مدتی از فعالیت کانون گذشت. سید جلسه بچه های فرهنگی مسجد را به دو قسمت تقسیم کرد. جلسه هیئت به صورت عمومی شب های جمعه برقرار می شد. جلسه دیگری هم برای بچه های دبیرستانی راه انداخت.
یکروز سید بی مقدمه گفت: جلسه بچه های دبیرستانی صبح های جمعه بعد از نماز است! همه یکدفعه خندیدیم. بچه ها می گفتند: آقا سید اذیت نکن. می خواهیم بخوابیم!
سید بلند و با جدیت گفت: یعنی چی! اصلاً همه مشکل ما از دست این خواب هست! ما می خوابیم اما شیطان همیشه بیداره. یه خورده اراده داشته باشید. (شبیه چنین جلسه صبحگاهی در سال های جنگ تئسط 20 نفر از بچه های دبیرستانی در مسجد تشکیل می شد.آنها اراده عجیبی داشتند.بسیار انسان هاس مؤمن و با تقوا بودند. تقریباً همه اعضای آن جلسه به قافله شهدا پیوستند)
جلسات صبح جمعه راه اندازی شد. در این جلسه روی اعتقادات و قرآن به صورت تخصصی کار میشد. سید دبیرستانیها را برای آینده کانون تربیت میکرد. لذا دقت خاصی روی این جلسه داشت.
چند جلسه روی بحث غنا، نا محرم، ماهواره و ... کار کرد. بچه ها هم در بحث وارد می شدند. یکبار وارد بحث شُبهه و شبهه افکنی در مسائل دین شد. مثال های جالبی می زد. می گفت: شبهه مثل ویروس برای کامپیوتر است. اگر می خواهی برنامه روی کامپیوتر بریزی اول باید ویروس ها را از بین ببری تا آن برنامه کامل اجرا شود.
در جامعه هم همین است. اگر می خواهیم برنامه دینی ما ، مفید باشد باید شبهه را از بین ببریم. بعد هم مثال های در این زمینه می زد.
مثال های سید در نوع خود بسیار جالب بود. می گفت: همه ما در جاده زندگی در حال حرکت هستیم. این جاده تاریک است. اطراف آن را هم دره های عمیق گرفته. چراغی که راه را روشن می کند اعمال ماست. گاهی مواقع این چراغ کم نور می شود. یعنی اعمال ما مشکل دارد.
گاهی مواقع در مسیر مل طوفان برپا می شود.! انقدر شدید می شود که راه را نمی بینیم! ممکن است از جاده خارج شویم و در دره ها سقوط کنیم! این طوفانها تأثیرات محیط است. بچه ها مواظب باشید. اطراف شما چه خبر است!؟ با چه کسانی رفیق هستید!؟
با صحبت های او کسی احساس خستگی نمی کرد.
بعد از مدتی بحث هفتگی را به بچه ها می سپرد. هر کسی باید تحقیق می کرد و در جلسه صبح جمعه ارائه می داد.
بعد از جلسه صبحانه می خوردیم و برای بازی به پارک زیتون می رفتیم.
در ایام ماه مبارک رمضان بیشتر شبها برنامه داشتیم. نام طرح را گذاشته بود حلقه های معرفت. روی رو خوانی و تفسیر قرآن کار می شد. برنامه فوتبال جام رمضان هم داشتیم.
هیئت شبهای جمعه برای همه بچه های کانون بود. بیشتر آنها مقطع راهنمایی بودند. البته چندنفر از بزرگترها به عنوان مربی در آن حضور داشتند. یکبار گفتم: سید، ارزش داره روی بچههای راهنمایی وقت میگذاری!؟
گفت: اگه میخواهیم جوانهای آینده تربیت دینی پیدا کنند باید از همین سن شروع کنیم. به دبیرستان که برسند دیگه خیلی دیر میشه. بعد ادامه داد: دشمن برای همین سن بچهها برنامهریزی کرده. یه نگاه بنداز، ببین تو موبایل بچههای راهنمایی ما چه خبره!
تلفن همراه بزرگترهای کانون را گرفت. طوری که ناراحت نشوند تلفن همراه آنها راچک کرده بود. البته فقط پیامکها را میخواند.
سید در مورد برخی بچهها خیلی حساس بود. این کار را چند بار دیگر در حضور خودشان انجام داده بود.
گفتم: سید اینقدر حساسیت به خرج میدی خوب نیست. گفت: میدونم. اما من میخوام اینها را بفرستم جلسه کوچکترها به عنوان مربی. میخوام ببینم چه جور رفیقایی دارند. چه جور پیامهایی برایشان ارسال میشه! پیامهای توی گوشی، تفکر خود شخص و دوستانش را نشان میده!
سید در طول برنامه بچه های راهنمایی را از بزرگترها جدا می کرد. برنامه فوتبال بچهها هم جداگانه بود. حتی در اردوها نیز این امر رعایت میشد.
صبح بود که دیدم با مربی های کانون آمده اند مسجد برای نماز. بعد از اتمام نماز به گوشهای رفتند وجلسه فرهنگی کانون را شروع کردند.
بعدها فهمیدم اینگونه جلسات را بعد از نمازصبح در مسجد برگزار میکند. اینگونه آنها را هم به جماعت صبح عادت میدهد.
ثمره برنامههای خوب وحساب شده سید، تربیت مربیانی بود که همکنون در کانون شهید آوینی و مساجد اطراف فعالیت دارند. تربیت یافتگان او کارهای فرهنگی چندین مسجد را راهاندازی کردند.