تابستان
84 رو به پایان بود. با اتمام تعطیلات
عملاً پای درس و مدرسه به میان میآمد. در نتیجه ارتباط بچهها با مسجد کمتر میشد.
شهریور
ماه بود. سید طرح تشکیل هیئت دانشآموزی را اعلام کرد. بسیاری از نیروها ومربیان
فرهنگی با این کار مخالفت کردند. میگفتند: برگزاری هیئت با اهداف ما سازگار نیست.
کانون جای نظم و برنامهریزی است. اما تشکیلات هیئت منظم نیست و...
سید اما
مصمّم بود. دلایل زیادی هم برای این کار آورد. میگفت: اگر این بچهها را با امام
حسین (ع) پیوند دهیم مشکل حل است. میگفت: تهاجم فرهنگی دشمن آنجا اثر میکند که
ما از اهل بیت دور باشیم. بعد هم ماجرای خواب شهید ابراهیم هادی را تعریف کرد . مسئول
فرهنگی یکی از مساجد میگفت: پایان تابستان بود. مانده بودیم که چگونه ارتباط بچههای
کانون را با مسجد حفظ کنیم. شهید
هادی را در عالم خواب دیدم. همه مربیان را در مسجد جمع کرده بود. میگفت: هیئت،
هیئت راه بیندازید. برای بچهها صحبت کنید. کار کنید. تا بچهها با عشق امامحسین(ع)
تربیت شوند.
فردا شب
سید آمد. با پرچمی که روی آن نوشته بود: هیئت رهروان شهدا
هیئت
برپا شد. با حضور همان دانشآموزان. در شبهای جمعه. سید میگفت: شب جمعه درهای
رحمت خدا باز است. شب زیارتی آقا اباعبدالله است. جمعه هم تعطیل است. برای همین
بهترین زمان تشکیل هیئت است.
جلسات
رهروان شهدا به صورت سیار در منازل بچهها بود. میگفت: با اینکار خانوادهها هم
با مربیان و دوستان فرزندشان آشنا میشوند. از طرفی باعث خیر و برکت برای آنهاست.
هیئت
رهروان شهدا از یک جلسه مذهبی فراتر بود. سید اهداف بسیاری را با برگزاری این هیئت
دنبال میکرد.
شروع
کار جلسه با قرائت قرآن بود. در زمانی کوتاه روی آیات و ترجمه کار میکرد. بعد
قسمتی از وصیتنامه یک شهید خوانده میشد.(تهیه وصیتنامه شهدا به عهده خود بچهها
بود) بعد موقع سخنرانی بود. یا خود سید یا دوستان حوزوی سخنرانی میکردند. صحبتهای
آنها در سطح خود بچهها بود. بحثهای اعتقادی، اخلاقی و...
سید از مباحث ساده و مثال های ملموس شروع می کرد و بعد به نتیجه مورد نظر می رسید.
به یاد
دارم چند جلسه در مورد مشکلات جامعه نظیر: حجاب، ماهواره، تهاجم فرهنگی، تاریخ
انقلاب، فساد و...صحبت کرد. اطلاعاتش خیلی خوب بود. فن بیان خوبی داشت. بچهها
اصلاً احساس خستگی نمیکردند.
پایان
برنامه هیئت مداحی بود.
می گفت: خدا به مؤمنین فرموده: با وسیله به دَرِ خانه من بیایید. پس چه وسیله ای بهتر از اهل بیت. ما دستمان خالی است. تنها چیزی که به ما آبرو می دهد توسل به این چهارده نور پاک است.
سید در مداحی هم سعی می کرد معارف بچه ها را بالا ببردو زمانی بود که بیشتر مداحان از زیبایی حضرت عباس (ع) می خواندند. سید می گفت : شما بروید دید وبینش و ادب حضرت عباس (ع) را یاد بگیرید.
مداحی سید سوز عجیبی داشت. هر هفته یا جشن داشتیم یا عزاداری. هفته هایی هم که مناسبت خاصی
نبود ذکر توسل داشتیم. در جشن های اهل بیت سنگ تمام می ذاشت.
یکبار سرودی را آماده کرده بود به سبک : ای ایران ای مرز پر گهر ... ، بچه ها هم دست می زدند و هم می خندیدند. سید مصداق کلام نورانی معصومین بود که می فرمایند: شیعیان ما در شادی ما شاد و در عزاداری ما عزادارند. برنامه هیئت واقعاً کامل بود. بچه ها لذت می بردند.
