همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

همسفر شهدا ، زنده یاد سید علیرضا مصطفوی

همسفر شهدا

فعال فرهنگی ، طلبه بسیجی ، ذاکر اهل بیت (ع) ، پرپر شده راهیان نور و همسفر شهدا
زنده یاد "سید علیرضا مصطفوی"

سید علیرضا مصطفوی در هفدهم تیرماه سال ۱۳۶۶ مصادف با میلاد حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) در خانواده مذهبی و در محله میدان آیت الله سعیدی (غیاثی) دیده به جهان گشود. مراحل رشد را به همراه آموزه های دینی سپری کرد. پس از جذب در بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع ) ابتدا کانون نوجوانان شهید آوینی و هیئت رهروان شهدا را تاسیس نمود و سپس مسئول فرهنگی بسیج شد و با جذب نوجوانان محله کار فرهنگی را آغاز نمود.
در نهایت در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
در این رابطه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی پس از مصاحبه با خانواده و دوستان و همراهانش ، کتابی با عنوان «همسفر شهدا» تهیه و در سرتاسر کشور توزیع نمودند.

پس از مطلع شدن رهبر معظم انقلاب از زندگینامه وی ، ایشان پیام زیر را به همراه یک جلد قرآن کلام الله مجید به خانواده وی اهدا نمودند.

«خداوند سکینه و سلام بر قلب این مادر دلسوخته و رحمت بی منتها بر قلب آن جوان صالح عطا فرماید»

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام خمینی» ثبت شده است

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید محمد علی شاهمرادی

 

قائم مقام تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم

 

 

تولد : ۱۳۳۸/۱/۱۵ -  زرین شهر

شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ - شلمچه ، عملیات کربلای ۵

 

سخن از شهید محمد علی شاهمرادی است. او که محبت و فداکاری محمد (ص) را همراه با صلابت و شجاعت علی (ع) داشت گرچه از زمان تولدش در سال ۱۳۳۸ در ورنامخواست زرین شهر تا زمان شهادتش کمتر از ۳۰ بهار را تجربه نکرد ، آنچنان به مراد خویش رسید که معتکفان چهل ساله زهد و ریاضت کشیده به گرد توسن رهوار او نمی رسند.

 


محمد علی از زمان دبستان امام خویش را شناخت و خود را در مسیر او که نزدیکترین راه به سعادت و سربلندی و کوتاه ترین مسیر به منزل جانانه بود قرار داد و تا آخر عمر یک سر سوزن از آن مسیر منحرف نشد. او همراه دوستان و همکلاس هایش اعلامیه های حضرت امام (ره) را  توزیع می کرد و بر دیوارهای زرین شهر شعار می نوشت.

 

دوران جوانی او با ورود به سپاه آغاز و فولاد وجودش در کوره کردستان آبدیده شد .با شروع جنگ تحمیلی به جبهه ها شتافت و بین بسیجی ها قرار گرفت . رابطه او با بسیجی ها رابطه مرید و مراد بود . چون محور و قطبی بود که آن ها گرد وجوش پروانه وار می چرخیدند .بدون بسیجی ها و دور از آن ها برای او ملال آوربود و از خدا می خواست که گناهانش را به خاطر بسیجی ها ببخشاید.

 

اخلاق و رفتار و کردار او بسیجی بود . هر جا ضعف و فتوری مشاهده می کرد بسیجی وار دست به کار شده خلاء را پر می نمود .

به عنوان مثال : یکبارکه ضعف و سستی را در بعد فرهنگی می دید همانند یک هنر پیشه با تجربه بازیگری می کرد .

 به نحوی که درخشش او در فیلم های سینمایی جان بر کف و غروب خونین و نیز نمایش تیر غیب باعث روشن گری اذهان مردم به خصوص اهالی استان اصفهان درباره جنایات عمال رژیم گذشته ، گروهک های وابسته محارب در کردستان و نیز دلاوری های جان بر کفان بسیج در جبهه های نبرد شد.

 

در جریان عملیات و حین پیشروی رزمندگان اسلام تیربار دشمن از درون سنگر های پاکسازی نشده ، از پشت سر نیروهای خودی را هدف قرار می داد و باعث فتور در پیشروی می شد خود او با این که معاون تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم بود آر پی جی ۷ به دست ، سراغ سنگر تیربار می رفت و آن را منهدم می ساخت.

 

یکی از ویژگی های او اهمیت دادن به صله ارحام بود . هر وقت به مرخصی می آمد به دوستان و آشنایان حتی در استان چهارمحال و بختیاری سرکشی کرده به احوال و امور آن ها رسیدگی می کرد.

 



برای حل مشکلات مردم سعه صدر عجیبی داشت . گویی فضای سینه اش برای درد دل مردم به وسعت بیابان هاست . چه بسا افرادی که پس از شهادت شاهمرادی متوجه شدند آن دست غیبی که گره مشکلاتشان را باز می کرد دست چه کسی بوده است.

 

علاقه خاص او به حضرت سید الشهداء ( علیه السلام ) و فرزند و خلف صالحش امام خمینی ( ره ) زبانزد همه بود .

در ایام سوگواری سالار شهیدان سر از پا نمی شناخت . عاشقانه با لباس سیاه و چشمانی اشک بار در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی آن امام شهداء به صورت دائمی شرکت فعال داشت . از دیگر سو ، رهنمودهای امام را با دقت و موشکافی شگرفی پیگیری می کرد.

 

در نهایت روح بلند این سرباز فداکار امام خمینی (ره) در منطقه عملیاتی شلمچه با ارواح شهدای کربلا گره خورده و همراه آنان همنشین محرمان خلوت انس حق شد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید محمد علی شاهمرادی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۷
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید یوسف کلاهدوز

 

قائم مقام سپاه پاسداران

 

تولد : 1325/10/1 - قوچان

شهادت : 1360/7/7 - سانحه هوایی

آرامگاه : گلزار شهدای بهشت زهرا (س)


«یوسف کلاهدوز» در اول دیماه ۱۳۲۵ در شهر «قوچان» متولد شد. از همان ابتدای کودکی، از هوش و حافظه سرشاری برخوردار بود. دوران ابتدایی و دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت. استعدادهای فراوانی از خود نشان داد و به آگاهیهای اجتماعی، علمی و دینی خود وسعت بخشید و به فعالیتهای جمعی و اجتماعی خود نیز افزود.


