پدر خیلی خوشحال است. پس از چهار دختری که خدا به او عطا کرده، حالا صاحب پسر شده. از قبل هم نیت کرده بود. اگر پسر بود نامش را میگذارم سیدعلی. اما دیشب خواب عجیبی دید. سیدی نورانی گفته بود نام فرزندت را بگذار"جواد" به عشق تنها دردانه امام رضا(ع).
رابطه پدرم با امام رضا(ع) خیلی عاشقانه بود. مرتب به زیارت آقا میرفت. همیشه درد و دلش را با آقا میگفت. هر چه از خدا میخواست خدا را به حق امام هشتم قسم میداد.
چند سالی گذشت. رفته بودیم مشهد. پدر توسل پیدا کرده بود. میگفت: خدایا دوست دارم یک سیدعلی هم داشته باشم. میخواهم نام امیرالمومنین(ع)هم در خانهام زنده باشد.
خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اوایل تابستان 66 بود. هفدهم تیرماه. پسر دوم خانواده به دنیا آمد. چقدر خوشحال بودیم. پدر اسمش را گذاشت"علیرضا"چرا که روز تولد او همزمان با میلاد امام رضا(ع)بود.
حالا، هم نام مولا امیرالمومنین(ع)در خانه ما بود هم نام زیبای امام رضا(ع).
پسر عجیبی بود. هنوز خیلی کوچک بود اما سرش را با کنجکاوی بالا میگرفت. خیلی باهوش بود. پدر میگفت: تا میتوانید درگوش او قرآن بخوانید. بیشتر آیت الکرسی.
من و خواهرها همیشه در کنارش بودیم لحظهای از او جدا نمیشدیم. هر چه میگذشت علیرضا دوست داشتنیترمیشد.
نشسته بودیم دور هم. گفتم: پدر، دقت کردی دور سر علیرضا سفید است و کمتر مو دارد. پدر باتعجب به فرزند سه ماههاش نگاه میکرد. من ادامه دادم: انگار اینجا جای عمامه است! مادر هم خندید. گفت: پسرم روحانی میشه. من مطمئنم!
مادر آرزو داشت یکی از فرزندانش عالم دین و روحانی شود. این را بارها شنیده بودیم. پدر ادامه داد: از وقتی این پسر به دنیا آمده زندگی من خیلی تغییر کرده. خدا به زندگی من برکت عجیبی داده. اینها همه از لطف خدا و برکت وجود امام رضا(ع) است.
پدر همیشه از خدا تشکر میکرد. میگفت: بچههای من صدقه سَری آقا هستند. میگفت: یا امام رضا(ع)بچههام رو به تو سپردم. خودت کمکشان کن.