلمان با یک ساواکی وجود دارد؟اگر در بین برادران ما، کسی هست که به برخورد بنده با اینها زندانیان اعتراض دارد، برود احکام مربوط به اسیر و زندانی را در متون شرعی پیدا کند و بخواند.

 

 


تشکیل نیروی مسلح

انجام وظیفه ی محمّد در این سمت، چندان به درازا نینجامید. تو گویی سرنوشت فرزند شهید خطه ی بروجرد، در عرصه ای دیگر می باید رقم می خورد. به گفته ی سردار محسن رضایی:

 

محمّد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود. او یکی از دوازده نفری بود که سپاه را پایه گذاری کردند. البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و ... بعد ها به شهادت رسیدند.

 

تحت نظارت شورای انقلاب، با کوشش فراوان و خستگی ناپذیر محمّد و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی در بهار ۱۳۵۸ تأسیس شد. در آن مقطع، خود محمّد در شورای مرکزی سپاه آغاز به کار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات پادگان ولی عصر (عج) را عهده دار گردید. او شدیداً به ضرورت تداوم تربیت عقیدتی-سیاسی در کنار آموزش نظامی عناصر سپاه و نظارت روحانیت انقلابی پیرو خط امام بر عملکرد کلی این نهاد انقلابی تأکید داشت.

 

فلسفه  تأکیدی این همه شدید را خودش این گونه بیان می کرد:

امام می فرمایند همه هدف ما، مکتب ماست. آنها که مکتب را قبول ندارند، می گویند نتیجه چنین اعتقادی، می شود انحصار طلبی!... ما اگر که شمشیر به دست گرفته ایم، باید لتکون کلمة الله هِی العُلیا شمشیر بزنیم، برای اینکه حکم خدا، دین خدا، روی کار بیاید. اگر هدف ما اجرای حکم خدا و حاکمیت دین او نباشد، دیگر مبارزه چه فایده ای دارد؟ حالا چه شاه باشد، چه کس دیگری، آن وقت چه فرقی خواهد داشت که ما برای چه کسی می جنگیم؟ بحث ما و هدف ما این است که حکم خدا پیاده بشود. اگر عمل به این وظیفه باعث می شود ما را انحصار طلب معرفی کنند، البته به این معنا، ما انحصار طلبیم!

 

 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۱
همسفر شهدا