 

«شهید یوسف کلاهدوز»، پس از دریافت دیپلم، علی‌رغم انتظار نزدیکانش، وارد دانشکده افسری شد. در واقع می‌خواست از این طریق نیروهای مذهبی و مستعد ارتش را جذب و علیه رژیم شاه از آنان استفاده کند او با تیزهوشی در فعالیتهای مخفیانه مذهبی و سیاسی، توانست خود را به گارد شاهنشاهی منتقل کند.

 

شهید یوسف کلاهدوز، با چند واسطه، با حضرت امام(ره) ارتباط برقرار می‌کرد. طراحی به رگبار بستن دهها نفر از افراد عالی رتبه گارد در «پادگان لویزان» و از کار انداختن تانکهای رژیم پهلوی در شب ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ ، که قرار بود محل استقرار حضرت امام (ره) و چند نقطه حساس شهر تهران را تصرف کنند، از جمله کارهای انقلابی این شهید بزرگوار است.

 

از جمله اقدامات وی پس از انقلاب، شرکت در تشکیل کمیته نظامی در مدرسه علوی (اقامتگاه حضرت امام خمینی(ره))-تشکیل سپاه پاسداران به فرمان حضرت امام(ره) و راه‌اندازی واحدهای آموزشی سپاه و توسعة آنهاست. همچنین ایشان در تدوین اساسنامه سپاه نقش اساسی داشت. آخرین مسئولیت وی، قائم مقامی فرماندهی سپاه بود. شهید کلاهدوز در کنار این وظیفه حساس، در شورایعالی دفاع نیز نقش مؤثری را بر عهده داشت.

 


سرانجام در روز هفتم مهر ماه ۱۳۶۰  پس از اتمام عملیات ثامن الائمه (ع) و شکست حصر آبادان،  هنگامی که هواپیمای حامل ایشان و شهید فکوری،شهید فلاحی ،نامجو،جهان آرا و تعدادی از رزمندگان و مجروحان عملیات به تهران بازمی گشت دچار سانحه شد و همراه با یاران خود به شرف شهادت نایل آمد.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید یوسف کلاهدوز صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۶
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید جاوید الاثر مصطفی ردانی پور

 

فرمانده قرارگاه فتح

 

تولد : ۱۳۳۷/۱/۱ - اصفهان

شهادت : ۱۳۶۲/۵/۲ - عملیات والفجر ۲

 

باید خدا را شکر کرد

برادران عزیز ، به قول امام بزرگوار باید برویم و شکر کنیم که خداوند توفیق دفاع از اسلام و زمینه سازی حکومت امام زمان (عج) را به ما عنایت فرموده است.

ما باید پروانه وار گرد این شمع سوزان (امام خمینی) که جهان مستضعفان را روشن نموده ، بگردیم و از خدای بزرگ بخواهیم همانطور که امام عزیز ما را به سربازی پذیرفته اند ، مولای ما حجت ابن الحسن نیز ما را به نوکری سربازان پذیرفته و هر چه زودتر فرج موفور السرور آن آخرین ذخیره الهی را نزدیک فرماید.

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید جاوید الاثر مصطفی ردانی پور صلوات


الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۷:۲۰
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی


 

ولادت : 1294/5/2- تبریز

شهادت : 1358/8/10 - توسط گروهک صهیونیستی منافقین

آرامگاه : گلزار شهدای مسجد مقبره تبریز



آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی فرزند آیت الله حاج میرزا باقر، در سال ۱۳۳۱ ه . ق در تبریز و در یک خانواده اصیل دیده به جهان گشود . او تحصیلات مقدماتی علوم دینی را از پدر بزرگوار و عموی گرامی اش، آیت الله میرزا اسد الله در تبریز فرا گرفت و در سال ۱۳۴۷ ه . ق در هنگام قیام تبریز به اتفاق پدرش توسط رضا خان به تهران تبعید شد.

 


بعد از انقضای مدت تبعید در تهران، ایشان را به همراه پدرش برای یکسال دیگر به مشهد تبعید کردند و در طول این مدت به دستور رضا خان پهلوی خانه ایشان را با خاک یکسان کردند و به خیابان تبدیل نمودند . آن انسان الهی پس از ماه ها دوری از وطن، به تبریز مراجعت نمود . در سال ۱۳۵۹ ه . ق به حوزه علمیه قم عزیمت نموده، مشغول ادامه تحصیلات دینی شد . او در قم از محضر مراجع عظام، آیت الله حجت، صدر، بروجردی، گلپایگانی و امام خمینی کسب علم نمود.

 

آیت الله قاضی طباطبایی پس از ده سال تحصیل علوم دینی در قم و کسب فیض از محضر مراجع و علمای بزرگ، راهی نجف اشرف شد و در آنجا به محضر علمای بزرگی چون آیت الله حکیم، آیت الله عبد الحسین رشتی، میرزا باقر زنجانی، آیت الله بجنوردی و علامه محمد حسین کاشف الغطاء شتافته و از کوثر زلال حوزه علمیه نجف جرعه ها نوشیده و ذخیره ها اندوخت و پس از رسیدن به مراتبی از علم و معنویت در سال ۱۳۷۲ ه. ق به ایران بازگشت و در تبریز اقامت گزید .

