همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرمشهر» ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید دانش آموز بهنام محمدی

 

تولد : ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ - خرمشهر

شهادت : 1359/7/28 - خرمشهر

آرامگاه : مسجد سلیمان


بهنام در تاریخ ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. شهریور ۱۳۵۹ بود که شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند باور نمی کرد که خرمشهر دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام تصمیم گرفت بماند بمباران هم که می شد بهنام ۱۳ ساله بود که می دوید و به مجروحین می رسید.

 

از دست بنی صدر آه می کشید که چرا وعده سر خرمن می دهد. مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه سلاح (کلاش و ژ۳) مقابل عراقی ها ایستاده بودند بعد رئیس جمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید. به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می رفت شناسایی چند بار او گفته بود ((دنبال مامانم می گردم گمش کردم)) عراقی ها فکر نمی کردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی رهایش می کردند .یکبار رفته بود شناسایی عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی بر می گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره می کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند.

 


 یک اسلحه به غنیمت گرفته بود با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود احساس مالکیت می کرد به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی می گفت به شرطی اسلحه را تحویل می دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید. آخر به او یک نارنجک دادند یکی گفت ((دلم برای عراقی های مادر مرده می سوزد که گیر بیفتند بهنام خندید))برای نگهبانی داوطلب شده بود به او گفتند((به تو اسلحه نمی دهیم ها))بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت ((ندهید خودم نارنجک دارم)) با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.

 

شهر دست عراقی ها افتاده بود در هر خانه چند عراقی پیدا می شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می کردند خودش را خاکی می کرد موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می گشت خانه هایی را که پر از عراقی بود به خاطر می سپرد عراقی ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند گاه می رفت داخل خانه ها پیش عراقی ها می نشست مثل کر و لال ها از غفلت عراقی ها استفاده می کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو بر می داشت همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یاداشت می کرد پیش فرمانده که می رفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را بر می داشت بعد بقیه را به فرمانده می داد. زیر رگبار گلوله بهنام سر می رسید. همه عصبانی می شدند که تو آخر اینجا چکار می کنی برو تو سنگر......... بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می برد تا بچه ها گلویی تازه کنند.

 


خمپاره ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۱۳۵۹/۷/۲۸ پر کشید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید دانش آموز بهنام محمدی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۱ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۳
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

خرمشهر را خدا آزاد کرد

 

سوم خرداد ، یادآور دلاور مردی و ایثار شهیدان ، استقامت و پایداری ملت ایران ، شجاعت و شهامت فرماندهان و از خودگذشتگی رزمندگان ارتش اسلام و اوج خداباوری و خلوص امام شهیدان خمینی کبیر (ره) است که فرمود:

 

خرمشهر را خدا آزاد کرد

آزادسازی خرمشهر تجلی قدرت لایزال الهی بود که در طرح عملیاتی غرورآفرین کربلا ۳ و به دست توانای مردم خدا جو و مومن ، با اقتدا به مولای متقیان(ع) و با رمز علی ابن ابیطالب (ع) به نام مقدس بیت المقدس ظهور کرد.

 

سوم خرداد یک حماسه ملی است حماسه حضور مردم در جشن پس از پیروزی، لذا پاسداشت فتح خرمشهر در گرو پاسداشت حضور مردمی در همه صحنهها است.

عملیات پیروزمند بیتالمقدس و آزادی خرمشهر در سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ پیدایش وضعیت نوینی در صحنه سیاسی- نظامی جنگ تحمیلی ۸ ساله و تحولات آینده خاورمیانه رقم زد.

بازخوانی و ترسیم روزآمد این رخداد سرنوشتساز و سترگ (فتح خرمشهر) برای نسلهای امروز انقلاب و آینده سازان واقعی این سرزمین، حماسه آفرینیها و رشادتهای فرزندان قرآن و ولایت در آن قطعه درخشان تاریخی را برای همیشه جاودانه و الهام بخش آنان در صحنههای رویارویی با بیگانگان و دشمنان انقلاب، نظام و میهن اسلامی قرار خواهد داد.

