28مرداد ماه 88 ...
ساعت حدود 9 صبح ...
توراه سرکار بودم تلفنم زنگ خورد ...
آقا مهدی بود ...
الو سلام آقا مهدی ...
سلام ...
حسین آقا ... گریه میکرد...
چی شده آقا مهدی ...
حسین آقا ؛ سید ...
سید چی؟ ...
سید علی ...
یهو یه چی از سرم خطور کرد. شب قبلش بچه ها بهم گفته بودن بیمارستانه... خیلی تلاش کردم شبونه برم ببینمش که نشد...
میگم سید علی چی؟ ...
سید علی تموم کرده.....
ناخود آگاه زدم روی ترمز گوشی از دستم اوفتاد و ...
برگشتم به سمت پایگاه ...
چندتا از بچه داشتن گریه می کردند ...
تا منو دیدن اومدن همدیگه رو بغل کردیم ...
انگار خبر شهادت شهدا رو آورده بودن ...
توی اون یکی دو ساعت ...
بیشتر خاطرات چند ساله رو تو ذهنم و با بچه ها مرور کردیم ...
گریه مون قطع نمی شد...
شاگردای سید داشتن یکی یکی می اومدن ...
با ناله و زاری ... اشکشون ؛ داغ مارو بیشتر میکرد ...
موبایلو برداشتم ... شرو کردم به پیامک زدن به بچه ها و رفقا...
"انالله و اناالیه الراجعون ... "
یکی یکی زنگ میزدن و می پرسیدن ...
اینقدر سریع اتفاق افتاده بود که هیچ کس باورشون نمی شد ...
حق داشتن ...
از جنوب که برگشت ... 26 مرداد بود ... اومد پایگاه رفتم سمتش ...
احوال پرسی کردیم... اومدم روبوسی کنم ... گفت حسین مریضم ... به شوخی گفتم منم مریضم ... هرجور بود بغلش کردم ... اما فکر نمی کردم ... دو روز بعد ..........
دیگه بچه ها هرکی که حال براش مونده بود رفت یگوشه ای از برنامه سید و دست گرفت ...
از اعلامیه و حجله تا هماهنگی های مراسم تشییع و سوم و سخنران و تا بود رفیق مداح ...
کم کم صبح روز تشییع رسید ...
پیشواز ماه مبارک رمضان بود ...بچه ها غالبا روزه بودن
رفتم در خونه سید اینا ... با تابوت شهیدی که هماهنگ کرده بودیم ...
آمبولانس اومده بود در خونه تا خانواده سید برا آخرین بار باهاش وداع کنن...
آه و ناله و گریه و حسرت بود و ... سید نبود ...
اومدیم دم مسجد و جنازه سید رو گذاشتیم داخل تابوت شهید ...
پرچم گنبد حضرت ابا الفضل ع اومد و گل و عکس سیدو "به عزت و شرف لا اله الله" ...
رفتیم داخل مسجد و هیئتی شده بود مداحا زیارت عاشورا ونوحه می خندن و بچه ها کمترین وقت رو برای وداع آخر با جنازه سید علی داشتن ...
همه اومده بودن ... از رفقای قدیمی سید علی تا بچه هایی که به خاطر بعضی مسائل سید عذرشون رو از کانون خواسته بود ... بدون استثنا همه گریه می کردن... تشیع عجیبی بود ...
توی غسالخونه بهشت زهرا همه منتظر بودن نوبت شستن سید برسه ... طاقت نیاوردم ...
با دوسه تا از بچه رفتیم داخل قسمت شست و شوی اموات ... رفتم باسر سید ... نورانیت عجیبی داشت ...
با زیارت عاشورا شسته شد و اومدیم برای نماز میت ... جمعیت زیادی ایستاده بودند برای نماز ...
راه افتادیم به سمت قطعه 211 ... توی راه مداح دو دمه گفت تا دم قبر سینه زدیم ... رسیدیم اونجا مراسم بود و سید رو گذاشتن توی قبر و روضه حضرت رقیه س خوندن ...
استاد حوزه سید علی اومد برای تلقین خوندن ... """اسمع ... افهم ... یا سیدعلی ابن سید محمود ..."""
و بچه ها شدید گریه می کردن ...
و سید رو توی قطعه 211 دفن کردیم ... جالب اینکه نزدیک قطعه شهدا بود...
تا روز هفت سید هروز میرفتیم بهشت زهرا س ... اما ...