 


با اوجگیری نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی رحمه الله در سال ۱۳۴۲ ، شهید قاضی طباطبایی با حضور فعال خویش در صحنه های مبارزه با رژیم پهلوی، در جهت تحقق اهداف متعالی رهبر انقلاب حضرت امام خمینی رحمه الله گام های مؤثری برداشت . همین فعالیت ها باعث شد که رژیم شاه او را دستگیر کرده و در زندان قزل قلعه محبوس و سپس به شهرهای بافت کرمان و زنجان تبعید نماید . فشارهای روحی و جسمی رژیم بر ایشان باعث شد که شدیدا بیمار شده و به مدت سه ماه در بیمارستان بستری گردد . او پس از بهبودی به عراق تبعید شد و پس از پایان دوران تبعید به ایران بازگشت و دوباره در تبریز سکونت اختیار کرد و هرگز دست از مبارزه و فعالیت نکشید.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیت الله قاضی طباطبایی در مقام نمایندگی امام خمینی رحمه الله در آذربایجان و امامت جمعه تبریز به خدمات ارزنده خویش ادامه داد و زحمات بسیاری را در جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی متحمل شد . تا اینکه سر انجام در دهم آبان سال ۱۳۵۸ ه.ش در روز عید قربان، قربانی اسلام و قرآن شد .

 

آن شهید بزرگوار، آن روز هنگامی که نماز مغرب و عشاء را در مسجد شعبان به جا آورد و عازم منزل بود، به دست گروهک منحرف «فرقان » به شهادت رسید و با شهادت خود دنیایی افتخار نصیب اسلام و روحانیت کرد و یک جهان رسوایی برای دشمنان خویش به جای گذاشت .


 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی صلوات

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۷
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید سروان لطیف رنجبری

 

 


ولادت : 1326/6/14 - بیجار

شهادت : 1362/10/6


شریف از وقتی که قابله را بالای سر همسرش آورده بود و خود در حیاط خانه به انتظار نشسته بود، نمی دانست چند بار طول و عرض حیاط را طی کرده بود. نگران بود، دلواپس بود انگار زمان ایستاده بود و پیش نمی رفت زیر لب زمزمه می کرد ،کاری ازش برنمی آمد جز دعا کردن. از خدایش سلامتی همسرش و مسافرشان را طلب کرد. مسافری که ماهها بود چشم انتظارش بودند. مسافری که، که یک دفعه صدای صلوات جمعیت او را به خود آورد، آری مسافرشان قدم به خانه گذاشته بود و بازار تبریک و شادباش رونقی گرفته بود چشمتان روشن قدمش مبارک نامش را لطیف گذاشتند. "لطیف رنجبری"

 


سروان شهید لطیف رنجبری نخستین فرزند شریف در تاریخ  ۱۳۲۶/۶/۱۴ خورشیدی در خانه ای کوچک ولی گرم و صمیمی در روستای آله کبود از توابع شهرستان بیجار گروس رخ به جهان نمود. روستایی که ایام خوش و خاطره انگیز کودکی او را در خود جای داد و روز به روز بزرگ شدن و پر کشیدنش را به تماشا نشست. لطیف کوچک، قبل از ورود به مدرسه مشق علم و ادب را در مکتب خانه روستا آغاز کرد. پس از آن با ورود نظام نوین آموزشی به آموزش و پرورش کشور و افتتاح یکی پس از دیگری مدارس در گوشه و کنار کشور از جمله روستای آل کبود دوره ابتدایی را در مدرسه تدین طی کرد.

 

پس از آن بدلیل عدم دسترسی به مدرسه راهنمایی و دبیرستان و نداشتن امکانات از ادامه تحصیل باز ماند و به جای آن در کار کشاورزی همراه با برادرانش به کمک پدر شتافت. سال ۱۳۴۶ لطیف رخت زیبای سربازی را به تن کرد و به تهران اعزام شد. در گارد شاهنشاهی واقع در پادگان سلطنت آباد تهران جمعی گروهان ۷ از گردان یکم به خدمت مشغول شد. وی پس از پایان دوران سربازی در سال ۱۳۴۸ چون به آموختن فنون نظامی علاقه ای ویژه داشت به استخدام دژبان مرکز درآمد و با درجه گروهبان سومی شروع به کار کرد و همزمان با داشتن همسر و فرزند به صورت شبانه در دبیرستان الهی نازی آباد به  ادامه تحصیل مشغول شد.

 


با پشتکار خوبی که داشت توانست دیپلم خود را در سال ۱۳۵۷دریافت و در آزمون ورودی دانشکده افسری ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران پذیرفته و در تاریخ ۱۳۵۸/۶/۲۱ موفق به دریافت گواهی پایان دوره آموزش افسری کادر گردید.

 

 لطیف رنجبری در سالی که فریاد اعتراضات مردم بر ضد حکومت پهلوی گوش فلک را کر می کرد با توجه به تفکرات دینی و مذهبی که از ابتدای آموختن کلام ا... مجید در عمق وجودش رخنه کرده بود و تربیت خانوادگی، علاقه به انجام تکالیف دینی و ارادت خاص به خط سرخ سالار شهیدان خود را همراه و هم داستان با مردم می دید. او نیز عدالت و راستی را دوست می داشت. پس به انقلاب ملتش پیوست و چون قطره ای آن سیل بنیان کن را همراهی کرد، تا پیروزی انقلاب چند گامی بیشتر نمانده بود.

 

او که در دوران آموزش افسری یکی از نیروهای زبده که دوره فنون رزمی کاراته و جودو را نیز طی کرده بود و جزء افراد برتر آن دوره به حساب می آمد و به اصطلاح امروزی ها نفر اول و دوم بود، موفق به دریافت کمربند مشکی شده بود، فنون نظامی را به صورت کامل و صحیح آموزش دیده و از طرفی عملا ثابت نموده بود که یکی از افراد مورد اعتماد گروههای مذهبی و متعهد به آرمانهای والای حضرت امام خمینی رضوان ا... تعالی علیه و انقلاب اسلامی ایران است، توانست نظر فرماندهان وقت خود را جلب نماید. شایستگی های فوق الذکر سبب شد تا ایشان را به عنوان افسر آموزش و فرمانده یکی از گروهان های آموزشی پادگان دوآب شهید شفیعی استان مازندران انتخاب و حکم انتصاب و انتقال شان صادر و جهت انجام وظیفه خطیر خود عازم دیار خطه شمال کشور شود.