 

با گرامیداشت یاد و خاطره رزمندگان اسلام و ایثارگران عزیز در حماسه سوم خرداد، به آحاد مردم تبریک و تهنیت می گوییم و سلام و درود می فرسییم به روح بلند بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و همه شهدایی که در این راه جان خود را فدا نمودند تا آسیبی به میهن اسلامی نرسد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص فاتحان خرمشهر صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۴
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید سید عبدالرضا موسوی

 

فرمانده سپاه خرمشهر

 

 

ولادت : 1335/1/28 - خرمشهر

شهادت : 1361/2/17 - خرمشهر، عملیات بیت المقدس

آرامگاه : آبادان ، گلزار شهدا


وی در روز جمعه ۲۹ فروردینماه ۱۳۳۵ در خانودهای متوسط در شهرستان خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در این شهر به پایان رسانید. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان همواره دانشآموزی عالی در کلاس بود. بهجز راه مدرسه و خانه و تلاش برای درس خواندن و یادگیری بیشتر، مشغله دیگری نداشت. اما با این وجود او هیچگاه خود را به کلی از همکلاسیهایش جدا نمیدانست و سعی میکرد آنها را رشد داده و در خود نیز رقابت کاذب را از میان ببرد.

 


 در سن ۱۸ سالگی با معدل 58/19 دیپلم گرفت. در کنکور اعزام به خارج از کشور رتبه نخست را کسب کرد. در کنکور سراسری هم شرکت کرد و در تمامی رشتههای پزشکی دانشگاههای ایران قبول شد که ترجیح داد به دلائلی در دانشگاه تهران به تحصیل ادامه دهد. با ورود به دانشگاه حرکتهایش عمق و جهتی خاص پیدا کرد و  رابطههایش وسیعتر شد. به دلیل اینکه محیط دانشگاه را یک محیط غیراسلامی و نفرت انگیز میدید با اجاره خانهای در جنوب شهر تهران و تحکیم رابطه خویش با توده محروم و زحمتکش، تصمیم به تشکل بچههای جنوب شهر گرفت و این نخستین مرحله جدی از فعالیت سیاسی رضا بود.

 

 پس از چندی جهت رابطه بیشتر با مردم، به دلیل شناخت بیشتر از ویژگیهای منطقه خود خوزستان، انتقالی گرفت و در دانشگاه جندی شاپور اهواز شروع به فعالیتکرد. در اواخر سال ۵۵ مورد اخطار و تهدید به اخراج از طرف گارد دانشگاه شد. به دلیل بیاعتنایی و ادامه فعالیت از دانشگاه اخراج شد و به خرمشهر آمد.

 

در خرمشهر به کمک فعالان شهر سعی کرد تمامی افراد مبارز شهر را از هر گروه و قشر متحد کرده و یک انسجام و هماهنگی ما بین آنها ایجاد کند. به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، او هم در راهاندازی تظاهرات و درگیریهای خیابانی در خرمشهر و بسیج مردم و دعوت از سخنرانان مذهبی و تشکیل نمایشگاهای کتاب در مساجد و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیههای امام(ره) فعالانه میکوشید. در همین زمان او به رابطه تشکیلاتی با جوانان شهرهای خوزستان اقدام کرد و در خرمشهر هم با اجاره خانهای به عنوان خانه تیمی، فعالیت نیمه علنی را اختیار کرد، تا اینکه در جریان حکومت نظامی دستگیر شد و به زندان افتاد.

در اواخر پیروزی انقلاب اسلامی شهید سید عبدالرضا موسوی بر اثر فشار مردم آزاد شد.

 

 در این مرحله شهید سید عبدالرضا موسوی قرآن و نهجالبلاغه را زیاد میخواند و با تسلط بر زبان عربی مطالعات زیادی میکرد، بهطوریکه گاهی اوقات روزانه ۱۰ الی ۱۱ ساعت کتاب میخواند. در این مرحله به دلیل اهمیتی که نسبت به مبارزه مکتبی قائل بود به ارزیابی نقطه نظرها و دانستههایش از مکتب پرداخت و با توجه به اینکه استادی هم نداشت به دلیل قدرت استخراج و جمعبندی فراوانش در زمینه بحثهای چون: شناخت و فلسفه، منطق و متون اسلامی پیشرفت فراوانی کرد و سپس همین دستاوردهای فکری را بهصورت تدوین شده در سلسله جلساتی چند ماهه به دوستانش تدریس کرد.