سید برای پایان مداحی هیئت ، شعری سروده بود. بچه ها همه با هم می خواندند. خیلی تأثیر گذار بود.
به نماز جماعت هم خیلی اهمیت می داد . هر گاه برنامه هیئت با اذان تلاقی پیدا می کردبرنامه را قطع می کردو نماز جماعت بر پا می کرد.سید در برنامه های کانون هم همبنطور بود. نماز جماعت اول وقت محور همه فعالیت هایش بود.
در پایان هم مسابقه حدیث برگزار میشد.سید در
بالای برگه آدرس هیئت حدیث هفته را مینوشت. بعد هم به کسانی که حدیث را حفظ کرده
بودند جایزه میداد. جوایز او چیزهای کم هزینه اما بیشتر معنوی بود. کل این برنامه در کمتر از صد دقیقه برگزار می شد.
بیشتر هفته ها بعد از پایان برنامه هیئت با مربیان می رفتیم زیارت حضرت سید الکریم عبداعظیم حسنی. می گفت: شب جمعه شب زیارتی آقا ابا عبدالله الحسین (ع) است. برای همین می رویم جایی که ثواب زیارت کربلا را داشته باشد.
تنوع در
هیئت رهروان زیاد بود. بارها جلسه هیئت را برسر مزار شهدای گمنام پارک چهل تن یا
دیگر اماکن مذهبی برگزار میکرد. بعضی مواقع به جای سخنرانی برنامه پخش فیلم مذهبی
و دفاع مقدس داشتیم. میگفت: همیشه سر وقت در هیئت حاضر باشید. هیچوقت هم به خاطر
نیامدن به هیئت خودتان را نبخشید. با دوری از این جلسات فقط خودتان ضرر میکنید.
می گفت : هیئت و مجلس امام حسین (ع) مثل یک گنج در یک جای تاریک میمونه. تا به روشنایی نرسیم قدر و ارزش هیئت رو نمی فهمیم. بعد ادامه داد: دنیا همون شب تاریکه، روز هم یعنی قیامت.
سید
تمام وقتش را برای امام حسین (ع)گذاشته بود. بعد از عروج سید شبی در عالم خواب او
را دیدم. میدانستم از دنیا رفته. با تعجب گفتم: سید، از آنطرف چه خبر!؟ نگاهی کرد
و گفت: اگر میدانستم اینجا چه خبر است بیشتر برای امامحسین (ع) کار میکردم.
همیشه تاکید میکرد با خودتان دفتر بیاورید و مطالب مهم را بنویسید. جلسه فوتبال جداگانهای برای بچههایی که در هیئت بودند برپا کرده بود.در هیئت
طوری کار میکرد که بچهها خسته نشوند. تلاش میکرد که از میان آنها انسانهایی
عاشق خدا و اهلبیت تربیت شوند.
در ایام محرم و فاطمیه دیگر لبخند برچهره اش نبود. در فاطمیه همیشه لباس مشکی می پوشید. می گفت: پوشیدن لباس مشکی ما این سؤال را دارد: به چه جرمی مادر ما را کشتند!؟
فراموش نمی کنم. فاطمیه سال 88 به من گفت: من هر سال در ایام فاطمیه اتفاقی برایم می افتد تا یاد مادر پهلو شکسته ام باشم. امسال داشتم از خیابان عبور می کردم. خانم با حجابی جلوتر از من بود. یکدفعه به زمین خورد و چادرش خاکی و پاره شد. خانمهایی که رد می شدند کمکش کردند. من همانجا ایستاده بودم. بغض گلویم را گرفته بود. یاد مدینه افتادم. سید این ماجرا را تعریف می کرد و اشک می ریخت.
محرم
بود. بچهها علاقه داشتند دسته عزاداری راه بیاندازند. با سید مطرح کردیم. گفت:
خوبه، اولین شب جمعه اول ماه محرم
حرکت
میکنیم.
پنجاه
سربند یاحسین(ع) و پنجاه پرچم کوچک که روی آن نوشته بود: هیهات مناالذله به تعداد
بچهها تهیه کرد. بلندگو را هم آماده کرد.
آن شب
هیئت در منزل یکی از مربیان برپا بود. بعد از نماز دسته عزادار از جلوی مسجد حرکت
کرد. از علامت و دیگر وسایل زائد هم خبری نبود.
جلوه
زیبایی ایجاد شده بود. عزاداری سنتی بچهها و سوز درونی سید، باعث شد که هر رهگذری
مجذوب آنها شود. مردم کنار خیابان ایستاده بودند و گریه میکردند.