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۲
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید آیتالله علی قدوسی

 

دادستان کل انقلاب اسلامی

 


ولادت  : 1308/5/10 - نهاوند

شهادت : 1360/6/14 - تهران ، توسط گروهک صهیونیستی منافقین

آرامگاه : قم - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها


شهید آیتالله العظمی علی قدوسی، در سال ۱۳۰۶ در خانوادهای روحانی در شهر نهاوند متولد شد. پدرش یکی از روحانیون برجسته نهاوند و نزد آیتالله بروجردی ) ره(  از احترام خاصی برخوردار بود. شهید قدوسی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در زادگاهش در سال ۱۳۲۳ وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر بزرگانی چون آیتالله العظمی بروجردی و حضرت امام خمینی )ره(  استفاده کرده و به درجه اجتهاد نائل آمد.

 


شهید قدوسی از‌‌ همان آغاز طلبگی، علاقه خاصی به اخلاق و عرفان داشت و در پی همین علاقه به کسب فضائل اخلاقی پرداخت. وی در میدان مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی نیز همیشه از پیشگامان بود و سابقه مبارزات شهید قدوسی به پیش از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برمیگردد. این مبارزات طی سالهای ۴۲-۴۱ در پرتو خروش امام خمینی علیه شاه به اوج رسید و وی نیز بهعنوان یک شاگرد عاشق امام با فداکاری و سختکوشی به مبارزه پرداخت تا اینکه که در سال ۱۳۴۵ بهدنبال کشف تشکیلات مبارزاتی گروهی از علما و روحانیون، از جمله حضرتآیتالله العظمی خامنهای و هاشمی رفسنجانی، شهید قدوسی نیز دستگیر و به زندان قزلقلعه انتقال یافت.

 


شهید قدوسی برای احیای فرهنگ ارزشمند اسلامی، اهمیت ویژهای قائل بود و بههمین جهت نیز اهم فعالیت خود را صرف پایهریزی یک سیستم آموزشی نو و پرثمر نمود و به موازات فعالیت سیاسی، با همکاری شهید بهشتی اقدام به تأسیس مدرسه حقانی  و مکتب توحید کرد و با اعمال شیوهای نو و کارساز، این دو نهاد آموزشی را الگویی برای سایر مراکز آموزشی و فرهنگی قرار داد.

 

شهید آیتالله علی قدوسی پس از انقلاب به فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی به سمت دادستان کل انقلاب برگزیده شد و پس از ۳۱ ماه در چهاردهم شهریورماه سال ۱۳۶۰ بر اثر انفجار یک بمب آتشزا در دادستانی انقلاب توسط منافقین، ناجوانمردانه به شهادت رسید.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید آیت الله علی قدوسی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم


۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۳
همسفر شهدا

نحوه شهادت

بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا(ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.

 


این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ  63/12/25به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید، که در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل گردید. هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.

 

او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقی آتشین به اباعبداللهالحسین(ع) و کولهباری از تقوی و یک عمر مجاهدت فی سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیکران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باکری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و کرم عمیم خداوند تبارک و تعالی امیدوار بود.

 

 

وصیت نامه

عزیزانم‌! اگر شبانهروز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به بما عنایت فرموده، باز هم کم است‌. آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چارهساز ماست‌. ...‌بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌.

 

... همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید‌. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید‌. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله ) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید‌. و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل ) برای اسلام بار بیایند‌.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید مهدی باکری صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۹
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید ولی الله چراغچی مسجدی

 

قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر

 

 


ولادت : 1337/6/1 - مشهد

شهادت: 1364/1/18 - عملیات بدر

آرامگاه: گلزار شهدای بهشت رضا (علیه السلام)


ولیالله چراغچی مسجدی در تاریخ 37/6/1در مشهد متولد شد. در کودکی به یکی از مدارس علمی،مذهبی به نام "مقویه" رفت و مدت ۳ سال در آنجا به تحصیل پرداخت. سپس برای گذراندن دوره ابتدایی پا به مدرسه نهاد و مجدداً شروع به درس خواندن از پایه اول کرد. پس از پایان دوره ابتدایی، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان دانش بزرگنیا  فردوسی در رشته ریاضیات آغاز کرد. او هر سال با دریافت بهترین نمرات و اخذ بهترین رتبه، دبیرستان را به پایان برد. در سال ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ پس از شرکت در کنکور، در رشته مهندسی علوم دانشگاه بیرجند پذیرفته شد.

با اوجگیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره)، فعالیت سیاسی مذهبی خود را قوت بخشید و در صحنه مبارزه با رژیم منفور پهلوی مشتاقانه گام نهاد.

در سال ۱۳۵۷- ۱۳۵۸ با تعطیلی دانشگاهها، فعالیت خود را در ارتش آغاز کرد و در کلاسهای نظامی به تعلیم افراد پرداخت. در همین سالها بود که با تشکیل سپاه به این ارگان انقلابی ، اسلامی رو نهاد و درس و دانشگاه را رها کرد.

با آغاز اولین خیانتهای ضد انقلاب داخلی در گنبد، به این منطقه رفت و از خود در آنجا دلاوریها به جا گذاشت.

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهههای نبرد شتافت.

مسئولیتهای او در جبهه عبارت است از:

فرمانده گردان، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسئول طرح و عملیات نصر  ۵خراسان و قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر. به اعتراف برادران همسنگرش پستها و مقامهایی که به او تفویض میشد، از او انسانی مصممتر میساخت.

 


ولیالله از قدرت برنامهریزی و طراحی بینظیری برخوردار بود. در عملیات "بستان"، طرح او برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت.