 


نخستین فعالیت سیاسی ـ اجتماعی شهید موسوی بعد از پیروزی انقلاب شرکت در کانونی متشکل از افراد مبارز و مسلمان شهر بود. با اعتقاد به کار تشکیلاتی جهت مقابله با ضد انقلاب، در همین دوران مدت کوتاهی را هم در کانون فتح آبادان به تشکیل کلاس ایدئولوژی و تفسیر نهجالبلاغه پرداخت. تا اینکه جهاد سازندگی خرمشهر تشکیل شد. او کار شبانهروزی خود را در قسمت تدارکات شروع کرد. با شروع فعالیت ضد انقلاب و نقطه اوج آن (چهارشنبه سیاه 58) رضا گرچه از صحنه گردانان قضیه نبود، ولی در درگیریها شرکت فعال داشت و معتقد به برخورد قاطع و نظامی با ضد انقلاب داخلی بود.

 

 بعد از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرمشهر در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد و تا آبانماه سال ۵۸ در سپاه فعالیت میکرد. در این مرحله از نظر روحی حالت معنوی عجیبی داشت و خواندن نماز شب را هم آغاز کرده بود و در تمام رفتارهایش پناه جستن به خدا مشهود بود. در این مدت او در شناسایی ضد انقلاب داخلی و افشای ماهین وابسته آنها با شرکت در مصاحبههای تلویزیونی و توضیح رابطه آنها با رژیم مزدور عراق نقش فعالی داشت.

 

 با آغاز جنگ شهید سید عبدالرضا موسوی از نخستین روزهای درگیری در مرز تا جنگ تن به تن در خرمشهر حضور داشت و در بسیج و هدایت رزمندگان نقش فعالی را عهدهدار بود.

 

 پس از ۸ ماه فعالیت مستمر در سپاه نوبت به آزادسازی خرمشهر رسید. در این رابطه شهید موسوی اقدام به سازماندهی برادران سپاه و نیروهای اعزامی در تیپ ۲۲ بدر کرد و خود هیچگونه مسئولیت رسمی به عهده نگرفت و با گرفتن یک موتور مرتباً در خط مقدم جبهه به هماهنگی گردانهای مستقر در خط میپرداخت.

 بعلت فعالیت مداوم، در شبانهروز بیش از ۳ تا ۴ ساعت نمیخوابید و در اکثر گشتهای شناسایی ضدشمن حضور فعال داشت. به همین دلیل چهره اش به شدت لاغر و تکیده شده بود.

 


 تا اینکه در روز تولد حضرت علی(ع)، هفدهم اردیبهشتماه سال ۶۱ ، زمانیکه به سرکشی گردانهای مستقر در خط مشغول بود، پس از آوردن آمبولانسی برای چند زخمی به دلیل خط آتش شدید دشمن، توپی در کنار او میخورد و براثر اصابت ترکش توپ، پیکر مطهرش متلاشی شده و به لقاءالله می پیوندد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید سید عبدالرضا موسوی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۹
همسفر شهدا

شرکت در دفاع مقدس

 

حاج احمد در سال ۱۳۶۰ پس از بازگشت از مراسم حج، مأموریت یافت تا رزم بیامان خود را در جبهه های جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی محترم کل سپاه مأمور شد با به کارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمد رسول الله (ص) که بعدها به لشکر تبدیل شد را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده گیرد.

 

 پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیت المقدس در دستور کار یگانهای رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی مأموریتهای شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راه کارهای مناسب عملیات را شناسایی میکرد.

در شب دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ عملیات بیت المقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد متوسلیان از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات،منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز-خرمشهر بوده با عبور نیروها از رود متلاطم کارون به سمت دژ مارد جهتدهی شده بود و با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگانهای توپخانه ارتش بعث عراق ،رزمندگان اسلام توانستند نیروها دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه تانکهای آنها را دفع نمایند.



یکی از فرماندهان عملیاتی جنگ در مورد نقش حساس ایشان در عملیات بیت المقدس میکوید: اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعد از ظهر روز اول عملیات بیت المقدس روی جاده اهواز-خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد میکرد. او در همان جا اسلحه کلاشینکف خود را به دست گرفت و تا مرز شهادت ایستادگی کرد و رزمندگان نیز با تأسی به او مقاومت بسیاری از خود نشان دادند که در نهایت جاده اهواز-خرمشهر حفظ شد. او به رغم جراحت و زخمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت ۱۱ صبح روز سوم خردادماه سال ۱۳۶۱ رزم آوران تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) با جلوداری سردار حاجاحمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند .ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت:

 

همه عزیزان ما که تا امروز در خونشان غوطه ور شده و به شهادت رسیدهاند برای حفظ اسلام عزیز بوده هرچند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر  که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.

