سید، اردو را یکی از بهترین ابزارهای کار فرهنگی میدانست. میگفت: اردو مکانی است که میتوان غیر مستقیم روی بچهها کار کرد. برای هر اردو برنامه ریزی دقیق انجام میداد. میگفت: نباید با انجام کار ضعیف، بچهها را نسبت به مسجد و دین بدبین کرد.
اردوهای کوتاه مدت او بیشتر تفریحی بود یا اینکه هدف خاصی داشت. کوهنوردی، پارک، زیارت، بازدید از موزهها و نمایشگاهها و...
اما برای اردوهای بلند از مدتها قبل برنامهریزی میکرد. بچهها در اردو بیکار نبودند. سید خوب میدانست که بیکاری عامل بسیاری از مشکلات است. لذا طوری برنامهریزی میکرد که بچهها از لحظهلحظه اردو استفاده کنند. اردو برای مربیان چیزی جز زحمت وخستگی نبود اما بچهها واقعاً استفاده میکردند.
هر اردوی بلند مدت او یک شعار داشت. یک هدف اصلی داشت که همه در راستای آن هدف فعالیت میکردند. یکی از اردوها احترام به پدر ومادر، یکی دیگر شناخت امامزمان (عج) یکی ولایت و...
رفته بودیم دماوند. اولین اردوی بلندمدت بود. برنامهها خیلی خوب اجرا شد. کوهنوردی، فوتبال، نمازجماعت و... معمولاً این برنامهها خالی از مشکلات نیست. اتفاقاتی میافتد که پیشبینی نشده است. سید در این شرایط بهترین تصمیمها را میگرفت. کاری میکرد که بچهها احساس خستگی و دل زدگی نکنند.
از اردو برگشته بودیم. هفدهم تیرماه بود. سید برای برگزاری کلاس وارد کانون شد. از پله ها بالا می آمد. بچه ها از بالا او را دیدند. توی راه پله داد می زدند: اومد، اومد!
به محض اینکه وارد سالن شد همه با هم گفتند: تولد تولد تولدت مبارک ...خیلی غافلگیر شده بود. بعد از کلی خنده و شوخی و خوردن شیرینی و ... به بچه ها گفت: به جای گرفتن تولد برای امثال من، سعی کنید مراسم تولد اهل بیت را خوب برگزار کنید.
پسرخالهاش از خوانسار آمده بود. میگفت: سید، تو نمیخواهی برای صلهارحام به خوانسار بیایی! سید گفت: من اگر بیایم با بچههایم میآیم. ببین اگر آنجا شرایط اردو مهیاست ما میآییم.
بالاخره شرایط فراهم شد. اردوی جالبی بود. برنامه دیدار با علما را هم در همین اردو برنامهریزی کرد.
همه ساله در اوایل تابستان اردوی مشهد داشتیم. با زحمت بسیار بلیط قطار و مکان مناسب تهیه میکرد. در اردو بچهها را گروهبندی میکردیم. گروه شهیدهمت، شهیدهادی و... هر گروه یک مربی داشت. بین گروهها رقابت بود. مسبقه، امتیاز، جایزه و...
همیشه روی لبهایش لبخند بود. میگفت و میخندید حتی در سختترین شرایط. بچه ها با وجود سید واقعاً لذت میبردند.
اولین باری که حرم میرفتیم در راه شروع میکرد به مداحی. بعد هم با چشمانی اشکآلود وارد حرم میشدیم.
در گوشه جنوبشرقی گوهرشاد جمع میشدیم سید با چشمانی اشکآلود زیارتنامه را میخواند. بعد شروع میکرد با امامرضا(ع) حرف زدن. او عادی صحبت میکرد و بچهها اشک میریختند. میگفت: این گوشه زاویه عشق است.
در موقع وداع و خداحافظی هم به همانجا میرفتیم. وقتی حرف از وداع میزد، همه گریه میکردند. دیگر به سختی میتوانستیم بچهها را جمع کنیم. هیچکس نمیخواست از آقا جدا شود. یاد آن روزها بخیر!
برای آخرین اردوی مشهد رضایتنامهها را جمع کرده بود. مبالغی که از بچهها گرفته بود خیلی کم بود. از بچههای بیبضاعت هم پول نمیگرفت. گفتم: سید این مبلغ خیلی کمِ، چطور میخوای اردو برگزار کنی!؟
گفت: مگه تا حالا ما هزینه مشهد رو تأمین میکردیم. خدا خودش میرسونه
گفتم: خُب بگو چیکار میکنی. خندید وجواب نداد. وقتی اصرار من را دید گفت:
هر وقت توی کار مشکل مالی پیدا میکنم، توسل پیدا میکنم به امام زمان(عج) تو خلوت خودم میرم سراغ آقا. خدا هم از جایی که ما اصلاً فکرش را نمیکنیم مشکل ما را حل میکند.
روز بعد شخصی آمد و مبلغ زیادی را برای اردوی مشهد بچهها کمک کرد و رفت. من بعد از این ماجرا غبطه میخوردم به اخلاص سید!
از دیگر اردوهایی که سید بسیار به آن اهمیت میداد و سالی دو بار برگزار میکرد اردوی راهیان نور بود.