در مورد خصوصیات اخلاقی او باید گفت که تواضع و فروتنی بیش از حدش خیلی از دوستان و حتی بیگانهها را بارها و بارها خجل و شرمنده کرده بود. خویشتنداری، توکل و خونسردیش حتی در اوج مشکلات و فشار زیاد کار زبانزد همسنگرانش بود. نماز شبهای پر شور و مداوم او در نیمهشبهای جبههها یا در خلوتهای پشت جبهه زبانزد همه بود. علاقه ایشان به امام خمینی (ره) بسیار زیاد بود و مطیع و مطاع امر ایشان بود.

 در پی اصرارهای بسیار خانوادهاش در مورد ازدواج شرط کرده بود تنها همسری خواهد گرفت که حضور همیشه او را در جبهه بپذیرد که این امر در سال ۱۳۶۱ انجام شد. در حقیقت برای همیشه خود را پذیرای شهادت کرده بود.

 


در عملیات "چزابه" از ناحیه دست و پا مجروح شد، ولی با این وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت جبهه برود. تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و او را به اجبار به پشت جبهه انتقال دادند. در یکی از حملهها نیز ترکش به او اصابت کرد و به پشت دریچه قلبش رسیده بود و پی در پی میگفت: چیزی نیست. من حالم خیلی خوب است؛ شما بهتر است به فکر جنگ و بچههای بسیجی در خط مقدم باشید.

ولیالله چراغچی در عملیات بدر بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر مجروح شد و در بیمارستان شهدای تهران بستری گردید. بعد از ۲۳ روز بیهوشی، سرانجام در ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) مشهد آرام گرفت.

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید ولی الله چراغچی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۱
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار شهید محمد بروجردی

 

فرمانده سپاه غرب (مسیح کردستان)

 

 

تولد : 1333 - بروجرد

شهادت : 62/3/1 - جاده مهاباد نقده

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


کودکی و رشد

به سال ۱۳۳۳ شمسی در روستای کوچک دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد در خانواده مومن و مستضعف فرزندی دیده بر جهان گشود که او را محمد نام نهادند.

 

شش ساله بود که پدر را از دست داد. با مرگ پدر و وخامت وضعیت مادی خانواده، مادر رنجدیده ، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به تهران آورد و محله مستضعف نشین مولوی مقر خانواده بروجردی شد.

 

مادرش می گوید:

محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.

 

چهارده ساله بود که با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد:

 

وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند.

 

 


 در بند اسارت طاغوت

پس از چندی با تشکیلات مکتبی هیات های مؤتلفه اسلامی مرتبط شد و ضمن شرکت در جلسات نیمه مخفی سیاسی- عقیدتی، که به همت شهید بزرگوار حاج مهدی عراقی تشکیل می شد سطح بینش مکتبی و دانش مبارزاتی خود را بالا برد.

در سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و یکسال بعد به خدمت نظام وظیفه فراخوانده شد

مادرش می گوید:

به او گفتم پسر حالا که احضارت کرده اند میخواهی چکار کنی؟ گفت : مادر من مسلمانم مطمئن باش تا جایی که بتوانم تن به چنین ذلتی نمی دهم. من از خدمت به این شاه لعنتی بیزارم.می فهمی مادر، بیزار!

 

محمد که علاقه ای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب حضرت امام خمینی(ره) از خدمت فرارکرد اما حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر ساواک رژیم شناسایی و دستگیر شد.

 

مادر محمد از این دوران می گوید :

خبر آوردند که او را در خوزستان سر مرز گرفته اند. رفتم اهواز سازمان امنیت عکسش دستم بود و گریه می کردم... از آنجا رفتم زندان ساواک سوسنگرد... این پسر آنجا بود.وقتی وارد اتاق بازجویی شدم دیدم او را از پاهایش به سقف آویزان کرده اند و کتکش می زنند. همین طور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود که روی سر صورت بچه ام می بارد ولی حتی یک آخ هم از او نشنیدم.

 

سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت درباره روحیه بالا، عشق به ولایت وتعهد عمیق محمد به آرمانش در آن ایام سخت اسارت درسیاهچال های آریامهری می گفت :

در زندان عوامل رجوی و سایر همپالگی های منافقین به برادرانی که معتقد به ولایت فقیه و رهبری حضرت امام بودند از روی طعنه میگفتند فتوایی !

 

این هم یکی از مظلومیت های مضاعف بچه های حزب اللهی در آن سالها بود. بعضی ها در برابر این انگ زدنهای رذیلانه منافقین دست و پایشان را گم کردند. ولی محمد خیلی منطقی و زیبا آنها را توجیه کرد. او بدون هیچ ابایی گفته بود:آری ما فتوایی هستیم و مقلد. خودمان که مجتهد نیستیم تا بتوانیم تا حکام را از منابع آن استخراج کنیم. بگذارید هر چه دلشان میخواهد، بگویند.

 

 

مجاهد فتوایی

محمد نهایتا پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد. همزمان با آزادی از محبس بلافاصله او را تحویل ارتش دادند و بدین ترتیب محمد جهت خدمت اجباری سربازی به تهران آمد. پس از خاتمه دوران سربازی با تجاربی که از دوران زندان و خدمت در ارتش کسب کرده بود، این بار به طور حرفه ای قدم به میدان مبارزات سیاسی- مکتبی گذاشت. درقدم نخست در صدد برآمد تا با روحانیت متعهد پیرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار نماید. چندی بعد در رابطه با تشکل های فرهنگی- تبلیغاتی دست بکار چاپ، تکثیر و توزیع اعلامیه ها و پیام های حضرت امام شد.