 

در پی آزادسازی خرمشهر،حاج احمد در معیت سایر سرداران فاتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی (ره ) این سرداران دلاور به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.

 

 

 

ویژگیهای اخلاقی

 

آگاهی و شناخت بالای ایشان در مسائل سیاسی-اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تدبیر و تصمیمگیریهایش دقت نظر داشت. ضمن قاطعیت در کار، بر دلها فرماندهی میکرد و همراه در بطن مشکلات حضور داشت. به همین دلیل ،درسختترین شرایط،کسی او را تنها نمیگذاشت. امکاناتی را بیشتر از نیروهای تحت امر خود، به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، در کارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و... با پرسنل تحت امر همراهی میکرد.

 

 علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث مینمود. حاج احمد نسبت به شهدا و خانوادههای محترمشان احترام خاصی قائل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا میرفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانوادههای این عزیزان تلاش میکرد در غم فراق همرزمانش میسوخت و نقل میکنند:

هنگامی که برمزار شهید جهان آرا حاضر میشد، آن چنان از خود بیخود میشد که ساعتها بیوقفه اشک میریخت و با روح بلند او نجوا میکرد.

 

برادر دیگری نقل میکند: شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب(س) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر با سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سؤال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند،گفته بود:

از سر شب داشتم در فراق برادران شهیدم ، مخصوصا شهید محمد توسلی اشک میریختم به عمه سادات متوسل شدم. تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی بر تن، کنارم آمد و ایستاد و گفت پسرم!بیتابی نکن ،لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.

 

 


 نحوه اسارت

 

در چهاردهم تیر سال ۱۳۶۱ ، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور پست ایست و بازرسی، مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک توسط آدم ربایان دست نشانده رژیم تروریستی صهیونیستی گروگان گرفته شده و پس ازشکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست. در حالی که همرزمان آن مهاجر الی الله ،مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از او و همرزمانش برسد.

 

 

پی نوشت :

 

مأمور آمار: سلام مادر، از سازمان آمار مزاحم میشم، شما چند نفرید؟

مادر سرشو پایین میندازه وسکوت میکنه بعد میگه: میشه خونه ما بمونه برای فردا؟ مأمور: چرامادر؟

مادر:

آخه شاید فردا ازپسرم خبری برسه...

 

 به امید آزادی شیر در زنجیر حاج احمد متوسلیان و سه همسفرش

 

 

اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ


۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۸
همسفر شهدا

علیرضا دیگر به یکی از بچه‌های فعال بسیج مسجد تبدیل شده. هر هفته هم در هیئت حضور دارد. او سال اول را در دبیرستان شهدا سپری کرد. بعد هم درسش را در رشته برق صنعتی ادامه ‌داد.

نوروز هشتاد وسه بود. شب بعد از نماز در مسجد نشسته بود. آمدم وگفتم:سید، تو که اینقدر از شهدا می‌گی، تا حالا راهیان نور رفتی!؟ گفت: نه، خیلی دوست دارم برم. اما تا حالا قسمت نشده.

گفتم: اگه خدا بخواد ما داریم با یکی از مساجد حرکت می‌کنیم برای جنوب. گفت: ببین می‌تونی برای ما هم ردیف کنی؟

پیگیری کردم. اما جا نبود. از یک هفته قبل ثبت نام تمام شده بود. اما بالاخره با عنایت خدا ردیف شد. سید همراه ما آمد.

مسئول کاروان از طلاب حوزوی بود. بچه‌ها را دوتا دوتا تقسیم کرد. من و سید در کنار هم بودیم. سفر بسیار خوبی بود. آنجا بود که او را بهتر شناختم. انسانی بسیار متواضع، با ادب و... . در راه شروع به خواندن اشعاری برای شهدا نمود. خیلی سوزناک وقشنگ می‌خواند. گفتم: سید، صدای خوبی داری مداحی را ادامه بده.

رفتیم آبادان، خرمشهر، اروند و... بعد هم شلمچه و طلائیه و فکه. حالت عجیبی داشت. انگار گمشده‌ای را پیدا کرده. توی خودش بود. کمتر حرف می‌زد. بیشتر به صحبتهای راوی گوش می‌کرد.

می‌گفت: احساس می‌کنم دراین مناطق به خدا نزدیکتریم. این سفر حال و هوای درونی سید را خیلی تغییر داد. نگاه سید به شهدا و جنگ نگاه دیگری شد.

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۳
همسفر شهدا