 

مادر محمد از فعالیت های او در این مقطع خاطرات جالبی دارد:

خانه ما در مولوی تبدیل شد به مرکز انتشار اعلامیه ضد رژیم. محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همکف یکی از اتاقها سه چهار دستگاه خیاطی گذاشتند و عده ای بی وقفه پشت این چرخ ها کار میکردند... این ظاهر قضایا بود. درست در زیر زمین همین اتاق آنها چاپخانه مجهزی داشتند که شبانه روز کار می کرد. سرو صدایش تمام محله را برداشته بود. البته باعث سوء ظن کسی نمی شد. هر کس به خانه می آمد فکر می کرد این همه سرو صدا مال آن چهار تا چرخ خیاطی است.

 

با درسهایی که فعالیتهای سیاسی- تبلیغاتی گرفته بود نهایتا به این نتیجه رسید که در راه سرنگونی دیکتاتوری آمریکایی شاه صرفا به مبارزه سیاسی نباید بسنده کرد.

 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۳
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

سردار خیبر ، شهید حاج محمد ابراهیم همت

 

فرمانده لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول الله (ص)

 

 

تولد : 1334/1/12 - شهررضا

شهادت : 1362/12/17 - جزیره مجنون (عملیات خیبر)

آرامگاه : گلزار شهدای شهرضا


تولد و تحصیل

به روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روح بخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.

محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن ، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل کسب می نمود و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای می کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.

پدرش از دوران کودکی او چنین می گوید: هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه بر می گشتم ، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارتها را از وجودم پاک می کرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.

اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره های کوچک را نیز حفظ کند.

 

 


دوران سربازی

در سال ۱۳۵۲ مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانش سرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسئولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند.

ناجی معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بی خبران فرمان می دهند تا حرمت مقدس  ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم.

امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه از نظر ساواک دست یابد. مطالعه آن کتابها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمد ابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

 

 


دوران معلمی

پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند.

او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بیباک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی می گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت می ورزید.

با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد می کرد.

سخنرانیهای پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام می شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهر به شهر می گشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان می دادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.

بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیمایی های پرشور مردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر معدوم ناجی، صادر گردید.

مأموران رژیم در هر فرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس و قیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره)، به پیروزی رسید.

 

 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۸
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

 

 

 

 

سردار شهید علی هاشمی

 

 

 

 

 

فرمانده سپاه ششم امام صادق (ع)

 

 

 

 

 

 

 

 

ولادت : 1340/6/10 - اهواز

شهادت : 1367/4/4/ - هور

رجعت پیکر مطهر: 1389/2/24

آرامگاه : گلزار شهدای اهواز

 

دوران کودکی و رشد

 

 

علی هاشمی سال ۱۳۴۰ در شهرستان اهواز در طلوعی از آفتاب دیده به جهان گشود دوران کودکیش را در کوچه های منطقه عامری سپری کرد و در نوجوانی به منطقه حصیرآباد اهواز نقل مکان نمودند. علی تکیه گاه مناسبی برای اهل خانه بود. در همان دوران کودکی نماز می خواند، روزه می گرفت و با متانت و  وقاری که در ذاتش بود دیگران وادار می شدند که به او احترام بگذارند. او انسانی بسیار مهربان و دلسوز بود و حرفش برای همه قابل قبول بود. او عضو تیم شهباز و یکی از اعضای اصلی تیم فوتبال محله بود. در دوران انقلاب نقش مهمی در فعالیتهای سیاسی داشت چندین بار توسط ساواک دستگیر شد کارهای تبلیغاتی انجام می داد و اعلامیه های امام را پخش می کرد.

 

 

 

 

 

مادر محترم شان نقل می کنند :

 

 

علی از همان دوران کودکی متفاوت بود زمانی که به مدرسه می رفت ۲ شیفت بودند. مسیر دور بود. به او پول می دادم که با ماشین برود اما او پولش را پس انداز می کرد و بعد از من می پرسید مادر خرجی دارید یا نه؟ اگر پول نداری من بهت می دم. می گفت من پیاده تا مدرسه می روم و پولم را پس انداز می کنم. یه روزی یکی از همسایه ها که شوهرش بیکار بود از من پول خواست علی پرسید مامان چه می خواد؟ گفتم ۵ ریال پول قرض می خواد من که ندارم. علی ۱ تومان از جیبش درآورد و گفت۵ ریال را بده به زن همسایه و باقی آن را هم خودت برای خرج منزل بردار. در روزهای بارانی هم پیاده می رفت و می گفت: این پول لازم می آید همیشه دستش به کمک بود بسیار مهربان و رئوف بود.

 

 

 

 

 

وی ارتباط تنگاتنگ خویش را با کوثر زلال وحی از همان سنین حفظ کرد و تفسیر قرآن و درس اخلاق را از برنامههای مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پس از پیروزی انقلاب

 

 

هاشمی پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهیهای دینی خود در بحثهای گروهکهای مختلف شرکت کرد و با بحثهای منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وا داشت.

 

 

 

 

 

وی از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام خمینی (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیته انقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و .... جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاشهای بسیاری کرد.

 

 

 

 

 

زندگی در جنگ تحمیلی مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور وی در دنیای خاکی بود. آنچنان که تمام طرحهای عملیاتیاش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام میرساند.

 

 

 

 

 

 

 

 

دفاع مقدس

 

 

با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی در محور کرخه کور و طراح به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت و با شکل گیری یگانهای رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ ۳۷نور شد و با این یگان، در عملیات الی بیت المقدس در آزادی خرمشهر سهیم شد.

 

 

در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ ۳۷ نور منحل شده و علی هاشمی به فرماندهی سپاه سوسنگرد رسید و بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که، قرارگاه نصرت پدید آمد. در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی قرارگاه سری نصرت انتخاب کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عملیات خیبر ثمره یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت، تحت فرماندهی علی هاشمی بود. اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که دهها یگان رزمی سپاه، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود حرکتی بی نظیر و تاریخی بود.

 

 

 

 

 

یک سال بعد را نیز، قرارگاه نصرت در تدارک عملیات بدر بود. عملیاتی که بسیاری از ستارگان این قرارگاه را به حجله شهادت فرستاد.

 

 

 

 

 

 

 

 

ازدواج

 

 

علی هاشمی به سال ۱۳۶۳ تاهل اختیار نمود که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود.

 

 

همسر محترم ایشان نقل می کنند :

 

 

شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت ۸ شب آمدند. حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت:

 

 

هدف از ازدواج این است که سنت پیامبر(ص) و دستور اسلام را اجرا کنم در روش زندگی ما باید حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) را الگوی خودمان قرار دهیم و شرایط زندگی من این گونه است ممکن است یک روز در کنار شما باشم و شاید تا آخر عمر نباشم و به این مسئله تاکید داشت و اینکه مرد انقلابم و زندگیم دست خودم نیست. کتاب ازدواج در اسلام را بمن داد تا مطالعه کنم و گفت: اگر با این شرایط من راضی هستی بسم ا... و اگر هم نه مشکلی نیست واقعا تمام حقایق خودش را برای من گفت.

 

 

 

 

 

وی در تیر ماه سال ۱۳۶۶ به فرماندهی سپاه ششم امام صادق منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از کوشک تا چزابه را در اختیار داشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شهادت

 

 

روز چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷، متجاوزان بعثی، حملهای گسترده و همهجانبه را برای بازپسگیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم ۴ ، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود.

 

 

 

 

 

هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران قرارگاه نصرت آمد. شاهدان میگفتند که هلیکوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم ۴ به زمین نشستهاند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.

 

 

 

 

 

پس از آن، جستجوی دامنهداری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن میرفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد، به همین سبب تا سالها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده میشد و از سرنوشت احتمالی او با حزم و احتیاط فراوانی سخن به میان میآمد. نه مراسمی برایش گرفته شد، نه یادوارهای برایش برگزار شد و نه یادمانی به نامش برپا گردید. اما پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد.

 

 

سرانجام در روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ ، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از  ۲۲ سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.

 

 

پیکر مطهر سردار شهید علی هاشمی و شهیدان دیگری از سالهای دفاع مقدس ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۸۹، از محل نماز جمعه تهران تشییع شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص سردار شهید علی هاشمی صلوات

 

 

 

 

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۳
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

عشاق الزهرا (س) ، طلبه شهید مهدی خاتمی

 

ولادت : 1343/5/30 - تهران

شهادت : 1365/12/10 - عملیات کربلای 5

آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها


سحرگاه 43/5/30 بود که پرستار یکی از بیمارستانهای شهر تهران خبر تولد پسری نحیف و کوچک را به پدر داد.

او را مهدی نام نهادند تا سرباز در گهواره آقا روح الله آن سالها شود.

 

پدر که فضای آن سالهای پایتخت پهلوی را مناسب تربیت فرزندان ندید تصمیم به مهاجرت به سرزمین آبا و اجدادی خویش نور (مازندران) را کرد. دیار فرزانگان.

مهدی کوچک بود که خانواده رهسپار روستای پیل نور شد.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در این روستا گذرانده شد.

اینبار مهدی جهت ادامه تحصیل هجرت کرد و مقصدش شهرهای شیراز و مرودشت شد.حضور در راهپیمایی های انقلاب کنار برادر و سایر مبارزان این شهرها مشق استعمار ستیزش شد و از او یک جوان فعال مذهبی ساخته بود.

پس از اخذ دیپلم در رشته اقتصاد دوباره عزم روستای پیل نور کرد.

اینبار با عضویت در بسیج قدم در راهی گذاشت که سرنوشت مقلدان امام خمینی را به شهادت منتهی می کرد.

 

طی سالهای حضور او و دیگر بسیجیان پایگاه بسیج روستا یکی از پایگاههای موفق بخش بلده در آن سالها بود.

اواخر سال ۱۳۶۱ ازطریق بسیج همراه لشکر ۲۵ کربلا در والفجر یک شرکت کرد.

پاییز سال ۱۳۶۲ جهت تحصیل علوم دینی وارد حوزه علمیه مرحوم آیت الله مجتهدی شد.

 

سالهای طلبگی در این حوزه و مدرسه مهدیه مصادف میشود با دوران حساس دفاع مقدس،که فتوای مرادش امام راحل او را روانه جبهه ها می کند.

شرکت در عملیات های بدر، والفجر ۸ ، کربلای ۱ به همراه گردان انصار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و دو مجروحیت چکیده حیات دنیوی اوست.

 

 در این سالها تحصیل علم،حضور در جبهه،

عضویت در انجمن اسلامی،

تدریس قرآن در هییت جوادالائمه،یار و یاور پدر در کشاورزی،ساده زیستی و دوری از تجمل،روزه داری در اکثراوقات،شوخ طبعی و ...

هرکدام زوایای قابل تأمل زندگی اوست.

 

در این سالها که از نظر علمی و معنوی رشد خوبی کرده بود یک ماموریت تبلیغی از طرف جهادسازندگی به غرب کشور داشت (آبان ۱۳۶۵)

 

سنگ مزار زیبای او، نمونه ای بی نظیر است که روی آن نوشته شده:

 متولد می شویم تا بمیریم. پس وقتی خبر کوچ مرا شنیدید، عکس العملتان آن چنان باشد که خبر تولدم را سالها پیش برایتان گفتند.

 

کلمة طیبة استرجاع را بر زبان آورده و برایم طلب مغفرت کنید.

 

 

خبر این بود:

مهدی معلم قرآن و طلبه پاکباخته و بسیجی همیشه درسنگر بر توسن عشق نشست و تا معراج خون تاخت.

برای آنان که او را حتی در لحظه کوتاهی دیده بودند دشوار بود که فرجامی جز این برایش بیندیشند.

او خود آماده رفتن بود و کبوتر روحش مهیای پرواز بسوی "سدره المنتهی"

 

مرحله تکمیلی عملیات کربلای پنج بود. بچه ها در ستونی در حال حرکت بودند که یکی از رزمنده ها رو کرد به بچه ها و گفت: بچه ها این عملیات کربلای پنجه، رمز مبارکش یافاطمه زهرا(س) است، همین جوری می خواهید راهی عملیات بشین،  بدون روضه، بدون گریه برای حضرت زهرا(س)؟؟؟

بچه ها دور هم جمع شدند. و این طلبه که چهره اش سرشار از صفا و صمیمت بود؛ با یک سوز عجیبی شروع به روضه خوانی کرد، مجلسی بپا شد، چشمها غرق در اشک بود...

مجلس که تمام شد، بچه ها آرام آرام آماده حرکت شدند، وقتی ستون شکل گرفت، شهید مهدی خاتمی گویا که دنبال گم شده ای باشد، از ستون چند قدمی بیرون نیامده بود که یک خمپاره ۶۰، بچه ها رو زمین گیر کرد.

 وقتی گرد و خاک خوابید دیدیم همون شهید خاتمی به حالت سجده افتاده است، اما نه آهی، نه ناله ای، هیچی هیچی،...

 گفتیم حتما شهید شده...

سریع به طرفش دویدیم؛ ترکش های خمپاره پهلوی شهید مهدی خاتمی رو بدجوری دریده بود... ولی آقا مهدی انگار نمی خواست حتی دم آخری دست از روضه خوندن برداره، تو همون حالت سجده، دست به پهلوش گرفته بود و همش میگفت: " چی می کشیدی مادر"،"چی می کشیدی مادر "....

 و بعد تو این حالت بود که شهید شد...

 

شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص طلبه شهید مهدی خاتمی صلوات

 

الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ

 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۴
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

علمدار جبهه ها ، سردار شهید حاج حسین خرازی


فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع)

 

 

ولادت : 1336/6/1  اصفهان

شهادت : 1365/12/8  شلمچه (عملیات کربلای 5)

آرامگاه : گلستان شهدای اصفهان


تولد وکودکی

 

به سال ۱۳۳۶ در یکی از محلههای مستضعف نشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانوادهای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.

 

از همان آغاز، کودکی باهوش و مؤدب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.

 

از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچهها بودند. علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله ، معروف به مسجد سید میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذانگو و مکبر مسجد شد.

 


فعالیتهای سیاسی مذهبی

 

حسین لحظهای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوهها و کتب اسلامی نشان داد.

 

در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عدهای دیگر به اجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار عمان فرستادند. حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام میخواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.

 


در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۵
همسفر شهدا

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

 

شهید خلبان احمد کشوری

 

ولادت : 1332/4/11 - کیاکلای قائم شهر

شهادت : 1359/9/15 - ایلام

آرامگاه : مازندران - گلزار شهدای کیاکلای قائم شهر


در تیرماه ۱۳۳۲ در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در کیاکلا و سرپل تالار و سه سال آخر را در دبیرستان قناد بابل گذراند.

پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد. از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد احسنت پسرم، احسنت

 

دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان میداد و در اغلب مسابقات رشتههای هنری نیز شرکت میکرد. یک بار هم در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.

در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت. علاوه بر این ها، در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی میبخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیهخوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده میگرفت. در این برنامهها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالبهایی که سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بیخبر برای آن درست کرده بودند، به کار میبرد و معتقد بود که:

«انسان نباید یک مسلمان شناسنامهای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد». بر این باور بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی، کتابهایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه نمود. کشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیتهای سیاسی مذهبی زد و با کشیدن طرحها و نقاشیهای سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا کرد.


 

 بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه شد ولی با توجه به هزینههای سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید. در سال ۱۳۵۱ وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسائل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش میداد اما سعی میکرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونهای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد ، در این مورد میگفت:  من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد. او میخواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادی که داشت، دورههای تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای کبرا و جت رنجر را با موفقیت به پایان رساند. عبادات او نیز دیدنی بود. او شبها با صدای زیبایش قرآن میخواند و پیوندش را با پروردگار مستحکمتر میکرد. با زندگی سادهاش میساخت و با تجملات، سخت مبارزه میکرد. روحیهای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بیعدالتیها سرسختانه میایستاد.

 


کشوری با همه محدودیتهایی که در ارتش وجود داشت، بسیاری از کتابهای ممنوعه را در کمد لباسش جاسازی میکرد و در فراغت، آنها را مطالعه مینمود و حتی به دیگران نیز میداد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت فعالیتهایی که علیه رژیم انجام داد، کارش به بازجویی رسید و مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.

در اوایل اشتغال به کارش در کرمانشاه، شروع به تحقیق در مورد شهر نمود و برای نشر روحیه انفاق در همکارانش، سعی بسیار کرد. بالاخره توانست با همکاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانهای جهت کمک به مستضعفین تشکیل دهد. شبها بسیار از مصیبتهای فقرا سخن میگفت و اشک میریخت و فکر چاره میکرد. با همه خطراتی که متوجه او بود، به منزل فقرا میرفت و ضمن کمک به آنان، ظلمهای شاه ملعون را برایشان روشن میساخت. کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر کف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات شرکت کرد و بسیاری از شبها را بدون آنکه لحظهای به خواب برود، با چاپ اعلامیههای امام به صبح رساند .با آنکه در تظاهرات چندین بار کتک خورده بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد میکرد و میگفت:  این باتومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه میتوانم قدم بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار. در زمان بختیار خائن، با چند تن از دوستانش طرح کودتا را برای سرنگونی این عامل آمریکا ریختند و آن را نزد آیتالله پسندیده برادر امام(رحمه الله علیه) بردند. قرار بر این شد که طرح به نظر امام خمینی(رحمه الله علیه) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا گردد اما با هوشیاری امام(رحمه الله علیه) و بیباکی امت، انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن پیروز گردید و دیگر احتیاجی به این کار نشد.

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۵۰
همسفر شهدا